گل نرگس، گل وفا *
سالها به یادش بودم، مدتها در فراقش مىسوختم و ساعتها به عشقش اشك مىریختم. عصر جمعهاى، هنگام خواندن دعاى سمات، آن جایى كه نوشته: «حاجتت را بخواه.» از خداوند متعال، درخواست دیدارش را نمودم.
همان شب در عالم رؤیا گفته شد، در مكه دیدارش خواهى كرد. در سفر حجى كه پیش آمد، توفیق تشرف حاصل نشد.
در سفر بعد، حركت صبحگاهان، در لحظه بیدار شدن، ملهم شدم: اعملوا! انكم ملاقوه و بشرالمؤمنین.
و اگر جمله اخیر« و بشرالمؤمنین» نبود، تا واپسین لحظات عمر به كسى عنوان نمىكردم.
در اینجا بود كه یقین كردم در این سفر، موفق به دیدار خواهم شد، جملاتى از دعاى سریعالاجابة و از دعاى مشلول و آیاتى از قرآن، من جمله آیه« انى توكلت علىالله.» (1) و آیه « انى وجهت وجهى للذى...» (2) و تكرار ده مرتبه «امن یجیب المضطراذا دعاه و یكشفالسوء و یجعلكم خلفاءالارض.» (3) و در دفعه دهم تا آخر آیه و ده مرتبه « یا الله» و قسم دادن خداوند را به خمسه طیبه و در پایان «اللهم ارنى الطلعة الرشیدة واكحل ناظرى بنظرة منه.» (4) در طول این سفر به جده، مكه،... زمزمه مىنمودم و از جان و دل دیدار او را از خلاق منان مسالت مىنمودم.
یادم هست كه در روز هفتم مكه، خلف مقام، تمام صحیفه سجادیه را خواندم، ناامیدانه به سمت منزل روانه شدم، در حین عبور از مسعى لحظهاى نشستم در كمال یاس و اندوه ناگهان به قلبم درخشید:«گل نرگس، گل وفا!» باز جان تازهاى گرفتم برخاسته به سوى منزل حركت كردم.
سحرگاهان شب دهم، در مشعر، در نماز وتر اشاره غیبى شد«یوم ظعنكم» (5) ، یعنى روز حركت، تصور كردم روز حركت از مكه است كه چنین نشد، ولى در عین حال در مدینه در بیتالاحزان و بقیع و... همه جا مىنالیدم و مىگریستم و همان زمزمه را كه اشاره رفت، با خود داشتم.
سحرگاه روز آخر اقامت در مدینه، با خود گفتم:«براى نماز صبح به مسجدالنبى بروم.» به محض ورود به مسجدالنبى از باب جبرئیل یا باب النساء (6) در حالى كه تمام جمعیت بعد از خواندن نماز صبح نشسته و در حال تعقیبات نماز بودند، در صفوف جلو، زاویه سمت چپ، متوجه فردى شدم كه روى از قبله به سمت باب چرخانده و نگاهش به من است كه كاملا مىتوان از حالتشان گفت كه از پشت دیوار مرا مىدیده است. با دست اشاره مىفرماید كه به سوى ایشان بروم، صفها را كه حدود دهها صف بود، مىشكافتم و نگاهم را بر نمىداشتم كه مبادا در انبوه جمعیت، ایشان را گم كنم.
جالب اینجاست كه ایشان هم تا لحظه رسیدن حقیر، آن طور كه شرحش رفت پیوسته به سمت حقیر، عنایت داشتند. با اشاره ایشان معانقه نمودم از محضرشان سؤال كردم:« نامتان چیست؟» سرى تكان دادند و جوابى نیامد. رو به جانب آن كعبه مقصود، روحى فداه، پشت به ستونى، در یك قدمى ایشان به نظاره ایستادم.
صورت به گونه گل سرخ، دندانها همچون صدف، محاسن مانند پر زاغ سیاه و براق، موهاى سر به سان ابریشم، نازك و به بلندى چهار انگشت و در عین حال حلقه حلقه كه قسمتى را با عرقچین سفید دستباف پوشانده بودند. پیراهن بلند عربى به رنگ آسمان و جلیقهاى بر اندام آن حضرت برازنده بود.
در جایى جلوس فرموده كه سنگ كف جلوى ایشان پیدا بود كه نیازى به مهر نباشد.
دو نفر در سمت راست و دو نفر در سمت چپ آن حضرت، ملبس به لباس اهل یمن، مؤدب و متواضع نشسته، در حالى كه سرها به زیر، مشغول تعقیب بودند و تا لحظه آخر سر بلند نكردند، با خود گفتم:«حضرتش را سوگند دهم، تا خویش را معرفى فرمایند.»
از آن ترسیدم كه ملزم به جواب شوند، در صورتى كه میلشان نباشد، در واقع نخواستم موجب ایذاء باشم و درخواست دیگرى هم نداشتم، در تمام مدت اطمینان داشتم حضرت هستند، ولى یقین كامل حاصل نمىشد، براى نیل به این مقصود گفتم:«خوب است به صورت استدعا خواستهام را مطرح كنم.»
جلو آمدم،عرض كردم:«استدعا مىكنم، خود را معرفى فرمایید.» پاسخ را در كمال بزرگوارى و عطوفت در قالب جملهاى فرمودند كه حقیر خود را كوچكتر از آن مىدانسته و مىدانم كه مصداق آن تعبیر واقع شوم، آن گاه در كمال انفعال از اظهار عنایتشان ایستادم و غرق تماشایشان شدم.
از آنجا كه نماز صبح را نخوانده بودم، با خود فكر كردم در جایى كه سنگ كف معلوم باشد، نماز بخوانم، غافل از اینكه، با دور شدن براى حصول این مقصود، در برگشت هرگز حضرتش را نخواهم یافت.
اى غایب از نظر، به خدا مىسپارمت جانم بسوختى و به دل دوست مىدارمت
پى نوشت ها:
* حكایت این دیدار در جلد دوم كتاب «شیفتگان حضرت مهدى» نوشته آقاى احمد قاضى زاهدى گلپایگانى نقل شده است. نویسنده كتاب در مقدمه این حكایت چنین نوشته است:« یكى از دوستان حوزه علمیه قم، كه از دانشوران و محترمین جنوب شرق ایران است تشرف جالب و زیبایى نصیبشان شده بود و در تاریخ سوم ربیعالاول سال 1414 ه ق مطابق با 30/6/1372 در بیت آیةالله صافى و آیةالله گلپایگانى براى معظم له، نقل كرده بودند و در پایان حضرت آیةالله گلپایگانى با چشم اشك آلود فرموده بودند:
«رزقنا الله مثل ذلك.»
یكى از دوستان، با اصرار زیاد از ایشان تقاضا كرده بودند كه براى خوانندگان كتاب شیفتگان حضرت ولى عصر علیهالسلام نوشته شود، ایشان به شرط آن كه نامى از ایشان برده نشود، موافقت نمودند و قضیه چنین است:»
1- سوره هود، آیه56.
2- سوره انعام، آیه79.
3- سوره نمل، آیه 62.
4- بخشى از دعاى عهد، مفاتیح الجنان.
5- سوره نحل، آیه 80.
6- از ابواب سمت چپ قبله هستند.