با توجّه‌ به‌ این‌ كه‌ در بحث‌ مهدویّت، یكی‌ از عمده‌ترین‌ منابع‌ ما، روایات‌ است، می‌خواستیم‌ در ابتدا، نظر حضرت‌عالی‌ را در مورد مكتب‌ خلفا و ارزش‌ منابع‌ روایی‌ اهل‌ سنّت‌ و نیز روایات‌ شیعه، جویا شویم
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

گفتگویی با علامه سید مرتضی عسگری

علامه عسگری

بسم‌ الله‌ الرحمن‌ الرحیم

 

از این‌ كه‌ وقت‌ گرامی‌ خود را در اختیار ما قرار دادید، سپاسگزاریم.

 

با توجّه‌ به‌ این‌ كه‌ در بحث‌ مهدویّت، یكی‌ از عمده‌ترین‌ منابع‌ ما، روایات‌ است، می‌خواستیم‌ در ابتدا، نظر حضرت‌عالی‌ را در مورد مكتب‌ خلفا و ارزش‌ منابع‌ روایی‌ اهل‌ سنّت‌ و نیز روایات‌ شیعه، جویا شویم.

اصولاً مكتب‌ خلفا را هر شیعه‌ای‌ نمی‌تواند بشناسد، بلكه‌ متخصصّانی‌ مانند مرحوم‌ شرف‌الدین‌ و علاّمه‌ی‌ امینی‌ می‌خواهد. بنده‌ هم‌ در این‌ زمینه، كارهایی‌ كرده‌ام. حالا می‌گویم. اوّلاً، این‌ برادران، صحاح‌ سته‌ دارند، ولی‌ ما به‌ جز قرآن، صحیح‌ نداریم. من، درباره‌ی‌ كافی‌ نوشته‌ام‌ كه‌ روایات‌ ضعیف‌ دارد، آیه‌ الله‌ خویی‌ می‌نویسد، خود مرحوم‌ كلینی‌ معتقد نبوده‌ است‌ كه‌ همه‌ی‌ روایات‌ كافی‌ صحیحه‌ است.

از كجا این‌ سخن‌ را نقل‌ كرده‌اند؟

از خود كافی‌ دلیل‌ می‌آورد. سایر كتاب‌ها را هم‌ می‌آورد. ما اصلاً كتاب‌ صحیح‌ نداریم. البته، اخباریان، آن‌ را صحیح‌ می‌دانند. ما، یا اصولی‌ هستیم‌ یا اخباری، حوزه‌های‌ علمیه‌ كه‌ اصولی‌اند، غیر قرآن‌ را به‌ صحّت‌ نمی‌شناسند. صحیفه‌ی‌ سجادیه، سند دارد و سندش‌ هم‌ صحیح‌ است، مگر چند دعای‌ آخرش‌ كه‌ اجماع‌ بر آن‌ است. نهج‌البلاغه‌ را هم، اسنادش‌ را بیرون‌ آورده‌اند و چند نفر در این‌ باره‌ كتاب‌ نوشته‌اند. ما باید روایات‌ را ببینیم. بدون‌ دیدن‌ روایات، نمی‌توانیم‌ بگوییم‌ صحیح‌ است‌ یا نیست.

‌امّا در مكتب‌ خلفا آورده‌اند كه‌ عبدالله‌ بن‌ عمرو عاص‌ می‌گوید: كنت‌ ا‌كتب‌ كلّما اسمعه‌ من‌ رسول‌ الله‌ فنهتنی‌ قریش‌ - قریش‌ یعنی‌ مهاجرین‌ - قالوا كلما: <تسمعه‌ من‌ رسول‌ الله‌ تكتبه‌ و رسول‌ الله‌ بشر یتكلم‌ فی‌ الغضب‌ و الرضا.(1)> .

‌از عمار خوش‌اش‌ می‌آید، گفته‌ است: <العمار مع‌ الحق> و از علی‌ خوش‌اش‌ می‌آید، گفته‌ است: <علی‌ مع‌ الحق‌ و الحق‌ مع‌ علی>!، حرف‌ اینان، این‌ است! می‌گویند: <با این‌ وصف، هر چه‌ می‌گوید، می‌نویسی؟>. می‌گوید: <به‌ پیامبر، جریان‌ را گفتم.>، فرمود: <اُكتُب¬! فوالذی‌ نفسی‌ بیده! ما خرج‌ من‌ فیّ. فیّ، یعنی‌ فمی‌ الا الحق.>(2). این، در زمان‌ پیامبر بوده‌ است. در عبدالله‌ بن‌ سبا نوشته‌ام، در صحیح‌ بخاری‌ دارد كه‌ پیامبر، در مرض‌ وفات‌اش‌ فرمود: <آتونی‌ بدواه‌ وقرطاس‌ ا‌كتب‌ لكم‌ كتاباً لَن¬ تضلوا ا‌بداً. من‌ بعدی.>. آن‌ هم‌ به‌ صورت‌ نفی‌ ابدِ <لن> و نه‌ <لا>. عمر حاضر بود، گفت: <حسبنا كتاب‌ الله؛ كتاب‌ خدا ما را بس‌ است.>. اختلاف‌ شد. - یكی‌ گفت‌ - در روایت‌ ندارد چه‌ كسی، ولی‌ غیر از عمر نمی‌تواند باشد: <ان‌ الرّجل‌ لیهجر؛ این‌ مرد هذیان‌ می‌گوید.>! خواستند بروند بیاورند كه‌ پیامبر فرمود: <ا‌وَ بعد ماذا؟؛ دیگر بعد از این‌ حرف‌ كه‌ زدند؟!>.

در تذكرة‌ الحفاظ‌ ذهبی‌ (از بزرگان‌ اهل‌ سنت) آمده‌ است، ابوبكر كه‌ خلیفه‌ شد، گفت: <از پیامبر حدیث‌ نگویید. اگر كسی‌ از شما پرسید، بگویید، بیننا و بینكم‌ كتاب‌ الله‌ احلوا ما ا‌حَلّه‌ و حرِّموا ما حرمه.

‌یك‌ روایت‌ از عمر بن‌ خطاب‌ می‌گویم. این‌ یك‌ روایت، كه‌ برای‌ شناخت‌ او و این‌ كه‌ در زمان‌ خودش‌ چه‌ كرد، كافی‌ است. كسی‌ بود كه‌ روایت‌ می‌پرسید، او را منع‌ كرد، مگر آن‌ روایاتی‌ كه‌ در وضو و تیمّم‌ و در مورد احكام، بود، یعنی، در فضایل‌ نپرسید. در كتاب‌ طبقات‌ ابن‌ سعد در ترجمه‌ی‌ <قاسم‌ بن‌ محمّد بن‌ ابی‌بكر> آمده‌ است‌ كه‌ در زمان‌ عمر، بعضی‌ از صحابه، روایاتی‌ نوشته‌ بودند و نگاه‌ داشته‌ بودند. بالای‌ منبر صحابه‌ را قسم‌ داد كه‌ هر كس‌ روایاتی‌ از پیامبر دارد، بیاورد. گمان‌ كردند می‌خواهد جمع‌ كند. آوردند. همه‌ را در آتش‌ انداخت!

‌از این‌ها، زیاد است، لذا روایاتی‌ كه‌ بوده، از دست‌ رفته‌ است، مگر روایاتی‌ كه‌ در كوفه‌ بعد از این‌ كه‌ امیرمؤ‌منان‌ خلیفه‌ شد. اگر امیرالمؤ‌منین، در كوفه‌ خلیفه‌ نمی‌شد، می‌بایست‌ خدا، پیامبر تازه‌ای‌ بفرستد، برای‌ این‌ كه‌ آن‌ چه‌ پیامبر آورده‌ بود،‌ دفن‌ كرده‌ بودند.

‌حضرت‌ امیر كه‌ در كوفه‌ خلیفه‌ شد - البته‌ همه‌ی‌ خطبه‌ها در نهج‌البلاغه‌ نیست. مسعودی‌ كه‌ صد سال‌ قبل‌ از شریف‌ رضی‌ بوده، می‌گوید، چهار صد خطبه‌ در زمان‌ ما، از علی‌ حفظ‌ دارند صحابه‌ را به‌ روایت‌ كردن‌ وا داشت. تعداد صحابه‌اش، هزار و هشتصد نفر بودند. این‌ روایت‌هایی‌ كه‌ پیدا می‌شود، برای‌ این‌ زمان‌ است. بعد، معاویه‌ كه‌ سال‌ چهل‌ و یك‌ آمد، از نشر حدیثی‌ كه‌ از فضائل‌ حضرت‌ امیر باشد، منع‌ كرد و گفت: «آتونی‌ بمناقض‌ له؛ هر چی‌ از علی‌ هست، ضدش‌ را بیاورید.» این، بحث‌ مفصّلی‌ دارد. مرحوم‌ شریف‌ الدین‌ در ابوهریره‌ بحث‌ كرده، من‌ هم‌ در جاهایی‌ بحث‌ كرده‌ام.

‌بنابراین، روایاتی‌ كه‌ منافات‌ با مكتب‌ خلفا دارد، نمی‌توانید بگویید: <كجا هست؟>؛ زیرا، از دست‌ رفته‌ است. در روایات‌ آنان، عدد ائمه‌ را داریم، طول‌ عمر حضرت‌ حجّت‌ را خود سنّی‌ها بحث‌ می‌كنند، كه‌ البته‌ جای‌ آن‌ را الان‌ به‌ خاطر ندارم‌ می‌گویند: <دو نفر، عمر طولانی‌ دارند: شیطان‌ و خضر.>. یك‌ خوب‌ و یك‌ بد. خودشان‌ می‌گویند. غیبت‌ حضرت‌ حجّت‌ را از این‌ می‌توانیم‌ بفهمیم‌ كه‌ بعد از این‌ كه‌ حضرت‌ حجّت‌ به‌ دنیا آمد، پنهان‌ بود. اگر پنهان‌ نمی‌بود، زنده‌ نمی‌ماند. دلیل‌ غیبت‌اش‌ این‌ است‌ كه‌ اگر بین‌ ما بود و پنهان‌ نمی‌بود، زنده‌ نمی‌ماند. همان‌هایی‌ كه‌ همه‌ی‌ ائمه‌ را كشتند، حضرت‌ امیر و امام‌ حسن‌ و سیدالشهداء را، حضرت‌ موسی‌ بن‌ جعفر را كه‌ زندان‌ كردند، می‌توانستند حضرت‌ حجّت‌ را نیز بكشند حضرت‌ حجّت‌ به‌ دلیل‌ این‌ كه‌ غایب‌ است، زنده‌ مانده‌ است.

درباره‌ی‌ احادیث‌ مهدویت‌ در صحیحین‌ و صحّت‌ آن‌ها می‌خواستیم‌ گفت‌ و گو كنیم.

‌روشن‌ شد كه‌ به‌ دلیل‌ مطرح‌ نكردن‌ احادیث‌ بسیار، این‌ها صحیح‌ شده‌ است. من، یك‌ بحثی‌ با شیخ‌ الازهر در مصر داشتم. من، در عراق، دانشكده‌ی‌ اصول‌ دین‌ داشتم. رفته‌ بودم‌ كه‌ قرارداد فرهنگی‌ با دانشگاه‌ اصول‌ دین‌ الازهر ببندم. گفتم: <ا‌نتم‌ ا‌غلقتم‌ علی‌ ا‌نفسكم‌ بابَ الاجتهاد و آن‌ را در چهار نفر منحصر دانستید، والیوم‌ ا‌دركتم‌ خطأ‌كم‌ - الان‌ می‌گویند، شیخ‌ الازهر هم‌ مجتهد است، بن‌ باز هم‌ مجتهد است‌ - والا‌كثر من‌ ذالك ا‌نّكم‌ ا‌غلقتم‌ باب‌ العلم. الشیخ‌ البخاری‌ اجتهد و قال‌ اًنّ هذا العدد من‌ الا‌حادیث‌ صحیح، و ما یمنعكم‌ من‌ ان¬ تبحثوا عن‌ ا‌حادیث‌ التی‌ كانت‌ عندالشیخ‌ البخاری‌ والمسلم‌ موجود عندكم. اُدرسوا الا‌حادیث‌ مرّه‌ اُخری.>. خودشان‌ مستدرك‌ صحیحین‌ هم‌ دارند. حالا، چه‌ جوابی‌ داد! خیلی‌ خنده‌دار است! مجلس‌ هم‌ بسیار محترم‌ بود. سفارت‌ عراق، مشرف‌ بر رود نیل‌ بود. شبی‌ مهتابی‌ بود و خلی‌ زیبا. سفیر عراق‌ در مصر، سیّدعبدالحسن‌ زلزله‌ بود. او، با من‌ دوست‌ بود. او، من‌ و شیخ‌ الازهر و وزیر اوقاف‌ مصر را - كه‌ ائمه‌ی‌ مساجد را تعیین‌ می‌كند و دوّمین‌ شخصیّت‌ است‌ - میهمان‌ كرده‌ بود.

چه‌ سالی؟

یادم‌ نیست.

 

قبل‌ از انقلاب‌ است؟

بله، خیلی‌ قبل. این‌ را كه‌ گفتم، شكست‌ خورد. سخن دیگری را مطرح كرد و گفت: <المصیبه‌ فیكم‌ ا‌نتم‌ تلعنون‌ الصحابه.>. من‌ دیدم‌ اگر بگویم، نه‌ لعن‌ نمی‌كنیم، همه‌ می‌دانند كه‌ دروغ‌ می‌گویم، و اگر بگویم، آری، شكست‌ خورده‌ام، پهلوانی‌ كردم‌ و گفتم: <لهذه‌ القضیّه‌ سابقه‌ تاریخیه. فی سنه‌ اِحدی‌ وا‌ربعین، ا‌میرالمؤ‌منین‌ خلیفه‌ رسول‌ الله‌ معاویه‌ بن‌ ابی‌ سفیان، ا‌مر بلعن‌ الاِما‌م علی- فی - خطب‌ الجمعه‌ فی الحرمین. و جری‌ اللعن‌ علیه‌ من‌ ا‌قصی‌ بلاد افریقیا الی‌ البلاد العربیه‌ و الی‌ ا‌قصی‌ البلاد الایرانیه. و بقی‌ ذالك‌ مستمرّاً الی‌ مجیء العباسیین‌ سنه‌ مئه‌ و ثلاث‌ و ثلاثین‌ عدا سنتین‌ من‌ حكم‌ عمر بن‌ عبدالعزیز.>. داستان‌هایی‌ هم‌ در لعن‌ داشتم، گفتم. یكی‌اش‌ این‌ بود كه‌ <نسی‌ ا‌حد خطباء الجمعه‌ ان¬ یلعنَ الاِمام‌ علیّاً علی‌ المنبر فلعنه‌ ا‌لف‌ مرّه‌ هو راكب‌ علی‌ بغلته. بنوا هناك مسجد اللعن.>. گفتم: <یا تُری! فی- كلّ هذه‌ المدّه‌ سكت‌ آل‌ علیّ و سكت‌ شیعته، لا، لُعِن‌ معاویه... و از آن‌ حد یك‌ مقداری‌ هم‌ بالاتر رفتند! این‌ كه‌ چرا، چیزهایی‌ كه‌ منافات‌ با عقاید خلفا دارد در صحیحین‌ نیامده‌ است، پر واضح‌ است. از جمله‌ی‌ آن‌ها اخبار غیبت‌ است؛ چون، ذكر اخبار غیبت‌ حضرت، برای‌ خلفایی‌ كه‌ حضرت‌ برای‌ حفظ‌ جان‌اش‌ مأمور به‌ پنهان‌ شدن‌ بوده، امكان‌ ندارد. نمی‌شد ذكر بشود، لذا فقط‌ در روایات‌ شیعه‌ آمده‌ است.

اسامی‌ اهل‌ بیت‌ كه‌ در بعضی‌ روایت‌ها ذكر شده‌ است.

‌كتاب‌هایی‌ كه‌ اسامی‌ اهل‌ بیت‌ را از پیامبر دارد، اوّلا دوازده‌ تا دارد و چه‌ دعواهایی‌ بر سر این‌كه‌ این‌ دوازده‌ تا چه‌ كسانی‌اند، شده‌ است.

 

"كلّهم‌ من‌ قریش" را داریم؟

بله؛ داریم. حضرت‌ امیر می‌فرماید: "من‌ هذا البطن، من‌ هاشم".

 

این‌ كه‌ در صحیحین، در روایات‌ غیبت، نام‌ امام‌ زمان(علیه‌السّلام) نیامده، ولی‌ روایات‌ دجّال، و علائم‌ ظهور آمده‌ است، تحلیل‌ شما چیست؟

 نقل‌نكردن‌روایات‌غیبت‌در كتاب‌های‌پیروان‌مكتب‌خلفا، برای‌این‌است‌كه‌خلافت‌شان‌را حفظ‌كنند. آنان، چون‌خلافت‌شان‌را باطل‌می‌دانند، از آوردن‌چیزهایی‌كه‌بطلان‌كارشان‌را آشكار كند، پرهیز می‌كنند. ما، چون‌قائل‌به‌خلافت‌حقه‌ی‌آنان‌نیستیم، روایات‌را نقل‌كرده‌ایم.

‌من، در معالم‌المدرستین‌آورده‌ام‌كه‌تا آخرین‌خلیفه‌ی‌عثمانی، منصب‌قاضی‌القضاه‌وجود داشته‌است. دلیل‌این‌كار چیست؟ چون‌به‌حضرت‌حجّت‌معتقد نبوده‌اند! اگر امامت‌درست‌باشد، نوبت‌به‌این‌ها نمی‌رسد.

اگر به‌صورت‌دقیق‌بررسی‌كنیم، می‌بینیم‌در موضوع‌دجال، بیش‌تر روایت‌دارند.

دجّال، منافاتی‌با خلافت‌آنان‌ندارد، امّا معنای‌وجود حضرت‌حجّت، این‌است‌كه‌خلافت‌آنان‌باطل‌است.

 

به‌طور كلّی، اهل‌سنّت‌درباره‌مهدویّت‌چه‌گونه‌می‌اندیشند؟

‌استاد: تمام‌سنّیان، مخصوصاً وهابیان، درباره‌ی‌مهدویّت‌كتاب‌دارند. مهدویّت‌را همه‌قبول‌دارند، منتها در این‌كه‌الان‌زنده‌است‌یا نه، اتّفاق‌ندارند، یك‌جهت‌آن، این‌است‌كه‌حوزه‌های‌ما، از زمان‌امام‌جعفر صادق، علیه‌السّلام، حفظ‌شده‌است، ولی‌حوزه‌ی‌آنان، منقطع‌شده‌است، نه‌این‌كه‌نیست. دیگر این‌كه، در حوزه‌ها، ما، فقیه‌داریم‌و رجوع‌به‌فقها می‌كنند. همین، سبب‌حفظ‌حوزه‌شده‌است. آنان‌بی‌خبرند، نه‌این‌كه‌كم‌تر از ما دارند. از حضرت‌حجّت‌و نسب‌ایشان، هفده‌كتاب‌و نوشته، بحث‌كرده‌است. در نسب‌حضرت، بعضی‌شان‌تا حضرت‌زهرا، بعضی‌تا سیدالشهداء روایت‌دارند. بعضی‌شان، حتّی‌آورده‌اند كه‌نام‌مادرش‌نرجس‌است‌یا دو تا اسم‌نقل‌كرده‌اند. علی‌ای‌حال، اتفّاق‌دارند كه‌مادرش‌كنیز بوده‌است، ولی‌در اسم‌اش‌اختلاف‌دارند. در هر حال، باید توجّه‌داشته‌باشید كه‌بسیاری‌از روایات‌آنان‌از دست‌رفته‌است‌و مهدویّت، مخالف‌تمام‌مزدبگیرهایی‌بوده‌كه‌به‌اسم‌دین‌زندگی‌می‌كرده‌اند.

‌دایی‌من، آمیرزا نجم‌الدین، كتابی‌به‌نام‌المهدی،در دو جلد نوشته‌است. آن‌چه‌را كه‌سنّیان‌نوشته‌اند، او آورده‌است. من، بعد از وفات‌اش، این‌كتاب‌را چاپ‌كردم. به‌نظرم، روایات‌سنّیان‌را درباره‌ی‌حضرت‌مهدی، تا به‌حال، ظاهراً، كسی‌مثل‌ایشان‌نیاورده‌است. این‌كتاب‌را حتماً نگاه‌كنید.

‌حالا كه‌بحث‌به‌این‌جا كشید اجازه‌بدهید در بحث‌با آنان، به‌یك‌نكته‌مهم‌اشاره‌كنم‌و آن، فن‌مناظره‌است.

‌دو مطلب‌است! یك‌مطلب، علم‌است‌و یك‌مطلب، مناظره‌است. یك‌داستان‌برای‌تان‌بگویم. حضرت‌صادق(علیه‌السلام) دو دسته‌شاگرد داشته‌است: یك‌دسته، فقیه‌بودند، مثل‌زراره‌و ابوبصیر و یك‌دسته‌را برای‌مناظره‌تربیت‌كرده‌است.

مثل‌هشام

هشام‌بن‌الحكم‌و، مؤ‌من‌طاق‌و... از هشام، یك‌داستان‌برای‌تان‌بگویم. نهر دجله، بغداد را دو قسم‌می‌كند! یكی‌كرخ‌كه‌تا كاظمین‌می‌آید و شیعه‌نشین‌بوده‌است، و رُصافه‌كه‌حكومت‌نشین‌بوده‌است. ملحدی‌آمده‌بوده‌كه‌همه‌از جواب‌دادن‌عاجز شده‌بودند. بنا شد از هشام‌بن‌الحكم‌استمداد كنند. وزیر خلیفه، یك‌روزی‌را معین‌كردند، تا هشام‌به‌دربار بیاید و در حضور جمع‌با آن‌ملحد بحث‌كند. هشام‌در آن‌وقت‌معیّن، با تأخیر در جلسه‌حاضر شد. ملحد شروع‌كرد به‌هوچی‌گری‌ و این‌كه‌اینان‌اهل‌دین‌اند، این‌طورند و آن‌طور. ما و علما و حكومتی‌ها را معطل‌كرده‌است. هوچی‌گری‌می‌كرد. هشام‌پس‌از مدّتی‌تأخیر، خیلی‌ با آرامش‌وارد مجلس‌شد. به‌محض‌ورود، ملحد رو به‌او كرده‌و گفت: <چرا تأخیر كردی؟>. هشام‌گفت: <درست‌می‌گویی، معطل‌كردم، ولی‌یك‌صحنه‌ای‌دیدم‌كه‌مرا معطل‌كرد. گفت، چه‌دیدی؟> گفت: <رسیدم‌كنار نهر دجله، دیدم‌قایقی‌پاروزن‌ندارد. پر كه‌شد، حركت‌كرد و به‌سوی‌این‌طرف‌روُد آمد و جمعیّت‌را پیاده‌كرد. دوباره‌عدّه‌ای‌سوار شدند، بدون‌پاروزن، به‌آن‌طرف‌رفت. من‌تعجّب‌كردم‌و ایستادم‌به‌نگاه‌كردن.>. ملحد، بیش‌تر مسخره‌كرد و گفت: <اینان‌كه‌متدیّن‌اند، مثل‌این‌اند!> و به‌هشام‌فحش‌داد و گفت: <تو دیوانه‌ای‌كه‌این‌حرف‌را می‌زنی.>. هشام‌گفت: <من‌كه‌می‌گویم، یك‌قایق‌از آن‌طرف‌به‌این‌طرف‌بی‌پاروزن‌آمد، دیوانه‌ام، ولی‌تو كه‌می‌گویی، این‌گردش‌خورشید و ستاره‌ها بدون‌مدبّر است، عاقلی؟!>.

‌مناظره، غیر از علم‌است، و خودش‌یك‌فن‌است.

 

دیدگاه‌امروز مسیحیت‌ و ادیان‌دیگر درباره‌ی‌حضرت‌مهدی(علیه‌السلام) چیست؟

كلاً، مردم‌دنیا، به‌دو دسته‌تقسیم‌می‌شوند: یك‌دسته، تنها، خور و خواب‌و خشم‌و شهوت‌را می‌فهمند و یك‌دسته‌نیز اهل‌ادیان‌آسمانی‌اند. اینان‌كه‌اهل‌ادیان‌آسمانی‌اند، اتّفاق‌دارند كه‌بالاخره، جهان، یك‌حكومت‌عادلی‌را به‌خود خواهد دید. البته، بعضی‌می‌گویند، ایجاد كننده‌ی‌عدل‌جهانی، عیسی‌بن‌مریم‌است. چون‌تورات‌و انجیل‌تحریف‌شده‌است، آنان‌این‌طور فكر می‌كنند. حقیقت، از دست‌آنان‌رفته‌است.

‌در مكتب‌خلفا هم‌از نشر حدیث‌منع‌كردند و حدیث‌را سوزاندند، لذا این‌بحث‌نزد آنان، مثل‌ما روشن‌نیست، ما روشن‌تریم. حوزه‌های‌علمیه‌ی‌ما، احادیث‌پیامبر را نگه‌داری‌كرده‌اند، ولی‌آنان‌نگه‌نداشته‌اند. چیزی‌كه‌هست، این‌است‌كه‌ حوزه‌های‌ما، احادیث‌فقهی‌را صحیح‌و سقیم‌اش‌را بررسی‌كرده‌اند، اما احادیث‌غیر فقهی‌را مرحوم‌شرف‌الدین‌بررسی‌كرده‌ابوهریره‌را نوشته. علامه‌ی‌تستری‌است. این‌جانب‌نیز كه‌خمسون‌و ماءه‌صحابی‌مختلق‌و عبدالله‌بن‌سبا و احادیث‌عایشه‌را نوشته‌ام. ما سه‌نفر، احادیث‌غیر فقهی‌را بررسی‌كرده‌ایم. لذا حوزه‌های‌علمیه‌ی‌ما، آن‌خدماتی‌كه‌در فقه‌كرده‌اند، در این‌جا نداشته‌اند.

 

با توجّه‌به‌اهمّیّت‌مهدویّت، خود شما در این‌باره‌چه‌تألیفاتی‌دارید؟

برگستره‌ی‌كتاب‌و سنّت، یك‌سلسله‌كتاب‌هایی‌است‌كه‌شانزده‌یا هفده‌جلد آن‌به‌چند زبان‌ترجمه‌شده‌است. در چند جلد آن، درباره‌ی‌حضرت‌حجّت، علیه‌السّلام، بحث‌كرده‌ام. نام‌عربی‌كتاب، علی- مائده‌الكتاب‌والسنه‌است.

‌یكی‌از نوشته‌هایم، درباره‌ی‌ائمه‌دوازده‌گانه‌است، من، حتّی‌از تورات‌نقل‌كردم‌كه‌اسماعیل، پدر دوازده‌رییس‌می‌شود.

آیا با تحقّق‌ظهور، فقط‌بخشی‌از اعتقادات‌كامل‌تر می‌شود یا در حوزه‌ی‌فقه‌نیز چنین‌خواهد بود؟

من، با بحث‌علمی‌ثابت‌كردم‌كه‌با ظهور حضرت‌حجّت، رساله‌های‌علمیّه‌ی‌شیعه، تغییر نمی‌كند. كاری‌كه‌فقها و حوزه‌های‌علمیه‌كرده‌اند، این‌است‌كه‌احكام‌را چنان‌كه‌در زمان‌پیامبر و ائمه‌بوده، نگه‌داشته‌اند. فرق‌زمان‌حجّت‌با زمان‌قبل‌اش، از زمان‌حضرت‌آدم‌تا زمان‌ظهور، این‌است‌كه‌در قبل، حكم، با شاهد اجرا می‌شده‌است؛ یعنی، اگر پیامبر می‌دانست‌كه‌قتلی‌واقع‌شده، باید دو شاهد باشد تا حكم‌را اجرا كند، ولی‌درزمان‌ظهور، حضرت‌حجّت، به‌علم‌اش‌عمل‌می‌كند.

‌پیامبر، بعد از فتح‌مكّه، طواف‌می‌كرد. ابوسفیان‌پشت‌سر حضرت‌طواف‌می‌كرد. او، با خودش‌فكر می‌كرد كه: <لِمَ غلبنی‌هذا الرجل؛ این‌مرد به‌چه‌چیزی، بر من‌غالب‌شد؟>. حضرت‌برگشت‌و گفت: <بالله‌غلبت،>. دفعه‌ی‌دیگر، فكر كرد كه‌<حالا كه‌طوری‌نشده‌است. دوباره‌عشایر عرب‌را جمع‌می‌كنم‌و جنگ‌می‌كنم.>. این‌بار پیامبر برگشت‌و مشت‌اش‌را به‌سینه‌ی‌او زد و فرمود: <اذاً یخزی اللّه‌یا سفیه‌بنی‌غالب!> سفیه‌ بنی‌غالب، یعنی‌سفیه‌خودمان. بنی‌امیه‌و بنی‌هاشم، بنی‌غالب‌اند. پس‌ائمه‌می‌دیدند، می‌فهمیدند. وقتی‌ابن‌ملجم‌از اسكندریه‌با گروهی‌به‌عنوان‌تبریك‌و بیعت‌كردن‌برای‌خلافت، نزد حضرت‌امیر آمده‌بود، حضرت‌نگاه‌اش‌كرد. وقتی‌بیرون‌رفت، فرمود: <اُریدُ حِباءَه‌و یرید قَتلی.>.

‌گفتند: <اگر می‌دانی، پس‌او را بكش.> فرمود: <اذاً قتلتُ غیرَ قاتلی؛ در این‌صورت‌كسی‌را می‌كشتم‌كه‌قاتل‌من‌نیست>. غرض‌ام، این‌است‌كه‌اینان‌تا زمان‌حضرت‌حجّت، مأمور بودند كه‌به‌ظاهر عمل‌كنند، ولی‌حضرت‌حجّت، این‌گونه‌نیست. لذا عدل‌برقرار می‌شود و دیگر كسی‌نمی‌تواند دزدی‌كند، نه‌این‌كه‌مردم‌طبیعت‌شان‌تغییر كند. مردم، همان‌مردم‌اند، با این‌عدل، زمین، خیرات‌اش‌را بیرون‌می‌دهد، باران‌می‌آید، مردم‌هم‌حاجت‌ندارند.

 

چگونه‌ فقه ‌تغییر نمی‌كند؟

‌استاد : این‌كه‌فقه‌تغییر نمی‌كند، از لطف‌خداوند است، و الاّ منافات‌با عدل‌خداوند كه‌ما امروزه‌دست‌مان‌به‌شریعت‌خداوند نرسد، دارد.

یعنی، با وجود ظهور حضرت، فقها هستند و فتوا می‌دهند؟

‌‌نه؛ داستان، به‌گونه‌ای‌دیگر است. چون‌پرسیدید، می‌گویم. ما، حدیث‌داریم‌كه‌یاران‌حضرت، سیصدوسیزده‌نفر، به‌عدد اصحاب‌بدر هستند. این‌عده، تقریباً، علما هستند. پنجاه‌و پنج‌نفر از این‌تعداد زن‌هستند و بقیه‌مردند. مثلاً در امریكا، حضرت‌حجّت، نماینده‌دارد. هم‌ نماینده ‌است ‌هم‌ فقیه‌ آنان ‌است.

‌این‌عده‌ نه ‌این ‌كه ‌لشكر حضرت‌اند. اوّل، حضرت، پای ‌خانه‌ی ‌خدا می‌ایستد و ندا می‌كند. خدا، ندایش‌را به‌همه‌ی‌روی‌زمین‌می‌رساند خدا به‌ما آن‌روز را بنماید، ان‌شاء الله. آن‌سیصد و سیزده‌نفر، با هواپیمای‌خدایی، به‌مكّه‌می‌آیند، آنان، یاران‌نیستند، حاكمان‌و عالمان‌اند. در روایات‌آمده‌است‌كه‌در مسجد كوفه، قرآنِ حضرت‌امیر را كه‌ همین‌قرآن‌با تمام‌تفسیر آن‌است، درس‌می‌دهند. اوّلین‌لشكری‌كه‌از مكّه‌در می‌آیند، دَه‌هزار نفراند به‌عدد لشكر پیامبر كه‌به‌مكّه‌آمدند.

مركز مهدویّت، در سه‌سال‌گذشته، قریب‌صد نفر از فضلای‌حوزه‌را با شرط‌ شش‌ سال ‌درس‌خارج ‌و یا اتمام‌دوره‌های‌ تخصّصی‌سطح‌چهار و با امتحان‌و مصاحبه‌گزینش‌كرده‌است‌تا در مباحث‌مهدویّت‌از جهت‌حدیث‌شناختی، تاریخ‌شناختی، منبع‌شناختی، مبانی‌اعتقادی‌و... ممحض‌و متخصص شوند. البته ‌واحدهای‌درسی‌فن‌مناظره‌و تبلیغ‌نیز دارند. آیا شما ضرورتی‌نمی‌بینید در دانشكده‌تان‌جایی‌برای‌این‌مباحث‌در نظر بگیرید و افرادی‌را به‌عنوان‌متخصص‌دراین‌مباحث‌پرورش‌دهید؟

 این‌فرمایش‌را به‌طور رسمی، به‌همراه‌درس‌ها و سرفصل‌های‌آن، برای‌من‌بنویسید تا بررسی‌كنیم. این‌جا برنامه ‌ریزی‌شده‌است‌و بنای‌ما، بر این‌است‌كه‌درس‌های‌موردنیازحوزه‌را جبران‌كنیم. اجازه‌بدهید تاریخچه‌ی‌تشكیل‌چنین‌دانشكده‌ای‌را بیان‌كنم‌و اشاره‌كنم‌كه‌چه‌طور شد كه‌درس‌علوم‌قرآن‌را مطرح‌كردم. وقتی‌كه‌طلبه‌ی‌حوزه‌ی‌علمیه‌ی‌قم‌بودم‌(سال‌53-1350 قمری). در مدرسه‌ی‌فیضیه، از در سمت‌صحن‌بزرگ، سمت‌چپ، حجره‌بدون‌ایوان‌بود. با حاج‌شیخ‌علی‌صافی‌در آن‌حجره‌بودیم‌ . از آن‌وقت‌متوجّه‌شدم‌كه‌ما، علوم‌قرآن‌در حوزه‌ها نداریم، دیگر این‌كه ‌مبلّغ ‌تربیت ‌نمی‌كنیم. از همان‌وقت‌كه‌طلبه‌بودم، به‌این‌فكر بودم‌و چند نفر را با خودم‌هم‌را‌ی‌كردم! یكی، مرحوم‌سیّدمحمود طالقانی‌بود. او، مجرّد بود و حجره‌اش، طبقه‌ی‌بالا بود. - سید علی‌رضا یزدی‌بود. قریب‌نُه‌نفر شدیم‌كه‌در كنار درس‌های‌حوزه، به‌این‌مسئله‌توجّه‌كنیم. آن‌وقت‌ها، من‌با حاج‌شیخ‌مرتضی‌(فرزند حاج‌شیخ‌عبدالكریم) درس‌ها را با هم‌بحث‌می‌كردیم. درس‌شرح‌لمعه‌را نزد آیه‌الله‌مرعشی‌می‌خواندیم. البته، او، هم‌را‌ی‌ما نبود. من، دو كار می‌كردم: یكی‌فقه‌می‌خواندم‌و فلسفه‌هم‌خوانده‌ام، هر چند به‌فلسفه‌معتقد نیستم. فلسفه‌را نزد پسر عمه‌ام، استاد حوزه، مرحوم‌سیّدمحمّدحسین‌شریعتمدار خوانده‌ام. شعرهای‌منظومه‌را تا مدّتی‌از حفظ‌داشتم. فقه‌را در مسجدی‌كه‌الان‌نمی‌دانم‌چه‌وضعی‌دارد، نزد آیه‌الله‌مرعشی‌می‌خواندیم، هفتاد یا هشتاد نفر بودیم. دیدم‌در حوزه‌های‌ما، عقاید نمی‌خوانند، تفسیر نمی‌خوانند، آمادگی‌برای‌تبلیغ‌ندارند، لذا آن‌زمان‌برنامه‌ریزی‌كردم‌با همان‌نُه‌یا ده‌نفر، كنار برنامه‌ی‌حوزوی‌مان، درس‌تفسیر بخوانیم. زبان‌فرانسوی‌را طلبه‌ها در تعطیلات‌می‌خواندند. امام‌خمینی،خدایش‌رحمت‌كند، در صحن‌كوچك‌حضرت‌معصومه، از راهی‌كه‌از صحن‌بزرگ‌به‌صحن‌كوچك‌می‌آید، سمت‌راست، حجره‌ی‌اوّل، باب‌حادی‌عشر درس‌می‌داد. خیلی‌شیرین‌درس‌می‌داد. از كسانی‌بود كه‌خوب‌درس‌می‌داد. من، درس‌ایشان‌هم‌حاضر می‌شدم. عقاید، فقط‌همین‌بود. تفسیر، اصلاً نبود من‌برای‌این‌كه‌به‌طلبه‌ها نشان‌بدهم، درس‌تفسیر را در مسجد امام‌حسن‌در شب‌های‌تحصیلی‌نزد مرحوم‌میرزا خلیل‌كمره‌ای‌قرار دادیم. طلبه‌هایی‌كه‌رد می‌شدند، ما را مسخره‌می‌كردند! صدایشان‌می‌آمد. می‌گفتند: <در شب‌های‌تحصیلی، تفسیر می‌خوانند.>! در روزهای‌تعطیلی‌هم، در مسجد امام‌نزد یك استاد شمالی -‌كه اسمش‌یادم نیست‌به‌نحوی‌كه‌طلبه‌ها ببینند، درس‌می‌خواندیم. ما چنین‌مبارزه‌هایی‌كردیم. بعد هم‌كه‌به‌عراق‌رفتم، دانشكده‌ی‌اصول‌دین‌(القرآن‌والحدیث) تأسیس‌كردم. اصلاً این‌كه‌اصول‌دین‌پنج‌تا است، ساختگی‌است! اصول‌دین، <الكتاب> و <السنه> است. پس‌این، داستانِ تازه‌ای‌نیست.

 

جای ‌مباحث ‌مهدویّت ‌را خالی ‌نمی‌بیند، مثل ‌همین ‌علوم‌ قرآن‌ و تفسیر؟

‌‌درست‌می‌گویید. باز تاریخ‌بگویم. مرحوم‌جدّ امّی‌من، آمیرزا محمّد تهرانی، یكی‌از دو شاگرد خصوصی‌میرزا حسن‌شیرازی‌بود. او، سوّمین‌عالم‌حوزه‌علمیه‌سامرّا بود. من، در حوزه‌ی‌ایشان‌درس‌خواندم. ایشان‌فرمود: <صاحب‌عبقات‌كه‌زمان‌میرزای‌شیرازی‌به‌سامرّا آمد، میرزا، حوزه‌را به‌احترام‌ایشان، دَه‌روز تعطیل‌كرد تا طلبه‌ها به‌دیدن‌ایشان‌بروند. مثل‌داستان‌زمان‌امام‌جعفر صادق‌- كه‌می‌دانید - هشام‌بن‌الحكم‌آمد، او را بر همه‌مقدّم‌داشت. گفت: <اِلیّ اِلیّ> و بالا دست‌بزرگان‌او را نشاند. زمان‌حاج‌شیخ‌عبدالكریم‌حایری‌هم، یك‌مدرسه‌الواعظینی‌در هند یا پاكستان‌بود، طلبه‌ای‌از آن‌جا به‌قم‌آمده‌بود. مرحوم‌حاج‌شیخ‌عبدالكریم، مرحوم‌آقا سیّدمحمّدتقی‌خوانساری، مرحوم‌آقا سیّداحمد خوانساری، در صحن‌كوچك، قسمت‌مقبره‌پادشاهان، آخرین‌ایوان، هر سه‌نفر نشستند. منبری‌بلند قرار دادند. روی‌منبر قالی‌انداختند. اگر كسی‌را می‌خواستند احترام‌كنند، فرش‌می‌انداختند. یك‌شمعدان‌هم‌گذاشتند. ایشان‌منبر رفت‌و آیه‌ی‌(كونوا مع‌الصادقین) را مطرح‌كرد كه‌<صادقین>، ائمه‌اند. با وجود این‌كه‌مطلب‌مهمّی‌نداشت، این‌طور او را تجلیل‌كردند، به‌جهت‌اهمّیّتی‌كه‌تبلیغ‌دارد. تا آن‌وقت، این‌احترامات‌بود. بعد از آن، حوزه‌های‌علمیه‌برای‌علاّمه‌ی‌امینی‌هم‌ارزشی‌معتقد نیست! اگر علاّمه‌ی‌طباطبایی‌را هم‌احترام‌می‌كند، برای‌فلسفه‌است، نه‌علوم‌قرآن! در حوزه‌های‌ایران، فلسفه‌مطرح‌است‌و در نجف، فقط‌فقه‌و اصول‌است، الازهر هم‌همین‌طور است، جماعت‌قیروان‌هم‌همین‌طور است.

‌اصل‌فلسفه‌را بنی‌عباس‌آورده‌اند، برای‌این‌كه‌با مكتب‌اهل‌بیت‌مقابله‌كنند؛ چون، زمان‌ابوبكر و عمر،عرب‌بودند، نمی‌فهمیدند، ولی‌زمان‌امام‌ جعفر صادق، ایرانیان‌و رومیان، مسلمان‌شده‌بودند كه‌با فرهنگ‌بودند. بین‌اینان‌و ائمه، فرق‌می‌گذاشتند. آوردن‌فلسفه، داستانی‌دارد. نقطه‌ای‌در آفریقا - اسم‌اش‌را یادم‌رفته‌- كه‌حكومتی‌پادشاهی‌بود، رفتند تا از آن‌جا فلسفه‌را بیاورند. در زمان‌بنی‌العباس، پادشاه، خیلی‌ناراحت‌شد. رییس‌كشیشان‌گفت: <بگذار ببرند. این‌جایی‌نمی‌رود مگر این‌كه‌اختلاف‌ایجاد می‌كند.>. این‌را من‌در عصرالمأمون‌كه‌در مصر چاپ‌شده‌است، خواندم. ما، دو علم‌داریم: علم‌الادیان‌كه‌باید از خدا و پیامبر و بعد هم‌از اوصیای‌پیامبر بگیریم، و علم‌دیگر، علم‌دنیاداری‌است. بشر، به‌هم‌محتاج‌است. عربها‌مثالی‌دارند، می‌گویند: <الحاجة ‌اُمّ الاختراع>. حاجت‌به‌كولر پیدا كنیم، كولر اختراع‌می‌كنیم. این‌علم‌را خدا به‌خود ما واگذار كرده‌است، ولی‌ما، در علم‌دین، احتیاج‌به‌غیر كتاب‌خدا و سنت‌پیامبر نداریم.

 

برخی‌از افراد، زمزمه‌هایی‌كرده‌اند كه‌ظهور نزدیك‌است. نظر شما چیست؟

‌كذب‌الوقّاتون! این‌ها را نباید پذیرفت. آن‌چه‌مسلّم‌است‌و نشان‌حتمی‌از ظهور حضرت‌است، خروج‌دجّال‌است.

‌خروج‌او، از ارض‌یابسه‌است. او، نخستین‌كسی‌است‌كه‌حضرت‌با او می‌جنگد. نام‌او، عثمان‌بن‌عنبسه‌است.

‌دجّال، یعنی‌كذّاب. عثمان‌بن‌عنبسه، آخرین‌دجّال‌است. اینانی‌كه‌ادعای‌مهدوّیت‌كرده‌اند، همه، دجّال‌اند: علی‌محمّد باب، دجال‌است؛ حسینعلی‌بهاء، دجّال‌است. آخرین‌دجّال، عثمان‌بن‌عنبسه‌است.

از اینكه‌با این‌بزرگواری، ما را پذیرفتید، سپاسگزاریم.

موفّق‌باشید.

________________________________________

1. هر چه‌از رسول‌الله‌می‌شنیدم، می‌نوشتم. مهاجران، مرا از این‌كار بازداشتند و گفتند: <حضرت، خشم‌دارد، غضب‌دارد، خوش‌حال‌می‌شود. بنابراین، حرف‌های‌او، به‌اصطلاح، حجت‌نیست>

2. قسم‌به‌آن‌كه‌جانم‌در دست‌او است، من، جز حق، هیچ‌نمی‌گویم.

كتابخانه‌ی سایت تبیان

 

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.