تبیان، دستیار زندگی
. در زبان گفتار برای بیان حالات و مقاصد مختلف بجز معانی کلمات چند وسیله هست. نخستین وسیله آهنگ جمله است. هر جمله ای را که چه ساده و چه مرکب، می توانیم بی آنکه ترتیب اجزاء آن را تغییر بدهیم با آهنگهای متفاوت و گوناگون ادا کنیم ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

نحو شعر

فلش

مقاله ای از دکتر خانلری به مناسبت روز شعر و ادب فارسی- قسمت چهارم

تفاوت دیگر میان زبان شعر با زبان گفتار و زبان نثر در کیفیت ترکیب کلمات یا به عبارت دیگر، در ساختمان نحوی جمله و عبارت است. در زبان گفتار برای بیان حالات و مقاصد مختلف بجز معانی کلمات چند وسیله هست. نخستین وسیله آهنگ جمله است. هر جمله ای را که چه ساده و چه مرکب، می توانیم بی آنکه ترتیب اجزاء آن را تغییر بدهیم با آهنگهای متفاوت و گوناگون ادا کنیم چنان که مقاصد مختلفی از هر یک اراده شود. یک جمله کوتاه را برای مثال در نظر می گیریم در جمله ی «حسن آمد» به حسب آنکه آهنگ تأکید متوجه کدام یک از دو جزء باشد مقصود از ادای آن متفاوت می شود. اگر آهنگ روی کلمه ی اول باشد یعنی بگوئیم: «.حسن آمد» غرض شناساندن کسی است که آمده است. و اگر روی کلمه ی دوم تکیه و تأکید کنیم و بگوییم. «حسن  .آمد» مقصود آن است که از آمدن شخص معهود و مشخص خبر داده شود.

همین جمله را ممکن است با آهنگ پرسش ادا کنیم: حسن آمد؟ و باز تکیه ی تأکید دو غرض مختلف را از این سؤال نشان می دهد:

حسن آمد؟ با تکیه بر روی کلمه "حسن" می پرسیم که آنکه آمده حسن است یا دیگری؟

حسن آمد؟ با تکیه بر روی کلمه "آمد" می خواهیم بدانیم که حسن آمده یا نیامده است.

آنچه بر دیگران جایز نیست بر شاعر رواست، و با این عبارت اجر کوشش عظیم او را در بیان، ضایع می کنند.

اما در زبان نوشتن این وسیله ی بیان وجود ندارد. در هیچ خطی نشانه های لازم و کافی برای ثبت این آهنگهای گوناگون نیست.

وسیله ی دیگری که در زبان گفتار برای بیان حالات و مقاصد از آن استفاده می کنیم تغییر نظم کلمات یعنی تقدیم و تأخیر اجزاء جمله است. می پرسیم:

کیست این که آمد؟

یا

این که آمد کیست؟

و چنان که آشکار است با این تغییر ساختمان جمله دو غرض مختلف را بیان می کنیم.

این اغراض گوناگون بیشتر جنبه ی عاطفی دارد و به این سبب استفاده از آنها در نثر که زبان عقل است چندان لازم نیست. اما زبان شعر به اینگونه وسایل محتاج است. شاعر می خواهد حالاتی را به خواننده یا شنونده القاء کند و برای این منظور ناچار است هر وسیله ای را که می تواند به کار ببرد و از آن بهره بگیرد.

کسانی که با فنون شاعری آشنائی ندارند غالباً می پندارند که این تنوع به حکم ضرورت وزن و قافیه پدید آمده و حاصل قیود شاعری است. و از این جهت شاعر را معذور می دارند. می گویند:

آنچه بر دیگران جایز نیست بر شاعر رواست، و با این عبارت اجر کوشش عظیم او را در بیان، ضایع می کنند.

از اینجاست که می بینیم ترکیب اجزاء جمله در نثر انواع بسیار معدودی دارد، اما در شعر با صورتهای ترکیبی گوناگون و متعدد روبرو هستیم.

یکجا شاعر جمله های پرسشی خود را چنین ترکیب می کند:

کیست این ماه منور که چنین می گذرد؟

تشنه جان می دهد و ماء معین می گذرد

و جای دیگر شاعری دیگر این ترتیب کلمات را چنین به کار می برد:

یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه ی کیست؟

جان ما سوخت بپرسید که جانانه ی کیست؟

تفاوت مهم دیگر میان زبان شعر با زبان نثر در ایجاز است. کسانی که ذوق شعر ندارند و هنر شاعری را منکرند غالباً در عیب جوئی از شعر می گویند که ضرورت وزن و قافیه و قالب، شاعر را ناگزیر می کند که کلمات زیادی به کار ببرد. این نکته گاهی درست است. در بعضی از انواع شعر گاهی کلماتی بحکم ضرورت می آید که اگر مقصود به نثر بیان می شد ذکر آن کلمات و حتی جمله ها لازم نبود. مثلاً در مثنوی های فارسی غالباً هر جا که قافیه ی مصراع اول «گفت» است مصراع دوم به «دُر سفت»یا «دُر معنی سفت» ختم می شود و البته خواننده که بر اثر تکرار با این عبارت مأنوس شده است دیگر تصور «دُر» و «عمل سفتن» را در ذهن نمی آورد و می داند که این عبارت قالبی برای پر کردن چاله ی بیت یا مصراع است.

اما باید دانست که این گونه مثالها نقاط ضعف هنر شاعری است  از دیرباز ادبیان آنها را از جمله ی عیوب شعر دانسته و «حشو» خوانده اند که گاهی مقبول و معذور است  گاهی قبیح.

اما در شعر فصیح، مطلب درست خلاف این است. کمتر می توان شعر فصیح و زیبائی یافت که اگر بخواهیم عین معنی و مضمون آن را به نثر بیان کنیم محتاج به افزودن کلمات متعدد نباشیم. علت آن است که در ادراک شعر میان گوینده و شنونده رابطه ی قوی تری برقرار می شود. شنونده اینجا دیگر تنها پذیرای پیام نیست، بلکه خود در ساختن پیام شریک است. برای ادراک شعر تنها همزبانی میان گوینده و شنونده کافی نیست بلکه وجود همدلی میان دو طرف ضرورت دارد. اینجا ذهن شنونده باید درست همان عمل را انجام بدهد که ذهن گوینده انجام داده است. اینجا «حضور ذهن» برای شنونده شرط لازم ادراک است.

وجود این رابطه ی ذهنی است که قدرت القائی الفاظ را ده چندان می کند. هر یک از کلمات در شعر بسیار بیش از نثر حامل و متضمن معانی و حالات هستند.

در ادراک شعر میان گوینده و شنونده رابطه ی قوی تری برقرار می شود. شنونده اینجا دیگر تنها پذیرای پیام نیست، بلکه خود در ساختن پیام شریک است. برای ادراک شعر تنها همزبانی میان گوینده و شنونده کافی نیست بلکه وجود همدلی میان دو طرف ضرورت دارد.

اینجا حتی کلمات رابط کار بیشتری انجام می دهند. حرف ربط «که» در شعر گاهی به قدر یک جمله معنی دارد. در این شعر سعدی حرف «که» به تنهائی یعنی «امیدوارم که ...» یا «آرزو می کنم که ...» یا «دعا می کنم که ...»و بسامد قوت القائی کلمه تا آنجاست که به جمله ی بعد نیز تجاوز می کند؛ و دو جمله ی متوالی از رابطه ی لفظی دیگر بی نیاز می شوند:

یکی را کرم بود و قوت نبود

کفافش به قدرت مروت نبود

که سفله خداوند هستی مباد

جوانمرد را تنگدستی مباد

و در نثر خواستن این معنی از حرف ربط «که» ممکن نیست.

این قدرت القائی الفاظ، یا ایجاد «حضور ذهن» در شنونده است که گاهی شاعر را از ذکر خبر جمله بی نیاز می کند. سعدی می گوید:

وعده که گفتی شبی با تو به روز آورم؟...

شب بگذشت از حساب، روز برفت از شمار

گاهی ذکر فعل در جمله ی شعری لازم نیست. در شعر سعدی عبارت «گوشم به راه ...» خود جمله ی کاملی است بجای جمله ی نثری «گوشم به راه بود»:

گوشم به راه – تا که خبر می دهد ز دوست

صاحب خبر بیامد و من بیخبر شدم

همچنین است عبارتهای «هر که در عالم...» و «هر که در آفاق ...» و حتی «هر که جهان...» در این ابیات سعدی:

ترا من دوست می دارم خلاف هر که در عالم

اگر طعنه است در عقلم، اگر رخنه است در دینم

رسید ناله ی سعدی به هر که در آفاق

هم آتشی زده ای تا نفیر می آید

هر که سودای تو دارد چه غم از هر که جهانش

نگران تو چه اندیشه ز بیم دگرانش

گاهی نیز جزئی از جمله یا قسمتی از یک فعل مرکب بحسب قرینه ی دوری حذف می شود، بی آنکه فهم مقصود را برای شنونده دشوار کند؛ و این در نثر نقصی است و غالباً مخل معنی است:

من با تو نه مرد پنجه بودم

افکندم و مردی آزمودم

یعنی «پنجه افکندم» به قیاس و قرینه ی دور «مرد پنجه»

گاهی این ایجاز به حدی می رسد که هر گاه مفهوم یک بیت شعر را بخواهیم به نثر بیان کنیم لااقل باید دو سه برابر کلمات آن بیت را به کار ببریم: بهترین مثال این معنی یک بیت سعدی است:

شهری متحدثان حسنت  (متحدث راویان ،گویندگان ،خبر رسیدگان)

الا متحیران خاموش

اما یکی از هنرهای شاعری، درست به عکس نکاتی که ذکر شد، آن است که شاعر به رغم همه ی قیودی که در پیش دارد ساختمان جمله و عبارت را چنان به زبان گفتار و زبان نثر نزدیک کند که گوئی هیچ قیدی در میان نبوده است در این مورد لذتی که به شنونده دست می دهد نتیجه ی احساس قدرت و مهارتی است که شاعر در تلفیق کلام نشان داده است: درست مانند بند بازی که در عین اجرای حرکات دشوار و استادانه و مراعات آهنگ و وزن موسیقی چهره ای آرام و آسوده نشان می دهد و لبخندی بر لب دارد و بیننده را به این خیال وا می دارد که حرکات او بسیار عادی و آسان است.

این هنر را در شعر فارسی، خاصه در غزل، انوری آغاز کرد و خوب از عهده برآمد، این دو سه بیت نمونه ای از این کار اوست:

یاد می دار کانچه بنمودی

در وفا برخلاف آن بودی

ناز تنهات بود عادت و بس

خوش خوش اینک جفا در افزودی

و عده هایی دهی به آن دیری

پس پشیمان شوی به این زودی؟

اما استاد این فن سعدی است و در فارسی رقیبی برای او نمی توان جست هر جای دیوان او را که باز کنید مثال های فراوان برای این معنی خواهید یافت از آن جمله:

به خدا اگر بمیرم که دل از تو برنگیرم

برو ای طبیبم از سر که دوا نمی پذیرم

یا این ابیات:

دیدی که وفا بجا نیاوردی؟

رفتی و خلاف دوستی کردی؟

خود کردن و جرم دوستان دیدن

رسمی است که در جهان تو آوردی

نظیر این هنر را در زمان های اخیر شاعری فرانسوی به نام پل فور (Paul Fort) به کار برده و شعرهای خود را که از نظر قواعد شعری در کمال استادی است به صورت نثر نوشته است، تا اگر خواننده از هنر شاعری آگاه است فواصل مصراع ها و ابیات را خود دریابد، و اگر نیست به خواندن عبارات مانند نثر اکتفا کند. ایرج میرزا نیز از انواع هنرهای شاعری این فن را برگزید و یگانه هنر او این است که زبان شعر را به زبان گفتار زمان نزدیک کرده است. نمونه ای از این هنر او این ابیات است:

وه! چه خوب آمدی، صفا کردی

چه عجب شد که یاد ما کردی!

ای بسا آرزوت می کردم

خوب شد آمدی! صفا کردی!

بی وفائی مگر چه عیبی داشت؟

که پشیمان شدی، وفا کردی؟

حاصل گفتار:

حاصل این گفتگو آنکه، زبان شعر زبانی کار کرده و دقیق و صیقل یافته است، و در آن هیچ گونه سهل انگاری و مسامحه روا نیست؛ زیرا که هم هدف و غرض آن بسیار دقیق تر و عالی تر از زبان گفتار و زبان نثر است، و هم توقع شنونده و خواننده از آن بیشتر است. همین دقت و ظرافت بیان است که شعر در خاطرها می ماند و بر اثر آن در زبان به سبب جاری نیز تأثیر می کند.

در همه ی زبان ها اصول فصاحت و بلاغت بیشتر تابع زبان شعر است، زیرا که در ساختان آن دقت و مراقبت ذهن به کار رفته است، نه زبان گفتار که وسایل و لوازم جدا و خاصی برای بیان معانی و حالات دارد، و نه زبان نثر که جز ابلاغ معانی ساده و صریح وظیفه ای ندارد

فصاحت، یعنی عالیترین درجه ی استفاده از اصوات ملفوظ و کلمات چگونگی ترکیب آنها؛ و تنها زبان شعر است که می تواند به این مقام برسد.


مطالب مرتبط:

زبان شعر (1) و (2)

نغمه حروف

حقیقت شعر

شاعر کیست؟