تبیان، دستیار زندگی
ارم..." از میان روایتهای ثبت شده درباره زندگی میرزا کوچک جنگلی، نقل یکی از محارم میرزا درباره آخرین دیدار سردار جنگل با همسرش است. (این نقل به وسیله ابراهیم فخرایی در کتاب «سردار جنگل» آورده شده است.) آخرین دیدار کوچک ج...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

"تا جان دارم ، غم تو را غمخوارم..."

از میان روایتهای ثبت شده درباره زندگی میرزا کوچک جنگلی، نقل یکی از محارم میرزا درباره آخرین دیدار سردار جنگل با همسرش است. (این نقل به وسیله ابراهیم فخرایی در کتاب «سردار جنگل» آورده شده است.)

آخرین دیدار کوچک جنگلی و همسرش، حال وهوا وحکایتی دارد که ازمیان گفت وگوی آنان با یکدیگربه چشم می خورد:

میرزا کوچک خان

اوضاع مان از همه جهات مغشوش و نامعلوم است. خطر از هر سو احاطه مان نموده و در معرض توفان حوادث قرار گرفته ایم . جریانات آینده به قدر کفایت مبهم و تاریک به نظر می رسد و امکان این هست که باز تاریکتر شود و تو گناهی نداری جز اینکه همسر من هستی و سزاوار نیست بی سرپرست و بلا تکلیف بمانی و زندگی ات سیاه و تباه شود یا خدای نکرده در معرض خطر قرار بگیرد. در حقیقت حیف است که هنوز از گلستان زندگی گلی نچیده، دچار خزان حوادث شوی و از طراوت و جوانی ات بی بهره بمانی. در حالیکه طلاق، حلال همه این مشکلات است و تو بعد از طلاق به حکم شرع و عرف مجاز خواهی بود شالوده نوینی را برای زندگی آینده ات بریزی.

همسر میرزا:

من این پیشنهاد را نمی پذیرم. زیرا مایل نیستم به پیمان شکنی و بی وفایی متهم شوم. قبول این تکلیف در حقیقت به معنی تن دادن به ملامتها و سرزنشهای مردم است. من اگر این پیشنهاد را بپذیرم مردم به من چه خواهند گفت؟ آیا نمی گویند هنگام خوبی و اقبال روزگار، با شوهرش انباز بود، اما زمان بروز مصیبت ناسازگار گشته است؟ نه، نه تسلیم به چنین امری بر من گوارا نیست. من زن بی حقوقی نیستم و تو را هنوز روی پله شهرت و افتخار می بینم. درست است که بین زنان، افراد هوسباز و پیمان شکن نیز یافت می شوند، لیکن اکثریت با افراد باگذشت و با شخصیت است که لوح ضمیرشان از وسوسه های شیطانی پاک و منزه است. من که به مراتب فرزانگی ات آگاهم از آنچه بر من گذشته است، تأسفی ندارم و به آنچه به من وارد خواهد شد نیز راضی ام. زیرا به خدای عادل رئوف توکل دارم و همه پستی ها و بلندیها و تحولات را از سرچشمه مشیت او می نگرم. من با زندگی ساده وشرافتمندانه توأم با فقر و قناعت خو گرفته ام و چون آمیخته با ریا وتصنع نیست، آن را محبوب ولذتبخش می شمارم و معتقدم که بهترین لذات جهان هستی، راحتی روح و آسایش وجدان است.

تو اگر زنده بمانی خدای بزرگ را سپاسگزار خواهم بود از اینکه به کالبدم روح تازه دمیده است و اگر از پای درآیی که طلاق خدایی، خود به خود جاری شده است. با این همه محال است به پیوند دیگری درآیم و شخص دیگری را به همسری برگزینم و مطمئن باش که عهد خود را تا لب گور ادامه خواهم داد.

( همسر میرزا های های گریست و اشک از دیدگانش جاری شد )

میرزا کوچک خان

( در حالی که سخت منقلب و متأثر گردید ) درس ادب و انسانیت را باید از طبقه شما آموخت. زیرا روح و قلبتان از درک حقایق زندگی سرشار است. من زنی به نجابت، سلامت نفس و قدرت فهم و درایت تو کمتر دیده ام. با اینکه دهقان زاده یی بیش نیستی، می بینم در خلال گفته هایت حقایق غیر قابل انکاری نهفته است. از اینکه وضع مادی ام اجازه نداد زندگی آسوده یی مطابق شأنت فراهم کنم، شرمنده ام و از اینکه در شداید روزگار و دشواریهای وارده بر من همچون کوه ثابت و پایدار مانده و با این همه، ذره یی از غمخواری، مهر و محبت خود نسبت به من نکاستی از تو سپاسگزارم. معنی همسر و شریک زندگی همین است، نه آنچه به دروغ بعضی ها ادعا می کنند. چه بسا زنان محیلی که به غلط و از روی خودستایی، متظاهر به صفاتی می شوند که از آنها به کلی عاریند و چه بسا زنان پارسایی که با داشتن همه سجایای اخلاقی ادعایی ندارند ولب از لب نمی گشایند. من تو را به نام یک زن شرافتمند و انسانی که در درجه کمال است، می ستایم و از داشتن چون تو همسری که حقایق زندگی را با همان مقدار شعور دهقانی اش درک می کند، به خود می بالم. شاید این هم جزء مشیت الهی باشد که امید و آرزوهای چندین ساله ام زیر تلی از حوادث و آلام زندگی مدفون شود، ولی این آخرین کلام را باید بدانی که چون همسرت دزد نبود، لاجرم از مال دنیا نیز چیزی نیاندوخت. خیلی چیزها در حقم گفته اند اما تو که از همسرت حتی برای روزگار نامعلوم و ابهام آمیز آینده ات کوچکترین ذخیره یی در اختیار نداری بهتر از هر کس دیگر می توانی درباره ام قضاوت کنی. من از تو راضی ام که هیچگاه مرا مورد مؤاخذه و سرزنش درباره آنچه نداشته ام، قرار نداده ی و ازخدای بزرگ خواهانم که به جهت این بزرگواری و کفّ نفس که مظهر تقوی و فضیلت است،از تو راضی باشد. تنها چیزی که از دارایی دنیا دراختیار دارم یک ساعت طلاست که یادگار و هدیه .. است. من اینک آن را به تو می بخشم که هر وقت زنگش به صدا درآمد، به خاطرات گذشته رجوع کنی و همسر آزرده دل و حسرت به دل مانده ات را به یاد آوری!( میرزا با چشمانی اشک آلود از همسرش خداحافظی کرد.)