تبیان، دستیار زندگی
خاطرات حاج مصطفای هفتاد و یک ساله خیلی شنیدنی است. شاید لازم باشد ساعت‌ها کنار او بنشینی و نقل این سال‌ها را از زبان خود او بشنوی. سفرهای زیاد، از او یک سخنگوی مسلط به فرهنگ حج و زبان عربی نیز ساخته که در نوع خود جالب است. دلتان نمی‌خواهد با این حاجی پرس
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

گفتگوی صمیمانه با پرسابقه ترین حاجی ایران

كعبه

اشاره:

تشرف به حج، همیشه به عنوان یکی از آرزوهای دیرین مسلمانان به ویژه ایرانیان مطرح بوده است. طوری که گاهی عمر علاقه‌مندان، سال‌ها در پی این انتظار و آرزو به سر آمده و دیدار از سرزمین وحی برای آنان ممکن نشده است. در چنین وضعیتی، اگر کسی توفیق حتی یک سفر را پیدا کند، برخود خواهد بالید که همای سعادت بر شانه‌هایش نشسته و خداوند برای او دعوتنامه حج فرستاده است.

تصور کنید که این سفرها به عنوان یک برنامه سالانه در زندگیتان گنجانده شده و دست کم حدود پنجاه بار در طول حیات شما تکرار شود. آن وقت، مانند حاج مصطفی رشیدی که از شانزده سالگی به حج تمتع مشرف شده، خوش‌اقبال و بلنداختر خواهید بود؛ مردی از فیروزآباد فارس که اولین سفرهایش را به صورت غیررسمی و از راه دریا تجربه کرده و سال‌ها به حمله‌داری و خدمتگزاری زائران بیت‌الله الحرام پرداخته است. او، نمی‌داند که در سفر امسال، چهل و نهمین، پنجاهمین یا پنجاه و یکمین حج تمتع را گذاشته است، اما خوب به یاد دارد روزی را که از طرف یکی از علمای استان فارس برای عزیمت به خانه خدا نیابت گرفت و از آن سال به بعد، خداوند، جواز حج مداوم را به او داد و تا امروز، غیر از چند سال تعطیلی حج، همه ساله به مکه مکرمه و مدینه منوره سفر کرد.

خاطرات حاج مصطفای هفتاد و یک ساله خیلی شنیدنی است. شاید لازم باشد ساعت‌ها کنار او بنشینی و نقل این سال‌ها را از زبان خود او بشنوی. سفرهای زیاد، از او یک سخنگوی مسلط به فرهنگ حج و زبان عربی نیز ساخته که در نوع خود جالب است.  دلتان نمی‌خواهد با این حاجی پرسابقه بیشتر آشنا شوید؟ این گفت و شنود را دنبال کنید.

خیلی‌ها دوست دارند مثل شما درخواست حج مادام‌العمر بکنند. چگونه بخواهند؟

خدا خیلی سفر اولی‌ها را دوست دارد. زائری که برای اولین بار مشرف شده، اگر از خدا بخواهد، اطمینان داشته باشد که تا آخر عمر به حج خواهد آمد. چون حج، موهبت خداست و نصیب و قسمت و پول در آن دخالتی ندارد. اگر او دعوتش را بفرستد، هیچکس نمی‌تواند مانع شود.

چگونه دعوتنامه اولین سفر را گرفتید؟

سال سی و یک، شانزده ساله بودم که به مشهد و زیارت امام هشتم(علیه‌السلام) رفتم. آنجا از خدا خواستم که حج نصیبم کند. روز شهادت امام رضا (علیه‌السلام) بود که حاجتم را گرفتم. وقتی به فیروزآباد برگشتم، یکی از علمای آنجا از من خواست به نیابت از او به حج مشرف شوم. نمی‌دانستم قبول کنم یا نه. راه و چاه را نمی‌شناختم و اصلاً معلوم نبود یک بچه شانزده ساله چگونه می‌تواند خودش را به هزاران کیلومتر آنطرف‌تر برساند. اما آن عالم به من اصرار کرد که نیابتش را قبول کنم.

چرا این نیابت را به شما داد؟

او در زمان آیت‌الله بروجردی، یکی از علمای منطقه بود و من پیش او جامع‌المقدمات (از دروس طلبگی) را می‌خواندم. گاهی هم با او در سفر قم و دیدار با مراجع عظام همراه می‌شدم و باهم انس زیادی داشتم.

از همان سال اول، دعوتنامه سالانه گرفتید؟

تاامروز که اینجوری بوده است. چون در سفر اول، وقتی چشمم به خانه خدا افتاد، از صاحب کعبه خواستم که هرسال مرا به حج دعوت کند. اتفاقاً سال بعد هم یک نفر دیگر به من نیابت داد و با چهار ـ پنج نفر دیگر، راهی عربستان سعودی شدیم.

فکر می‌کنم عزیمت به مکه و مدینه در آن سال‌ها خیلی پرزحمت بوده است.

برای شما قابل تصور نیست. ما با اتومبیل از فیروزآباد تا بوشهر، بندر دیر یا بندر گناوه می‌آمدیم. تازه در آنجا سوار لنج بادبانی می‌شدیم و به بحرین، قطر یا امارات می‌رفتیم. آنجا باید چند روز می‌ماندیم و بعد، با گذشتن از یک خلیج، خودمان را به اول سرزمین «خُبَر» (عربستان) می‌رساندیم. از آنجا با ماشین‌های باری، اول به قطیف و احصاء و سپس به دهران و ظهران می‌رفتیم. تازه ما به ریاض رسیده بودیم و باید با ماشین‌های دیگری به مکه می‌رفتیم. آن زمان، هیچ جاده‌ای در عربستان آسفالت نداشت و راه‌ها رملی بود. گاهی تا رکاب کامیون در شن فرو می‌رفت و باید به زحمت آن را خارج می‌کردیم. چوب‌های مخصوصی را زیر چرخ کامیون می‌انداختیم تا از دل شن در بیاید.

خرج سفر در آن سال‌ها چقدر بود؟

سال اول را دقیقاً به یاد ندارم، اما بعدها که خودم حمله‌دار (مدیر کاروان) شدم، هفتصد تا هشتصد تومان از زائر می‌گرفتم. البته با این پول، گاهی تا پنج ماه در سفر بودیم و در عتبات عالیات (عراق)، اردن، قدس، مصر، سوریه، لبنان، مکه و مدینه اقامت می‌کردیم. این هزینه در سال‌های بعد تا 3 هزار تومان هم رسید.

اولش از خدا خواستم که دست کم هفت بار مرا به حج بطلبد. وقتی به هفت بار رسید، معامله‌مان را با خدا فسخ کردیم و تعدادش را به هفتاد رساندیم! تا آن هفتاد سفر، بیست سفر دیگر مانده است.

از کجا شروع می‌کردید؟

اولین مقصد ما، مکه و مدینه بود. چون قرار بود قبل از هرچیز، زائران را به خانه خدا ببریم. اگر پول کافی و میل به ادامه سفر داشتند، آنجا تصمیم می‌گرفتند که به عراق هم بروند. باز اگر دوست داشتند این سفر ادامه پیدا کند، ما آنها را به سوریه، لبنان و باقی جاها می‌بردیم. خیلی‌ها هم دوست داشتند به مصر و زیارت حضرت نفیسه، عروس امام جعفر صادق (علیه‌السلام) بروند.

گذرنامه‌ای هم که در کار نبود؟

آن روز ما برگه‌هایی به نام «علم خبر» می‌گرفتیم. البته از ایران به صورت غیررسمی خارج می‌شدیم. این برگه را در بحرین، قطر یا امارات به ما می‌دادند.

سفرهای متوالی شما تا امروز ادامه پیدا کرده است. آیا هر بار برای حج سال بعد از خدا تقاضا می‌کردید؟

اولش از خدا خواستم که دست کم هفت بار مرا به حج بطلبد. وقتی به هفت بار رسید، معامله‌مان را با خدا فسخ کردیم و تعدادش را به هفتاد رساندیم! تا آن هفتاد سفر، بیست سفر دیگر مانده است.

چه کراماتی در این سفرها مشاهده کرده‌اید؟

سال پنجاه یا پنجاه و یک بود که ما در مدینه در منزل سادات بنی‌هاشم اقامت داشتیم. دوره ملک فیصل بود و دولت تصمیم گرفته بود مزار اسماعیل، فرزند امام صادق (علیه‌السلام) را که در موقعیت فعلی پله‌های بقیع واقع شده بود، جابه‌جا کند. قبر آن حضرت در خانه امام ششم بود و سقف بنای بسیار قدیمی خانه در حال فروریختن بود.

یعنی این خانه در محله بنی‌هاشم و ورودی بقیع واقع شده بود؟

بله. خانه اهل بیت عصمت و طهارت (علیه‌السلام) از جمله امام حسن (علیه‌السلام)، امام حسین (علیه‌السلام) و امام صادق (علیه‌السلام) در این محله بود و هنوز می‌شد بقایای آن محله و خانه‌ها را به چشم دید. آب گوارای مدینه هم از خانه امام حسین (علیه‌السلام) بیرون می‌آمد. آب کم بود و کوزه‌های کوچک و گلی را در حرم گذاشته بودند که مردم از آن بنوشند. حرم پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) هم تنها دو در ورودی داشت. یکی باب جبرئیل و یکی باب نساء.

تا امروز که اینجوری بوده است. چون در سفر اول، وقتی چشمم به خانه خدا افتاد، از صاحب کعبه خواستم که هرسال مرا به حج دعوت کند. اتفاقاً سال بعد هم یک نفر دیگر به من نیابت داد و با چهار ـ پنج نفر دیگر، راهی عربستان سعودی شدیم.

با این توصیف‌های شما، مدینه آن زمان زیباتر بود یا حالا که حرم و صحن و سرای پیامبر، اینقدر باشکوه و مجلل است؟

آن وقت معنوی‌تر بود، اما الآن خیلی بهتر، تمیزتر و شکوهمندتر است.

اولین حجی را که نیابت نداشتید و مال خودتان بود، کی مشرف شدید؟

سال سی و نه بود. تا آن زمان، همه را نیابت آمده بودم و استطاعت مالی نداشتم که حج تمتع بیایم. من یک کارگر ساده ساختمانی بودم و درآمد خیلی کمی داشتم. درآمد یک سال را جمع کردم تا به هشتصد تومان رسید و «مستطیع» شدم.

مجرد بودید؟

بله. سال بعد از تشرف به حج تمتع ازدواج کردم.

وگرنه هیچوقت مستطیع نمی‌شدید! آن سال هم به شکل غیررسمی از کشور خارج شدید؟

بله. نمی‌گذاشتند به این سادگی‌ها آدمی به سن و سال من به حج برود. راستش، شهربانی شیراز که متولی امور حج بود، فهمیده بود که من به صورت غیرقانونی از کشور خارج می‌شوم. حتی یک بار دستگیرم کردند و تعهد گرفتند که دیگر این کار را نکنم.

چون سرباز بودید، مانع از این کار می‌شدند؟

یکی از دلایلش همین بود. البته من معاف شدم، اما چون قبلاً بارها از مرز خارج شده بودم، شهربانی درست سر بزنگاه، وقتی پایم به شیراز رسید، دستگیرم کرد.

پس باید ماجرا را تعریف کنید.

سفر به مکه و مدینه با آن همه زحمت و رنج، خسته‌مان کرده بود. با خودم گفتم هرطور شده باید با هواپیما به شیراز برگردم. یکی از همولایتی‌های ما در ظهران عربستان، پولی به من قرض داد تا بلیت بخرم و از قطر با هواپیما به شیراز بروم.

یادتان می‌آید چقدر از او پول گرفتید؟

2 هزار تومان. آدم پولداری بود. نشانی داد که پول را در شیراز به چه کسی پس بدهم. من هم این پول را گرفتم و راهی قطر و از آنجا با هواپیما راهی شیراز شدم. همینکه از هواپیما پیاده شدم، یک نفر جلویم را گرفت و پرسید: تو مصطفی رشیدی هستی؟ گفتم: بله. گفت: تو از زیر کدام گل به مکه رفتی؟ خلاصه مرا به شهربانی بردند و رئیس اطلاعات آنجا خیلی اذیتم کرد. آنقدر کتکم زدند که غش کردم.

خلاصه لذت هواپیماسواری از دماغتان درآمد.

بله. حتی تمام وسایل را گرفتند و خودم را به حبس انداختند. آنقدر التماس کردم و خودم را به بیماری زدم که رهایم کردند. تعهد گرفتند که دیگر از راه قاچاق به مکه نروم. قبول کردم و آزاد شدم. اما سال دیگر، دوباره وسایلم را جمع و جور کردم تا عازم مکه شوم. در شیراز، پیش یکی از دوستانم ایستاده بودم و منتظر ماشین بودم که رئیس اطلاعات شهربانی مرا دید. نزدیک آمد و به اسم صدایم کرد. بعد گفت: باز هم قصد سفر به مکه داری؟ تازه من حدود پانزده تا زائر هم با خودم آورده بودم. دست آخر از آن دوست شیرازی تعهد گرفتند که من به مکه نروم. اما رفتم!

چگونه مدیر کاروان شدید و رسماً به حمله‌داری پرداختید؟

سال بعد، دوباره همان رئیس اطلاعات شهربانی مرا در شیراز دید. به شهربانی احضارم کرد. گفتم، حتماً دوباره یکی راپورت ما را به او داده است. در راه، هزار بار «انا انزلنا» و «قل اعوذ برب‌الناس» خواندم که کاری به کارم نداشته باشد. اما او در شهربانی گفت: راستش را بگو. آن روز مرا نفرین کردی؟ ترسیدم. گفتم:‌ نه. من نفرینتان نکردم. گفت: حالا که اینقدر اصرار به رفتن داری، چرا نمی‌آیی از راه قانونی به مکه بروی؟

پیرمرد حدوداً هشتاد ساله‌ای در کاروان داشتیم که زمان برداشتن عمود خیمه‌ها گم شد. هوا تاریک بود و هرچه گشتیم پیدایش نکردیم. پاهایمان برهنه و تاول زده بود. به صاحب‌الزمان (عج) متوسل شدیم و گفتیم: «ای پسر فاطمه! خودت حاجی ما را پیدا کن و به داد ما برس.» می‌ترسیدیم که زیر دست و پا بماند. به هر حال آن پیرمرد، امانتی دست ما بود. باور کنید، کمتر از یک کیلومتر جلو رفته بودیم که یک نفر از میان جمعیت داد زد: «حاج مصطفی! بیا حاجی‌ات را بگیر.

خودش کارها را درست کرد و من در استانداری امتحان حمله‌داری دادم. آن وقت به حج می‌گفتند: «حج مناسکی» یعنی یک حمله‌دار باید تمام کارها را خودش می‌کرد. رفت و آمد، تدارکات، اسکان، تغذیه، اعمال زائران و... همه به عهده او بود.

جور کردن امکانات برای زائران سخت نبود؟

در عین حال که کار روی دوش یک نفر بود، اما کارها خیلی راحت جلو می‌رفت و زائران، جز برای زیارت حرم پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) و انجام اعمال و مناسک حج، مقصود دیگری نداشتند. آن وقت، هتلی در مکه یا مدینه نبود و از زائران با این غذاهای رنگارنگ پذیرایی نمی‌شد. جای فعلی محکمه مدینه یا در سمت باب جبرئیل حرم، تماماً باغ بود. میان نخل‌ها چادر می‌زدیم. هر نفر، 2 پتو داشت. یکی زیر و دیگری را رو می‌انداختیم. سرمان را هم روی کرسی‌بندی دور نخل می‌گذاشتیم و می‌خوابیدیم. غذای ما هم نان خشک فیروزآباد و روغن گوسفندی بود که با شکر مخلوط می‌کردیم و می‌خوردیم. اگر هم می‌خواستیم یک غذای پختنی بخوریم، یک قابلمه سر چراغ نفتی می‌گذاشتیم، گوجه فرنگی می‌پختیم و با نان می‌خوردیم. چلومرغ و خورشت فلان در بساط ما نبود.

چند تا زائر با خودتان می‌بردید؟

وقتی به شکل غیررسمی می‌رفتیم، معمولاً بیست نفر همراه داشتیم. زمانی که حمله‌دار شدم، کار سخت‌تر بود. باید تمام استان فارس را می‌گشتیم و چهل تا پنجاه زائر پیدا می‌کردیم. مردم توان پرداخت پول زیاد را نداشتند.

از مدینه گفتید، اما توصیفی از شهر مکه و خانه خدا نداشتید.

مکه هم خیلی ساده و جالب بود. مردم در مسعی، هم راه می‌رفتند و هم از دکان‌های آنجا خرید می‌کردند. خانه خدا هم آنقدر خلوت بود که می‌شد روی بام کعبه نشست، دعا و نماز خواند یا حتی خوابید! کارگرانی بودند که یک ریال می‌گرفتند و حاجیان را با یک زنبیل از هجر اسماعیل بالا می‌کشیدند.

در این همه سال که به حج مشرف شده‌اید، حتماً چشمه‌هایی از عنایت و توجه خداوند را مشاهده کرده‌اید.

بسیار زیاد. آن وقت‌ها راه عرفات به مشعر، خیلی نامناسب و خسته‌کننده بود. پیرمرد حدوداً هشتاد ساله‌ای در کاروان داشتیم که زمان برداشتن عمود خیمه‌ها گم شد. هوا تاریک بود و هرچه گشتیم پیدایش نکردیم. پاهایمان برهنه و تاول زده بود. به صاحب‌الزمان (عج) متوسل شدیم و گفتیم: «ای پسر فاطمه! خودت حاجی ما را پیدا کن و به داد ما برس.» می‌ترسیدیم که زیر دست و پا بماند. به هر حال آن پیرمرد، امانتی دست ما بود. باور کنید، کمتر از یک کیلومتر جلو رفته بودیم که یک نفر از میان جمعیت داد زد: «حاج مصطفی! بیا حاجی‌ات را بگیر.» رفتم جلو و دیدم پیرمرد مثل بید می‌لرزد. هرچه گشتم، صاحب صدا را که مرا به اسم خوانده بود، پیدا نکردم. پیرمرد هم نفهمیده بود که کسی دستش را گرفته و پیش ما آورده است.

خیلی‌ها دوست دارند مثل شما درخواست حج مادام‌العمر بکنند. چگونه بخواهند؟

خدا خیلی سفر اولی‌ها را دوست دارد. زائری که برای اولین بار مشرف شده، اگر از خدا بخواهد، اطمینان داشته باشد که تا آخر عمر به حج خواهد آمد. چون حج، موهبت خداست و نصیب و قسمت و پول در آن دخالتی ندارد. اگر او دعوتش را بفرستد، هیچکس نمی‌تواند مانع شود.

در شرایط فعلی که حج پیاپی، بسیار سخت و تقریباً غیرممکن است، چه می‌کنید؟

من از سال هفتاد و پنج که مدیر کاروان نیستم، به عنوان زائر به حج می‌آیم. برای چهار ـ پنج سال آینده هم نوبت دارم. بعدش هم خدا بزرگ است. البته فکر نمی‌کنم عمرم کفاف بدهد. از خدا خواسته‌ام که اگر به حج مشرف نشدم، آن سال، سال مرگ من باشد.

منبع:

پایگاه اطلاع رسانی حج

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.