تبیان، دستیار زندگی
هرگاه صاحب کاری بیشتر از مزدی که به کارگرش می دهد از او توقع داشته باشد و به او اعتراض کند ، کارگر این مثل را می آورد و می گوید: استاد به نرخ دوغت می زنم پنبه ، و قصه آن چنین است...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

به نرخ دوغت می زنم پنبه

پنبه ، حکایت ، درویش

هرگاه صاحب کاری بیشتر از مزدی که به کارگرش می دهد از او توقع داشته باشد و به او اعتراض کند ، کارگر این مثل را می آورد و می گوید: استاد به نرخ دوغت می زنم پنبه ، و قصه آن چنین است:

روزی روزگاری جاقادوزی (1) جرجیق(2) پنبه زنی خود را برداشت و گِرد خانه ها به راه افتاد و فریاد می زد:

"های لحافیه، های لحافیه. جاقا می دوزیم، پنبه می زنیم بانوی خانه داری او را صدا زد و جاقادوز وارد خانه شد. زن یکی دو تا گونی پنبه و پشم که از داخل متکاها و لحافها بیرون آورده بود و به هم چسبیده شده بود آورد و ریخت جلو پنبه زن . پنبه زن جرجیق خود را از غلاف کشید و مشغول زدن پنبه ها شد: "پیک پیک پنبه، پیک پیک پنبه." مرتب پنبه می زد مثل تار ابریشم . و چون صبحانه و ناهار خوبی به او می دادند، بدین منوال کار خوب پیش می رفت.

روز اول و دوم گذشت . اما زن صاحب کار که دیگه از درست کردن غذاهای چرب و نرم خسته شده بود با خودش فکری کرد:" یعنی چه؟ برای یک پنبه زن چه کسی این تشریفات را داده ؟ خوراک یک جاقادوز باید یک چک (3) دوغ یا کشک او (4) باشد. منو ببین که چقدر بی عقلم که هر چه پول داشتم برای این پنبه زن خرج کردم. از این به بعد از ظهر به او،  دوغ می دم، شب هم کشک او".

از آن طرف پنبه زن که مرتب پنبه می زد، دید امروز برخلاف دو روز پیش از چای و شربت خبری نیست و زن صاحب کار هم در خانه نیست . نزدیک ظهر شد و زن آمد و تقّی در را به هم زد و گفت: "هر چه گشتم گوشت گیرم نیامد". کاسه ای را پر از دوغ کرد و قدری هم پونه خشکه روی آن ریخت و با یک پیاز و یک دانه خیار و چند تا نون خشک که توی بقچه ای گذاشته بود پیش پنبه زن آورد. پنبه زن هم هیچ صدایش در نیامد، دوغ و نان خشکه را خورد و به امید غذای چرب و نرم مشغول کار شد.

شب که شد زن دوباره مقداری پیاز و کشک او جلو او گذاشت . پنبه زن قدری خورد و سفره را کنار گذاشت و گفت : "تا ببینم ناشتایی چی میاره ." صبح که شد دید یک نون خشک بیات برایش آورد. پنبه زن دید زن به کلی عوض شده، جرجیقش را به دست گرفت و شُلان شُلان (5) مشغول زدن پنبه شد "جرجیق جرجیق پنبه، جرجیق جرجیق پنبه ." زن دید پنبه زن کلی کارش عقب افتاده و مثل دو روز پیش کار نمی کند. پیش پنبه زن رفت و گفت:" تو که روز پیش خوب کار می کردی، چطور شد که یکباره کارت عوض شد ؟ " پنبه زن گفت: "خانم تو که روز پیش غذای خوب می دادی، چطور شد که یکباره عوض شدی ؟ نمی دانستی به نرخ دوغت می زنم پنبه؟"

1-       لحاف دوز

2-       کمان

3-       چارک

4-       آب

5-       آهسته آهسته