تبیان، دستیار زندگی
بسم الله الرحمن الرحیم ... انعم الله... اولئک رفیقا یکی از کلماتی که جاذبه ای خاصی دارد و در میان همه افراد و همه ملل متمدن و چیز فهم، نه تنها جاذبه ای دارد، بلکه پک هاله ایی از قدس و نورانیت دور این کلمه را گرفته است، کلمه شهید است، شهید. برای انسا
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

سالار شهیدان(1)

سالار شهیدان

متن پیاده شده از نوار استاد شهید مرتضی مطهری

بسم الله الرحمن الرحیم

... انعم الله... اولئک رفیقا

یکی از کلماتی که جاذبه ای خاصی دارد و در میان همه افراد و همه ملل متمدن و چیز فهم، نه تنها جاذبه ای دارد، بلکه پک هاله ایی از قدس و نورانیت دور این کلمه را گرفته است، کلمه شهید است، شهید.

برای انسانی که از دنیا می رود بزرگترین افتخار این است که این عنوان مقدس روی او گذاشته شود، و از روی حقیقت هم گذاشته شود، یعنی واقعا او مردی باشد شهید و این کلمه هم درباره او به درستی استعمال بشود. ولیکن عناوین دیگری نیز داریم که اینها همه عناوین افتخارآفرین هستند. عنوان عالم، یک عنوان افتخارآمیز است، کلمه دکتر در میان ما یک کلمه افتخارآمیز است. کلمه مهندس از همین قبیل، کلمه فیلسوف از همین، کلمات نظامی مانند سرتیپ سپهبد – سر لشگر همه اینها از همین قبیل، همه کلماتی است که انسان هایی با داشتن این تیترها و با داشتن این عناوین بخود افتخار می کنند.

ولی مسلما در میان همه تیترهایی که برای انسان ها تعیین می شود هیچ تیتر و هیچ کلمه ایی مانند کلمه شهید که البته قهرا بعد از مردن شخصی بدن او اطلاق می شود، افتخارآمیز نیست و با این اندازه تقدس ندارد و باین اندازه افراد دیگر در مقابل او خضوع نمی کنند. چرا؟

علتش چیست؟ برای اینست که انسان هر اندازه ایی که بخودش و شخص خودش وابسته باشد دیگران با او احساس بیگانگی می کنند. من تا وقتی که برای خودم هستم، برای خودم قدم برمی دارم، برای خودم فعالیت می کنم، برای خودم کار می کنم، در چهار دیوار انانیت و منیت خودم هستم همه چیز را برای خودم می خواهم، طبعا چنین است، و باید هم چنین باشد شما نسبت به من کوچکترین احساسی نخواهید داشت. مثل اینست که بگویند ببین آقا فلانی خیلی ثروتمند است. شما می گویید ثروت دارد مال خودش برای خودش بمن چه که او ثروتمند است. حق هم دارید بگویید بمن چه؟ اینجا جای بمن چه گفتن است. فلان کس خیلی خوش اندام است، شما می گویید به من چه که خوش اندام است؟ خوش اندام است برای خودش خوش اندام است. دیگری خیلی جان می کند و برای تحصیل درآمد فعالیت می‌کند به من چه؟ بکند برای خودش، به من چه!. ولی انسان ها به هر اندازه که از خود و خودیت بیرون بیایند، این انانیت، این منیت در وجودشان در هم شکسته می شود، نه به این معنی که نابود بشوند، نیست بشوند، آنکه بی خاصیت می شوند. نه برای خود بلکه برای دیگران باشند، برای دیگران فکر بکنند و بیاندیشند برای دیگران احساسات شدید و تند داشته باشند، برای دیگران شاد باشند، برای دیگران، بگریند، برای دیگران بخندند، و آنکه را اساسا در یادشان نباشد و در فکر او نباشند، خودشان باشد، بقول آن شاعر سر را به هر عزیزان بخواهند. از بدبختی دیگران رنج ببرند، اینجور انسان‌ها هستند که در نظر انسان های دیگر معززند، محترمند، مقدسند، افراد دیگر می‌‌خواهند خودشان را فدای این گونه افراد بکنند، می بینیم قرآن کریم در باره رسول اکرم، این گونه می فرمایند «لقد جائکم رسول من انفسکم عزیز علیه ماعنتم حریص علیکم بالمومنین روف رحیم»

سالار شهیدان

پیامبری از جنس خود شما بشر و از میان خود شما مردم برای شما به رسولی مبعوث شد، با این مشخصات، بدبختی های شما، غم های شما، رنج های شما، مشقت های شما، بیچارگی های شما، که خودتان حس نمی کنید او از آنها رنج می برد، از بدبختی شما رنج می برد، حریص علیکم، برای خوشبخت کردن شما حرص می ورزد، نسبت به مومنین مهربان و با عطوفت است، این دیگر لازم نیست بیایند بانسان درسشان را بدهند، همینقدر که انسان کسی را اینجور شناخت نمی تواند فدایی او نباشد، نمی تواند محبت او در دلش نباشد، آنکه مال انسانیت است، انسانیت هم مال اوست، آنکه مال خودش است، خودش مال خودش است اینست حساب کلی و قاعده.

چرا ما و شما وجود حضرت علی (ع) را این همه عزیز می داریم، این همه محترم می شماریم، چون وقتی که ما در زندگی علی (ع) مطالعه می کنیم در سراسر زندگی علی (ع) آنچه وجود ندارد خود علی است، خودیت علی است، منیت علی است علی برای بشریت است، علی برای انسانیت است. یک انسانی که عواطف او به این اندازه رقیق باشد، تا این اندازه برافروخته باشد، که با اینکه خلیفه وقت است در عین حال به سخت ترین وضعی زندگی می کند. شخصی گفت به خانه علی رفتم وقت ناهار یا شامش بود دیدم انبانی را آوردند و درش را مهر کرده است، مهر خودش را زده که باز نشود، وقتی در انبان را باز کرد دیدم نان های خشکی در آورد و با همان نان ها تغذیه کرد من نهیب زدم به آن افرادی که آنجا بودند، گفتم چرا شما به این پیر مرد ملاخطه نمی کنید؟ چرا چنین غذایی به او می‌دهید؟ بعد توی این چه چیزی است که درش را مهر کردید؟ علی فرمود من خودم درش را مهر کردم، اینها دلشان به حال من می سوزد، بعد می آیند به این نان یک خورشتی را هم توام می کنند و من نمی خواهم چرا؟ فرمود آخر (این البته مطلب در اینجا نیست و در کلام دیگرش است) آخر چطور، من نمی توانم  خودم را راضی کنم من شکمم سیر باشد و در اطرافم این همه شکم ها گرسنه من به آن حداقل احتیاج خودم قناعت می کنم. من در عراقم، در کوفه ام، چه می دانم شاید در آن دورترین نقاط کشورم، در حجازه در یمامه سواحل خلیج، قفقاز، در اینجا شاید افرادی باشند که همین یک قرص نان هم گیرشان نمی آید اینست علی، او کجا و آن انسان هایی که می خواهند تمام دنیا را برای خودشان جمع کنند و به همه انسان های دیگر بشکل ابزار نگاه می کنند کجا.

سالار شهیدان

فجعل افئده من الناس تهوی الیهم و ارزقهم من الثمرات....

ابراهیم آن وقتی که ذریه خودش را به امر خدا در آن وادی بی آب و علف، وادی غیرذی به تعبیر قرآن به تعبیر قرآن یعنی همین زمین امروز مکه، همین محل کعبه، مسجد الحرام قرار داد مسئله ای که خودش هم فلسفه اش را نمی داند چیست؟ ولی امر خداست، اطاعت می کند، زنش را با یک بچه کوچک در آنجا می گذارد و فقط بخدا می سپارد ربنا انی اسکنت من ذریتی بواد غیر ذنی ذرع، عند بیتک المحرم «اما یک آینده بزرگی را پیش بینی می کند، می داند که کاری نیست که اینجا بگذارد و برود و از بین بروند «ربنا لیقیموا الصلوه» رسالتی اینها دارند باید انجام بدهند» افئده من الناس تهوی الیهم «دل های مردم را عاشق و علاقمند این ذریه قرار بده که امام فرمود:» نحن دعوه ابراهیم «ما آن دعوت ابراهیم هستم، یعنی دعای ابراهیم، در باره ما بود که مستجاب شد، و همینطور هم هست. معنای اینکه دل ها را بسوی اینها متوجه کن، یعنی اینها جوری باشند، این ذریه من آن چنان صالح باشند، آن چنان برای خلق خدا باشند آن چنان خالص باشند، آن چنان مخلص باشند، که دل های حق پرستان عاشق و شیفته آنان باشد.

گفت: ای که بر تربت ما می گذری همت خواه   که زیارت گه زندان جهان خواهد بود.

الان یک حدیثی یادم افتاد. یک  مقدارش یادم هست برایتان عرض بکنم: یک روزی پیغمبر آمد به خانه حضرت زهرا (س) و حضرت فاطمه غذایی آماده کرده بود پیغمبر اکرم با دخترش با نوه هایش با دامادش حضرت علی آن غذا را صرف کرد، خیلی خوشحال شد، روز خیلی خوشی برای پیغمبر اکرم بود، پیغمبر اکرم طبق عادتی که ایشان داشتند زیاد عبادت می کردند بعد از آن غذا گوشه اتاق رفتند و مشغول عبادت شدند مدتی عبادت کردند که در همان حال، حالت وحی بر پیغمبر پیدا شد، اهل خانه دیدند که حال پیغمبر اکرم منقلب شد، بعد شروع کرد بگریستن، گریست، همه اسباب تعجب شان شد مجلسی این چنین، مجلس سرور و خوشحالی، چرا پیغمبر می گرید؟ یک تعبیر عجیبی است در خانه ایی که علی هست، زهرا هست، حسن هست، حسین هست، همه اینها هستند، حشمت پیغمبر عجیب است علی (ع) با آن همه یگانگی میان او و پیغمبر با اینحال آن حشمت پیغمبر چیز دیگری بود، نوشته اند که ظاهرا حضرت علی (ع) می فرمایند، (لم بحرء احد منا اهل البیت «هیچکدام از ما اهل بیت بخود جرئت نداد از حضرت رسول بپرسد یا رسول الله گریه به چه مناسبت بود مگر حسین شاید به دلیل اینکه از همه کوچکتر بود، طفلی است چند ساله، چهار ساله، پنج ساله، من دقیقا نمی دانم در همین حدودها بیشتر نیست چون امام حسین هفت، هشت سال بیشتر نداشت که پیغمبر از دنیا رفت. حالا ببینید این طفل چقدر استاد است که عواطف پدربزرگ را تحریک بکند، فهمید که یک وضع جدیدی پیش آمده است- نیامد سوال بکند.

با «ابتا» یا «جدا» قضیه از چه قرار است. یک تدبیر اندیشید که عواطف پیغمبر را اول شدیدا تحریک بکند، بعد سوالش را بکند. نوشته اند که پیغمبر دو زانو رو بقبله نشسته بود حسین این طفل کوچک آمد پای راستش را گذاشت روی زانوی چپ پیغمبر و پای چپش را گذاشت روی زانوی راست پیغمبر. روبروی پیغمبر ایستاد و سر پیغمبر را به سینه اش چساند، چانه اش را چسباند به سر پیغمبر، خود پیغمبر را هم محکم بغل گرفت. در همان حالتی که هر پدری عواطفش نسبت به این بچه تحریک می شود، پیامبر را محکم به بغل چسباند و بعد گفت یا «ابتا ما یبیتک»، باباجان چرا گریه می کنی؟ پیغمبر فرمودالان جبرئیل بر من نازل شد، و قضایایی از آینده شماها برای من گفت از شهادت های شما و شهادت تو، فقط یک سوال بیشتر نکرد. پدر آیا قبرهای ما پهلوی یکدیگر خواهد بود، فرمود نه، هر کدام در یکجایی هست. بعد فرمود: اما تو، قبر تو شمس مزار دوستانت خواهد بود. تا قیامت اهل حق خواهند آمد و بر تربت تو احترام خواهند گذارد. چرا چون شهید است.

سالار شهیدان

شهید، شهید، این کلمه، چرا این همه قد است دارد، چرا اینهمه خون شهید محترم است. برای اینکه شهید به خون خودش ارزش می دهد. خیلی خون ها ریخته می شود. دو نفر با هم چاقوکشی می کنند، خونی می ریزد و تمام می شود، اینها ارزشی ندارد. شهید خونش را در راه حقیقت فدا می کند، در راه دین فدا می کند، در راه سعادت بشریت فدا می کند، در راه مبارزه با ستمکاران فدا می کند. اینکه می بینیم هر قطره از قطره های خون او، یک دنیا ارزش پیدا می کند. آن چنان ارزش پیدا می کند که بما می گویند آقا اگر می خواهی نماز بخوانی بر هر خاکی می توانی سجده بکنی بر هر سنگی می‌توانی سجده بکنی، اما در میان خاک های دنیا یک خاک هست که ارزش سجده بر آن خاک از هر خاک دیگر بیشتر است، و آن خاک کربلا حسین است، چون روی این خاک خون شهید ریخته است. والا خاک کربلا، سرزمین کربلا از نظر معرفتی الارضی با زمین های دیگر فرق نمی کند، ارزشش را از حسین  بن علی دریافت کرده است.