تبیان، دستیار زندگی
از رفتنت دهان همه باز انگار گفته بودند : پرواز پرواز...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

یک ذره ، یک مثقال مثل تو

قیصر امین پور

«از رفتن ات دهان همه باز...

انگار گفته بودند:

پرواز!

پرواز!»

با این یکی، هیچ نمی توان کرد؛ هیچ. مرگ را می گویم. با مرگ هیچ نمی توان کرد. هرچه بگویم، هر چه گفته اند، هر چه بنویسم، هر چه نوشته اند، همه هیچ است. سکوت باید کرد. همه ی حرف هایی که از مرگ گفته اند، هیچ است. حرف های نه مرده ای که از مرگ گفته است، هیچ است. نگفتم "زنده"؛ گفتم "نه مرده". مهم نیست که چیستی، مهم این است که مرده نیستی. همین نهایت نادانی از مرگ است. همین اجازه ی بُهت است. همین نشانه ی عُجب است؛ در کسی که سکوت را می شکند. سکوت باید کرد. این ها را گفتم که بگویم از مرگ حرف نزنیم. بزنید. من نمی زنم. من نه مرده ام. اگر مرده اید، بزنید.

«تو می توانی

یک ذره

یک مثقال

مثل من بمیری؟»

مرگ قیصر! مرگ را که قرار شد حرفی از آن نزنیم. می ماند قیصر. قیصری که پرید. «من گمان می کنم می شود همه ی پرندگان را به سه دسته تقسیم کرد:

  1. " 1. پرندگانی که بال دارند و پرواز می کنند. 2. پرندگانی که بال دارند و پرواز نمی کنند. 3. پرندگانی که بال ندارند و پرواز می کنند. پرندگان دسته ی اول و دوم را همه می شناسیم؛ ولی پرندگان دسته ی سوم را کم تر کسی می شناسد: پرندگانی که بدون بال پرواز می کنند".

قیصری که پرواز کرد از همین دسته ی سوم بود. از همین دسته که کم تر کسی می-شناسدشان. این ها را گفتم که بگویم، درباره ی کسی که نمی شناسیم اش حرفی نزنیم. بزنید. من نمی زنم. من نمی شناسم اش. اگر می شناسید، بزنید.

«حرفی از نام تو آمد بر زبان

دست هایم دفترم آتش گرفت»

هیچ وقت قیصر امین پور را ندیده بودم. هر ترم می گفتم: «این ترم می رم کلاسش». نمی شد. نرفتم. شعرهایش را می خواندم. شعرهایش را زیاد می خواندم. هنوز در یادم هست؛ آن روز که "آینه های ناگهان"ش را از انقلاب خریدم. دم غروب بود. از اختران خریدمش. بیرون نیامده کتاب را باز کردم. «سراپا اگر زرد و پژمرده ایم/ ولی دل به پائیز نسبرده ایم». سست شدم. بغض به گلویم بست. غم به دلم نشست. «اگر داغ دل بود ما دیده ایم/ اگر خون دل بود ما خورده ایم». دست خودم نبود. به پهنای صورت گریستنم گرفت. کودکی شده بودم.

«باز برگشتم به آن دوران دور

روزهای خوب و بازی های دور

قصه های ساده ی مادر بزرگ

در هوای گرم شب های جنوب»

یکی می گوید: "شاعر جنگ بود؛ چون  گفته بود: «... دیگر سلاح سرد سخن کار ساز نیست‎/ باید سلاح تیز ترى برداشت ‎/ باید براى جنگ‎/ از لوله ی تفنگ بخوانم‎/ با واژه ی قشنگ...»". یکی می گوید: "شاعر ضد جنگ بود؛ چون گفته بود: «‎به امید پیروزی واقعی/ نه بر جنگ/ که بر جنگ»". یکی می¬گوید: «شاعر جنگ بود؛ ضد جنگ شد». یکی می گوید: "از فلانی ها است؛ چون یک بار زیر نامه ای در حمایت یکی از آن ها را امضا کرده است". یکی می گوید: "بر فلانی ها است؛ چون مخالفان فلانی ها برایش پیام تسلیت دادند". من می گویم بیائید سکوت کنیم و شعرهایش را بخوانیم و به دیگران بدهیم که بخوانند. اگر حرفی بزنیم، می شنود. زنده است، خودش را به مردن زده است.

«پس با همه وجودم

خود را زدم به مردن

تا روزگار، دیگر

کاری به من نداشته باشد..».

پی نوشت:

همه ی قطعات داخل « » از مکتوبات دکتر قیصر امین پور نقل شده اند.


محمد صالح زارع پور-سایت لوح