تبیان، دستیار زندگی
ولادت آغاز تحصیل ورود به قوچان ورود به مشهد مقدس عزیمت به نجف اشرف نیل به درجه اجتهاد ازدواج وی فوت پدر رسیدگی به امور مردم وفات آثار علمی او قسمتهایی از كتاب سیاحت غرب... یكی از دانشمندان عالم وارسته،
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

عالمی برخاسته از قوچان

سیاحت غرب

یكی از دانشمندان عالم وارسته، جامع علم و عمل و تقوا و معقول و منقول مرحوم آیة الحق حاج سید محمد حسن نجفی معروف به آقا نجفی قوچانی است. ذیلاً به شمه ای از احوالات ظاهری و باطنی آن رجل علم و تقوا می پردازیم.

ولادت

مرحوم آقا نجفی، فرزند سید محمد در حدود سال 1294 ه- ق، مطابق حدود 1256 ه- ش در قریه خسرویه قوچان دیده به جهان گشود. وی در كتاب گرانسنگ خود" سیاحت شرق" در شرح ادوار مختلف حیات مادی و معنوی خویش، تقریباً بطور كامل با قلمی شیرین و شیوا و سلیس به شرح زندگی خود پرداخته و ما اغلب مطالب ذیل را به نقل از سخنان معظم له در اینجا بیان داشته ایم.

آغاز تحصیل

در همان قریه خسرویه به مكتب رفته و تمام كتب فارسی مرسوم زمان را در آن مكتب خوانده و خطوط عربی و شكسته و خط شجری و رسم الخط و نصاب الصبیان و حساب و جمل و اعداد هندسی و مقداری از جامع المقدمات را فرا گرفته است.

پدرش مرحوم سید محمد، درعین اینكه عوام بود، مصرانه به تربیت علمی این فرزند همت گماشته، تا شاید از علم و فنون، حظ وافری ببرد. اما این فرزند در این زمینه، روی خوشی، به پدر نشان نداده و می خواسته نزد پدر مانده و وی را در كارهای روستائی و محلی یاری نماید و گره از برخی مشكلات پدر بگشاید. البته این امتناع هنگامی است كه توانسته بود حدود معتنابهی از علوم ابتدائی متداول زمان را تحصیل كرده و به قول معروف، خود را از آب و گل جهل و جهالت و جهلاء، توانسته بود بیرون آورد.

ورود به قوچان

 آقا نجفی به سال 1308 ه- ق در سن حدود سیزده سالگی، به دستور و ارشاد پدر، راهی قوچان می شود؛ در حالی كه همراهش كمترین اثاثیه و مختصرترین وسیله زندگی بوده؛ در حجره ای از حجرات مدرسه علمیه قوچان مسكن گزیده و به سبك سنت هر طالب علم وارد شهری شده، به تحصیل پرداخت. ولی تحصیلاتش توام با رنج و ناراحتی های فكری و معاشی بوده است.

ورود به مشهد مقدس

آقا نجفی پس از طی مراحل مقدمات، در مدرسه علمیه قوچان كه حدود سه سال به طول انجامید، در سال 1311 ه- ق مطابق 1273 ه- ش، با یك نفر از طلاب، پیاده از طریق سبزوار و نیشابور، رهسپار مشهد مقدس شده و در مدرسه" دو درب" معروف سكونت اختیار می كند. ادبیات و دوره اول سطح را تا قوانین الاصول در حوزه مشهد می آموزد. خود می نویسد كه با یك تومان در ماه امرار معاش و خود را وقف تحصیل نمود. از این رو چون در فصل تابستان حوزه و مدرسه تعطیل می شد، بیرون شهر در مزارع كمك می كرد، تا بتواند خرج خود را تأمین نماید و توشه ای برای ایام تحصیل آینده ذخیره كند.

عزیمت به نجف اشرف

مرحوم نجفی در سال 1318 ه- ق، پس از چهار سال توقف در اصفهان، عازم عراق می شود، تا در قدیمی ترین حوزه علمی اسلامی و شیعی، در نجف اشرف، كنار مرقد مؤسس علوم انسانی و اسلامی، حضرت علی علیه السلام به دروس عالی سطح و بخصوص خارج، ادامه دهد. علت خروج از اصفهان را خستگی و ملول شدن، بیان می دارد. خصوصاً در سال آخر درس و بحث، به مرض حصبه( تیفوئید) گرفتار و پزشكان از معالجه و بهبودی وی مأیوس می شوند؛ ولی او شفا می یابد.سیاحت غرب

آقا نجفی(ره)، همراه یك طالب علم اصفهانی، بنام میرزا حسن و یك سید مرثیه خوان از اهل شیراز، بطور پیاده عازم نجف اشرف می شود. در روز شانزدهم ماه رجب 1318 ه- ق كه حدود بیست و سه سال از عمرش می گذشت، وارد نجف شده  و در حجره ای از حجره های متروك یكی از مدارس علمی این شهر مقدس ساكن می شود و بدون معطلی و گذشت وقت، در حوزه درس آخوند ملامحمد كاظم خراسانی(ره) حضور می یابد و از میان دروس متعدد موجود درحوزه، فقط  تدریس آخوند و شیوه او را پذیرفته، مصمم می شود همواره از حضور آن مرحوم استفاده كند.

نیل به درجه اجتهاد

آقا نجفی در جوانی به درجه والای اجتهاد رسیده و به قوه استنباط نائل آمده است. به گفته خود او، نخست از استاد بارع خود مرحوم آخوند تقلید می كرده، سپس حس استغناء از تقلید نموده و جز در موارد نادری، به رای آن مرحوم مراجعه نكرده است.

ازدواج وی

آقا نجفی، در شب هجدهم ماه رمضان المبارك 1325ه- ق، سال قیام مشروطیت ایران ازدواج می كند. همسر وی از یك خانواده ایرانی ساكن كربلای معلا بوده است. آقا در نجف صاحب چهار دختر و یك پسر می شود و به سبب فقر و تنگدستی به تدریج دو دختر و پسرش فوت می كنند.

عیال مجبور می شود كه جهت توسعه، كاری بكند. با استفاده از چرخ خیاطی كه داشته، گاهی عرقچین می دوخته و توسط بعضی از پیرزنهای نجف، هر عرقچین را به یك قران و نیم می فروخت. روزی سه الی چهار عرقچین می دوخت. بدین ترتیب آقا و زوجه اش به وسیله نماز استیجاری و دوختن عرقچین به عسر و فشار، در دیار غربت عقربه زمان را به پیش می بردند. اما چگونه؟

فوت پدر

در سال 1338 ه- ق نامه ای از قوچان به نجف اشرف می رسد كه حكایت از فوت والد آقا نجفی دارد. همچنین از ایشان تقاضا شده بود به همین مناسبت عازم ایران شود. در اول شعبان همان سال به قصد ایران و زیارت مشهد مقدس نجف را ترك گفت. پس از توقف كوتاهی در كربلا و كاظمین و زیارت آن ائمه علیهم السلام در اوائل ماه مبارك رمضان در معیّت زوجه و دو دختر و مادر همسرش وارد ایران می شوند. و با همان عزمی كه داشته، نخست امام هشتم(ع) را زیارت می كند. آنگاه راهی شهر خود، قوچان می شود. و بر حسب درخواست زایدالوصف مردم این شهر، تا آخر عمر در این بلد امین رحل اقامت می افكند.

آقا نجفی(ره) حدود ربع قرن در قوچان به ترویج و اشاعه علم و تقوی و حقیقت و صفا و پاكی و بیداری انسانها پرداخته و به كار مردم رسیدگی و حوزه قدیمه این شهرتاریخی را به احسن وجه اداره می كند. شر و تجاوزات خوانین و فئودالها و سلطه جویان را از دیار و مردم آن خطه دفع می كند. چون عالمی بود وارسته و متقی و تارك دنیا و مظهر اخلاق و سادگی و بی اعتناء به ظواهر دنیوی. از این رو مردم به زودی به پشتوانه معرفت خود از او، گفتارها و دستوراتش را به جان و دل خریده و جامه عمل پوشاندند. زیرا او را پدری دلسوز و خیرخواه و عالم عامل شناخته بودند و براستی به شناخت حقیقی راه یافته بودند.

رسیدگی به امور مردم

كارها، خدمات، مدافعات و مجاهدات این عالم مبرز و وارسته، گذشته از اینكه در شرح حال او آمده، نزد اهالی آن دیار و حومه زبانزد است. به ویژه افراد مسنی كه محضر او را درك كرده و با اخلاق آن رجل عظیم آشنائی داشتند، از جمله در قحطی جنگ جهانی دوم، خدمات این عالم متقی جهت رفع گرسنگی و نیازهای پزشكی و درمانی و كمكهای همه جانبه این رادمرد، معروف و زبانزد است. او خود به منازل بی نوایان سركشی كرده و مانند اجداد طاهرینش، خصوصاَ مولای متقیان علیه السلام، به رفع نیازهای عمومی آنان می پرداخت؛ بی آنكه كسی متوجه شود و صاحبان حاجت او را بشناسند.

با آنكه اوقاتش مستغرق این گونه امور و مسائل خیر و ضرور بود، در مواقع بیكاری در باغی به شغل كشاورزی مشغول می گشت كه این خصلت را نیز از جدش امیرمؤمنان علیه السلام  به ارث برده بود.

وفات

آقا نجفی( قدس سره) عاقبت در شب جمعه، بیست و ششم ربیع الثانی سال 1363ه- ق مطابق نهم اردیبهشت 1322ه- ش در سن شصت و هشت سالگی در قوچان، دارفانی را وداع گفت. پس از تشییع كم سابقه ای، در یكی از اطاقهای خانه مسكونی خود مدفون گردید. مزار این عالم ربانی امروز زیارتگاه اهالی شهر و پویندگان راه حق و اهل معرفت می باشد.

آثار علمی او

آثار و تألیفات گرانبهائی از این عالم ربانی بجا مانده؛ از آن جمله است:

1. سیاحت شرق: در این كتاب به سرگذشت خود، از ولادت تا گذشت اكثر و عمده عمر خود، كه به قوچان بازگشته و در این شهر سكونت گزیده، می پردازد. این اثر با قلمی شیوا و سلیس توام با عبرت و وعظ و رمز مشحون از طعن و نقد و بررسی و كنایه است.

2. شرح ترجمه رساله معروف به " تفاحیه": اصل رساله از ارسطو، فیلسوف شهیریونانی، و ترجمه ازحكیم نامی، بابا افضل كاشانی است تاریخ نگارش شرح، سال 1354ه- ق، مطابق 1314ه- ش در شهر قوچان بوده است.

3. رساله ای تحت عنوان" عذر بدتر از گناه": كه به زبان فارسی و عربی، شبیه برخی از آثار مرحوم محقق مبرز، فیض كاشانی است. این اثر را به سال 1328ه- ق در دفاع از مشروطیت نوشته است.

4. شرح كفایة الاصول استادش، مرحوم آخوند خراسانی( ره) كه در دو جلد می باشد جلد اول مباحث الفاظ و جلد دوم اصول عملیه.

5. اثبات رجعت: خطی و به نثر عربی و فارسی است. در سال 1321ه- ش نگارش یافته است.

6. شرح دعای صباح: كه آن را در نجف اشرف به سال 1327ه- ق نوشته است.

7. زندگی نامه استاد بارعش، محقق كبیر آخوند خراسانی، نام این اثر را در گنجایش سیاحت شرق آورده كه ظاهرا ناتمام است. عنوان كتاب چنین است:" حیوة الاسلام فی احوال آیة الله الملك العلاّم" از عنوان آن علاقه و اعتقاد علمی اش نسبت به دبیر پیر خود به خوبی روشن است.

8. كتابی به نام" سفری كوتاه به آبادیهای قوچان": كه محتوا از عنوان آن هویداست و بیش از آن، ذوق هنری مؤلف و علاقه اش به دیار و اوطان ظاهری و معنوی خود...

9. سیاحت غرب: كه راجع به عالم پس از مرگ است؛ به تبع لسان دین و اهل دل و حكمای الهی، از آن تعبیر به" غرب" كرده است.

سیاحت غرب

 حال قسمتهایی از كتاب سیاحت غرب...

پس دیدم ایستاده ام و بیماری بدنی كه داشتم، ندارم و تندرستم. و خویشان من در اطراف جنازه برای من گریه می كنند و من از گریه آنها اندوهگینم  به آنها می گویم، " من نمرده ام، بلكه بیماریم رفع شده است!" كسی گوش به حرف من نمی كند گویا مرا نمی بینند و صدای مرا نمی شنوند.

جنازه را سرازیر گور نمودند و من در گور ایستاده تماشا می كردم. در آن حال مرا ترس و وحشت گرفته بود. بویژه هنگامی كه دیدم در گور جانورهائی پیدا شدند و به جنازه حمله ور گردیدند. و آن مردی كه در گور جنازه را خوابانید، معترض آن جانورها نشد، گویا آنها را نمی دید، و از گور بیرون شد.

از مردم دادرسی خواستم؛ كسی به دادم نرسید و مشغول خود بودند، گویا هنگامه میان گور را نمی دیدند. ناگهان اشخاص دیگری در گور پیدا شدند كه آنها كمك نموده آن جانوران فرار نمودند. خواستم از آنها بپرسم كه آنها كیانند؟ گفتند:

- ... انّ الحسنات یذهبن السیّئات...

البته حسنات و نیكوكاریهای شما، سیئات و بدكاریهایتان را نابود می سازد.

از خوف و وحشت گور و تنهائی نزدیك بود دلم بتركد. با حال غربت و وحشت فوق العاده و یأس از غیر خدا، در بالای سرجنازه نشستم.  كم كم دیدم قبر می لرزد و از دیوارها و سقف و لحد خاك می ریزد، و خصوصاً از پائین پای قبر كه بسیار تلاطم دارد. كانه جانوری آنجا را می خواهد بشكافد و داخل قبر شود. بالأخره آنجا شكافته شد. دیدم دو نفر با رویهای موحش و هیكل مهیب، داخل قبر شدند. مثل دیوهای قوی هیكل، از دهان و دو سوراخ بینی هایشان دود و شعله آتش بیرون می رود و گرزهای آهنین كه با آتش سرخ شده بود- كه برقهای آتش از آنها جستن می كرد- در دست داشتند. و به صدای رعد آسا، كه گویا زمین و آسمان را بلرزه آورده، از جنازه پرسش نمودند كه:

من ربّك؟  خدای تو كیست؟

و من از ترس و وحشت، نه دل  داشتم و نه زبان. و فكر كردم كه جنازه بی روح جواب اینها را نخواهد داد و یقین است كه با این گرزها خواهند زد كه قبر پر از آتش شود. و با آن وحشت ما لا كلام، این آتش هم سربار خواهد شد. پس بهتر این است كه من جواب بگویم. توجه نمودم بسوی حق، و چاره ساز بیچارگان، و كارساز درماندگان، و در دل متوسل شدم به علی ابن ابی طالب، چون او را بخوبی می شناسم، و دادرس درماندگان فهمیده بودم، و دوست داشتم او را و قدرت و توانائی او را در همه عوالم و منازل نافذ میدانستم. و این یكی از نعمتها و چاره سازیهای خداوند بود كه در همچو موقع وحشت و خطرناكی كه آدمی از هوش بیگانه می شود،

 ... و تری النّاس سكاری و ما هم بسكاری؛ و مردم را، از وحشت آن روز، بیخود و سست بنگری، در صورتیكه سست نیستند.

آن وسیله بزرگ را بیاد آدمی می آورد.

و به مجرد این خطور و الهام، قلبم قوت گرفت و زبانم باز شد. و چون سكوت من بطول انجامیده بود آن دو سائل به غیظ و شدت، دوباره سئوال نمودند كه:

- خدا، و معبود تو كیست؟

به صورت و هیبتی كه صد درجه از اولی سخت تر و شدیدتر بود. و از شدت غیظ صورتشان سیاه و از چشمهاشان برق آتش شعله می زند و گرزها بالا رفت و مهیّای زدن شدند. مثل اول نترسیدم و به صدای ضعیف جواب گفتم كه:

- معبود من خدای یگانه بی همتاست. هوالله الذی لا إله الا هوعالم الغیب والشهادة هوالرحمن الرحیم. هوالله الذی لا إله الا هو الملك القدوس السلام المؤمن المهیمن العزیز الجبار المتكبر سبحان الله عما یشركون.

این آیه شریفه را، كه در دنیا در تعقیب نماز صبح مداومت داشتم، محض اظهار فضل برای آنها خواندم كه خیال نكنند بنی آدم فضلی و كمالی ندارند و چنانكه روز اول بر خلقت بنی آدم اعتراض نمودند كه " غیر از فساد و خونریزی چیزی در آنها نیست". بالجمله، پس از تلاوت آیه شریفه، در جواب آنها، دیدم غضب آنها شكست و گرفتگی صورتشان فرو نشست. حتی یكی به دیگری گفت:

- معلوم می شود كه این از علمای اسلام است؛ سزاوار است كه بعد از این بطور نزاكت از او سؤال شود.

ولی آن دیگری گفت:

- چون مناط رفتار ما با این شخص جواب سؤال آخری - دیگری- است و آن هنوز معلوم نیست، ما باید به مأموریت خود عمل نموده وظائف خود را انجام دهیم و این هر كه باشد، عناوین و اعتبارات در نظر ما اعتباری ندارد.

پس سؤال نمودند:

- من نبیّك؟ پیغمبر تو كیست؟

در این هنگام طپش قلب من كمتر و زبانم بازتر و صدایم كلفت تر گردیده بود. جواب دادم:

نبی و رسول الله الی الناس كافه محمد بن عبدالله خاتم النبیین و سیدالمرسلین(علیه السلام).

در این هنگام غیظ و غضبشان به کلی رفت و صورتشان روشن گردید و از من هم آن ترس و وحشت نیز رفت...

شایان ذكر است كه مطالعه این كتاب خالی از لطف نمی باشد و ارزش خواندن دارد چرا كه انسان را كاملا از این دنیا خارج و به سمت جهان ابدی برده و به خیلی از سوالاتی كه در اذهان نقش بسته پاسخ داده است.

گروه دین و اندیشه سایت تبیان

مهری هدهدی

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.