تبیان، دستیار زندگی
حمید سمندریان بدون شک از بزرگ ترین کارگردانان تاریخ تئاتر ایران است که جدای از آموزش بازیگری و روی صحنه بردن نمایش هایی ماندگار، به ترجمه نیز پرداخته است. سمندریان «فریدریش دورنمات» را به جامعه ایرانی معرفی کرد...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

گفت وگو با حمید سمندریان درباره دورنمات و آثارش

از تراژدی به کمدی رسیده ایم

تصویری از حمید سمندریان

حمید سمندریان بدون شک از بزرگ ترین کارگردانان تاریخ تئاتر ایران است که جدای از آموزش بازیگری و روی صحنه بردن نمایش هایی ماندگار، به ترجمه نیز پرداخته است. سمندریان «فریدریش دورنمات» را به جامعه ایرانی معرفی کرد؛ با ترجمه نمایش هایی از او که بعدها در انستیتو گوته آنها را به زبان آلمانی و در ایران هم روی صحنه برد.

مخاطب ایرانی دورنمات را پیش از این که رمان هایش ترجمه شود با نمایشنامه هایش و به عنوان یک تئاتری می شناخت گرچه اکنون دورنمات با ترجمه رمان های پلیسی اش جنبه های مختلفی گرفته است.

اما به هر حال اگر ما امروز در ایران دورنمات را می شناسیم صرفاً به همت سمندریان است که چه در ترجمه و چه در اجرا او را به ما معرفی کرد. شاید حمید سمندریان از سال 78 با اجرای «بازی استریندبرگ» تا امروز از دورنمات جدا افتاده باشد اما هنوز هم این دو نام برای ما کنار هم قرار گرفته اند. سمندریان بارها نمایشنامه های دورنمات را در انستیتو گوته ایران به زبان آلمانی و فارسی روی صحنه برد؛ اجراهایی که دورنمات نیز در جریان آن بوده است و حتی عکس هایی از این اجراها دیده بود و دیدار حضوری که حمید سمندریان با دورنمات از دیدگاه ها و اجرای نمایشنامه هایش گفته بودند. و شاید اگر بیماری سراغ دورنمات نیامده بود او به ایران هم می آمد. او قرار بود مهمان سمندریان باشد و از نزدیک اجرای «ازدواج آقای می سی سی پی» را ببیند اما بیماری امکان این سفر را نداد.

با همه اینها مسلماً حمید سمندریان بهترین انتخاب است تا از جهان دورنمات به ویژه جهان تئاتری او برایمان بگوید. به همین دلیل از بحث همیشگی آسیب شناسی تئاتر گذشتیم و با او درباره دورنمات، جهان اندیشه او و شرح دیدار و تجربه های او در نمایشنامه های دورنمات به گفت وگو نشستیم.

در ایران نام حمید سمندریان و فریدریش دورنمات همواره در کنار هم آمده است. اطلاعاتی هم هست که فقط شما می توانید در اختیار ما قرار دهید و مهم تر برای ما تعبیر شما از دنیای دورنمات است. بهتر است از آثار دورنمات در نیمه اول دهه 50 شروع کنیم؛ نمایشنامه «ازدواج آقای می سی سی پی» که شما هم آن را اجرا کرده اید. در این نمایشنامه یک جور بی اعتنایی یا بی اعتقادی و بدبینی به اصول و ارزش های اخلاقی شناخته شده در قرن 20 در دیدگاه دورنمات وجود دارد. آیا شما با این نظر موافق هستید که دورنمات نگاه تردیدآمیزی به جهان دارد؟ مثلاً در قیاس با برتولت برشت یا ماکس فریش که در دوره ای نزدیک به هم هستند.

فریدریش دورنمات در چند نمایشنامه مطرح خود مساله اش این است که آیا اجتماعات بشری و خود بشر کمال پذیر هست یا نه؟ اصلاح پذیر هست یا نه؟ بر این مبنا درگیری های متفاوت انسان های متفاوت می سازد. در واقع آدم هایی می سازد که حرفی برای گفتن دارند و می خواهند اقدامی بر مبنای اندیشه های خودشان کنند که بشر را از این برزخی که در آن گرفتار شده بیرون بیاورد. همانطور که در «ازدواج آقای می سی سی پی» می بینیم شخصیت ها با دنیایی طرف هستند که در هر چرخش فعل و انفعالاتی در آن صورت می گیرد. دورنمات بشر را مفرد و تنها می بیند. بشر را تک تمایل می بیند، یعنی کسی که بر کرسی قدرت است تنها تمایلش قدرت است، بنابراین در دل قدرت او یک شیطان نهفته. اگر ما به اعتبار دورنمات به دنبال خدا برویم، حتی اگر نیاز هم داشته باشیم که خدا را بیابیم، چون خدای دورنمات متافیزیکی نیست و بشری است، وقتی به خدا برسیم همانا شیطان را در کنار خدا کشف می کنیم. در آثار دورنمات خدا بدون شیطان معنا پیدا نمی کند. بدون حضور بد، خوب معنایی ندارد. اگر شب نباشد، روز معنایی پیدا نمی کند. بنابراین یکدست کردن بشر کار خود بشر نیست. کار هیچ کس نیست.

برشت یک ایدئولوژی داشت که هیچ گاه عملی نشد. ایدئولوژی برشت در جواب به دورنمات بود که می گفت آیا این دنیایی که ما می بینیم و می شناسیم قابل خوب شدن، کامل شدن و بی نقص شدن هست یا نه؟ سوال بسیار جالبی است اما جواب و ایدئولوژی برشت جالب تر است. برشت می گوید دنیا قابلیت خوب شدن را دارد به شرطی که شما، آقای دورنمات، دنیا را در صحنه خوب نشان دهید. ماکس فریش هم به این سوال جواب متفاوتی می دهد. فریش معتقد است اگر بخواهیم دنیا را عوض کنیم باید بیوگرافی مان را عوض کنیم. او این جواب را در یک نمایشنامه به دورنمات می دهد.

از تراژدی به کمدی رسیده ایم

نمایشنامه بیوگرافی یک بازی

بله، کورمان در این نمایشنامه می خواهد بیوگرافی اش را تغییر دهد. اما بازی ساز به کورمان می گوید که ما در زندگی نمی توانیم آن کاری را که کرده ایم انجام نشده اش کنیم. بیوگرافی ها تغییرپذیر نیستند. با هر نفسی که می کشیم، با هر قدمی که برمی داریم، به طرف تثبیت بیوگرافی نزدیک تر می شویم. بازی ساز می گوید که این کار در تئاتر اما میسر است. می توانیم در زمان، تو را به عقب ببریم. به هرحال در نمایشنامه چندین بار بیوگرافی عوض می شود. در آخر به این نتیجه می رسد که از هر راهی که رفته اند، راه به همان بخشی از زندگی نامه منتهی می شود که کورمان نمی خواهد به آنجا برسد. بازی ساز می گوید تو می توانی زندگی خودت را عوض کنی ولی نمی توانی تضمین بدهی که دیگران هم زندگی خودشان را به میل تو عوض کنند. آنها میل خودشان را برای تغییر زندگی دارند.

بیوگرافی به عنوان یک شبکه ارتباطی؟

بله یک شبکه ارتباطی است. ماکس فریش در کتاب دیگرش بارها و بارها زندگی را به عقب برمی گرداند، خط می زند، پاک می کند و به گونه ای دیگر عمل می کند. ثبت بیوگرافی ارتباط مستقیمی با فرد، شرایط و وضعیت دارد. مثلاً اینکه من تئاتری هستم، انتخاب نبوده است، مساله این است که من در 11 سالگی تصادفی با اسم عبدالحسین نوشین برخورد کردم در جایی که اسمش سالن تئاتر بوده و... با پدری برخورد کردم که شرایط را مهیا کرد. با شرایطی که اجازه رفتن به مدرسه تئاتر را به من داد. اینها تصمیماتی نیست که من به تنهایی گرفته باشم یک تصمیم جمعی باعث شده من به تئاتر برسم.

یان کات در نقدی که بر «رومولوس کبیر» نوشته، دقیقاً همین دیدگاه شما را دارد. کات می گوید. رومولوس در یک سناریوی بزرگ قرار گرفته که حس می کند اگر بخواهد مقابله هم بکند دیگر فایده ای ندارد. درست مثل کورمان که هرچه سعی می کند، نمی تواند بیوگرافی را تغییر دهد. به اعتقاد کات یک وضعیت گروتسک ایجاد شده است. از اینجا است که بدبینی دورنمات نمایان می شود. چرا دورنمات مناسب ترین سبک برای تئاتر جدید را کمدی می داند.بخش اعظم فکر دورنمات درباره عدالت است. یان کات به این مساله توجهی نمی کند. دورنمات معتقد است عدالت انجام شدنی نیست، نمی تواند جهانشمول باشد. ولی اینکه دورنمات به جهان معنای تراژیک نمی دهد، دلیلش این است که اصلاً اعتقادی به این معنا ندارد. دورنمات می گوید «تراژدی آنجایی امکان دارد که تقوا، گناه و فقر از خصوصیات بشر باشد، در بطن جنجال زده ما که هنوز نژاد سفید می کوشد تا برتری خود را بر نژاد سیاه ثابت کند، دیگر نه گناهکارانی وجود دارند و نه تقواگرانی. همه می گویند که ما بی گناهیم. راه ما همانطور که در سیاست به ابزورد می رسد در تراژدی هم به کمدی.» درست مثل تراژدی های آخر زمانی مونش که به سرحد تمسخر تلخ رسیده اند. او در نقاشی هایش تمام تراژدی های بشری را به مضحکه تصویر کرده است.

دورنمات می گوید آنجایی که علو، شکوه و عظمت انسانی وجود دارد می توان به استنباط ارسطویی تراژدی رسید. آنجا که بشر تقوا را بشناسد و گناه را. برای تقوا توصیه تقوا کند و برای گناه توصیه پرهیز از تقوا را. این بشری را می خواهد که بتواند راساً اقدام کند. اما بشر این قدرت را ندارد. بنابراین تمام اینها بی معنا می مانند. بشر تقوایی نیست. همه به جان هم افتاده اند و همه می گویند که بی گناهند. هرکسی ادعای حق می کند و حق را آن چیزی می داند که خودش فکر می کند.

انسان ضعیف قدرت را نفی می کند برای اینکه معتقد است قدرت ظلم می آفریند. اما خودش وقتی به قدرت برسد حق را به خودش می دهد. همه باید تابع قدرت جدید باشند پس قدرت های قدیم گردن زده می شوند. در حقیقت قدرت یک نماد ناپسند بشری است که در یک کلیشه پسندیده خودش را با کلام پوشش داده است. این یک مضحکه است، خنده دار است. هیچ جا، هیچ کس نمی گوید که گناهکار است. دنیا هیتلر را ساخته، دنیا جنگ آفرینی کرده و همه می گویند من نبودم. همه هم راست می گویند. بشر امروز دسته جمعی گناهکار است. ما فرداً گناهکار نیستیم. جنجال و بلوای بشری از گناهکار بودن ما نیست، از بدشانسی ماست. ما از بدشانسی در این زمانه گیر کرده ایم. در قرن های که آریستوفان ابرها را می نوشت و سوفکل؛ آنتیگون را، جایی بود که انسان تقوا را می شناخت، بدی را، خوبی را و این دو به جنگ هم افتاده اند. بنابراین بشر آن زمان برای برافکندن تضاد، برای برافکندن نیروهای نابودکننده قد علم می کرد و با خدایان به جنگ برمی خاست. همه قهرمانان اساطیری این گونه عمل می کردند با اینکه می دانستند برخورد با خدا همانا و در پی اش مرگ. از مرگ استقبال می شد چون وظیفه شناسی وجود داشت.

در یک نگاه کلی به آثار دورنمات، زن هایی را می بینیم که مورد هجوم دورنمات هستند. او نگاه تیره ای به زن ها دارد. که این نگاه خیلی خفیف تر در آثار ماکس فریش هم دیده می شود. آنتی فمینیسم دورنمات تا جایی پیش می رود که به «بازی استریندبرگ» ختم می شود.

در اصل؛ دورنمات زن را جهان می بیند. زن را یک موجود نمی داند که برای ما بچه می سازد. او در تمام نمایشنامه هایش با زن ها درگیر است. همیشه زن از صورت یک زن دوست داشتنی خارج می شود. اما در اصل این زن کیست؟ انسانی است که به او ظلم شده و این ظلم باعث واکنش زن می شود. همان بحث انتقام که دورنمات به آن اعتقاد دارد. دورنمات به قصه ای اشاره می کند که مردی در حال آب خوردن بوده، مردی دیگر می آید و سر او را می برد. دورنمات می گوید اگر ما به گذشته این اتفاق نگاه کنیم، در جایی مرد کشته شده، دیگری را کشته و این مرگ انتقام آن قتل بوده است. این انتقام زنجیره دارد. مصداق این شعر است؛ «ای کشته که را کشتی تا کشتی شدی باز / تا باز کجا کشته شود آنکه تو را کشت» و نظم جهان تسلسل نابود کردن بشر است. در ازدواج آقای می سی سی پی، آناستازیا زنی است که به همه نیرنگ می زند، دروغ می گوید. چون خودش یک گناه بزرگ مرتکب شده است. حالا می سی سی پی به عنوان یک دادستان به زن می گوید که باید انتقام قتل شوهرش را که با زن دادستان در ارتباط بوده و موجب مرگ او شده را پس بدهد. این گونه است که آناستازیا مجبور به ازدواج با می سی سی پی است. اما باز هم ارتباطش را با سن کلود و اوبلوهه قطع نمی کند.

جهان یعنی بی ثباتی، یعنی هر چه به چنگت آمد را چپاول کنی. اصولاً دورنمات اعتقاد دارد در وجود ما پرده ای هست که کسی خبر از پشت آن ندارد.

ممکن است راز یک خیانت باشد یا یک تعالی. اما چیزی است که فقط به او تعلق دارد. دورنمات این بحث را در زنان آثارش فعال می کند تا پرده راز گسسته شود و در نهایت می شود به زن های آثار دورنمات حق داد.

 دورنمات نظر بدبینانه ای دارد، اما کاملاً انسانی است.

چون واقعیت دارد. برشت اعتقادی دارد که من خیلی دوست دارم. اما به هر حال به نظرم یک شارلاتان بود، یک کلاش سیاسی. او در حالی که می دانست بشر راه درست شدن ندارد اما به دورنمات گفته بود بشر موقعی درست می شود که روی صحنه درست نشان داده شود. یک بار داماد برشت به من گفت؛ «استاد ما بعد از اینکه به آلمان برگشت، خواست گالیله را اجرا کند. ما دیدیم بر مبنای بیگانه سازی کار نمی کند. دلیلش را پرسیدیم که مگر قرار نیست جهان عوض بشود با به صحنه آوردن و نشان دادن یک دنیای خوب، آن چیزی که به دورنمات توصیه کردی. برشت جواب داد که اگر ما نامیرا بودیم ایده من شدنی بود. ولی همه ما میراییم.» برشت 10 روز بعد از این حرف مرد. برشت به همان عقیده دورنمات رسید. دورنمات فوق العاده جسور بود.

پیتر بروک یک بار «ملاقات با بانوی سالخورده» را اجرا کرد. ظاهراً اختلاف شدیدی بین آنها پیش آمد و دورنمات به هیچ عنوان از اجرا راضی نبود.

دورنمات به نمایشنامه هایش تعصبی عجیب داشت. معتقد بود او هر چیزی را که برای شخصیت ها لازم بوده نوشته است و باید همان طور اجرا شود که معنی پیدا کند. می گفت نباید شخصیت را جور دیگری دید. اما بروک روش کارگردانی اش چرخش دادن به پرسوناژها است. در نمایش بروک شخصیت ها غیر از آن چیزی بودند که دورنمات می گفت. در ضمن دورنمات آدم خودپسندی بود، حتی یان کات هم این نکته را در مقاله اش گفته است. من هم البته فیلم اجرا را دیدم، اما نپسندیدم. به نظرم تحلیل بروک از ریشه درست نبود.

یعنی بروک نتوانست سایه سنگین دورنمات را کنار بزند؟

خیلی ضعیف اجرا کرد، اشتباهش این بود که متن دورنمات را اجرا نکرد، او تفسیر خودش را داشت.

شما دورنمات را از نزدیک ملاقات کردید و گویا نظراتی هم درباره اجراهای شما رد و بدل شده است.

مربوط به سال های دور می شود. تجمعی از کارگردانان و نویسندگان غرب و شرق برگزار شده بود. این تجمع در مونیخ برگزار شد. هدف هم رد و بدل کردن اطلاعات بود. آن موقع رضا قطبی رئیس تلویزیون بود. او پیشنهاد کرد آربی آوانسیان به این تجمع برود. اما وزیر فرهنگ وقت معتقد بود که من به این سفر بروم. او اجرای «ملاقات با بانوی سالخورده» من را دیده بود. ضمناً دورنمات من را از اجرای متن هایش به زبان آلمانی در انستیتو گوته و به واسطه مجوزهایی که امضا می کرد، می شناخت. وزیر وقت معتقد بود رفتن آوانسیان مناسبتی ندارد، چون او شکل تئاتری اش متفاوت بود. این طور بود که من به این سفر رفتم که دو ماه و نیم طول کشید. هر هفته یک جلسه و دورنمات در تمام جلسات حاضر بود. راستش را بخواهید من به خاطر دورنمات می خواستم به مونیخ بروم تا ابهاماتی که داشتم را از او بپرسم. من پایان «ملاقات با بانوی سالخورده» را تغییر داده بودم. در پایان نمایشنامه ورزشکار آلفرد ایل را می کشد. من طوری طراحی کردم که مردم شهر دسته جمعی دست به قتل می زنند، چون همه نفع می برند. دورنمات به من گفت که اشتباه کرده ای، چرا که ورزشکار باید فردی دست به قتل بزند. دورنمات گفت تو عمیق نگاه نکردی. ورزشکار باید مرتکب گناه شود تا بعدتر مردم بتوانند او را متهم کنند. او شتر قربانی جهان است. من از اجرا عکس هم برده بودم. گفت حرکات قشنگ است ولی درست نیست. اگر تو متخصص اجرای متن های من در ایران هستی باید این مراسم قربانی را در نمایش اجرا کنی. تازه فهمیده بودم که دورنمات چه گفته بود. به او گفتم که برگردم متن را مجدداً به شکل درستی اجرا می کنم. دورنمات گفت که تو پیس های جدید من را اجرا کن، اما دیگر فرصت اجرا مهیا نشد، چرا که انستیتو گوته شعبه اش را در ایران تعطیل کرد. دورنمات هم در اواخر عمرش کار جالبی ننوشت. کار آخرش را که خواندم گریه ام گرفت. مریض شده بود. مرض قند داشت. یک بار هم اتفاقاً به علی منتظری که رئیس مرکز هنرهای نمایشی بود پیشنهاد دادم او را به ایران دعوت کنیم تا اجرای «ازدواج آقای می سی سی پی» را از نزدیک تماشا کند. او هم پذیرفت به شرطی که تمام هماهنگی اش با خود من باشد. با او تماس گرفتم و به او گفتم که در حال اجرای این اثر هستم و می خواهم که به ایران بیایی. به من گفت کمی دیر زنگ زدی چون پزشکم به من اجازه پرواز نمی دهد. گفت که یک بار عمل کرده و ارتفاع زیاد برایش خوب نیست. پرسید می شود با وسیله دیگری آمد که گفتم خیلی طول می کشد؛ آن طور هم نمی توانست. از من خواست که عکس ها را برایش بفرستم. قول داد اگر حالش بهتر شود به ایران بیاید. اما دوباره عمل کرد و عمل دوم هم حالش را خوب نکرد. مدتی بعد مرد. حیف شد. نویسنده خیلی خوبی بود. در ابراز عقیده جسور بود.

آخرین اجرای شما از متن های دورنمات «بازی استریندبرگ» بود و بعد از آن تنها یک نمایش کارگردانی کردید؛ «دایره گچی قفقازی» از برتولت برشت. تا امروز دیگر کارگردانی نکرده اید. «گالیله» هم که شد یک کلاف سردرگم.

دایره گچی ضعیف ترین کار من بود. به خاطر همین دیگر نمی خواهم این طور کار کنم. می خواهم به سراغ کاری بروم که عمق نگر باشد و نگرش نویسنده مخفی تر از آنی باشد که نتوانم آن را کار کنم. «زندگی گالیله» را به دلایل مختلف از زمان شریف خدایی نتوانستم نمایش اجرا کنم.

از تراژدی به کمدی رسیده ایم

نمی خواهید کار جدیدی داشته باشید؟

از آن حد گذشته ام که به من بگویند آستین ها را بالا بزن. من باید یک تیم نمایشی داشته باشم که همه چیزش و همه برنامه های حقوقی اش مشخص باشد. از من می خواهند با همین وضع موجود کار کنم. بودجه هم که نمی دهند. چه فایده وقتی اجرا تمام شده و زمان طولانی ازش گذشته پول گروه را می دهند. من نمی توانم با این مسائل کنار بیایم.

نگاهی به زندگی دورنمات

فریدریش دورنمات نویسنده و نمایشنامه نویس متولد پنجم ژانویه سال 1921، عمده شهرت خود را مدیون تاثیر بی چون و چرا بر تئاتر حماسی (Epic) و همکاری درازمدت با پیشگامان این گونه تئاتری همچون برتولت برشت است.تجربیات قابل ملاحظه او از زندگی در متن جنگ جهانی دوم در آثار او به شکل قدرتمندی خود را نشان می دهد؛ او نیز همچون دیگر هنرمندان این عصر در اروپا به علت زندگی در توفان جنگ، نگاهی مسلط، تلخ و در عین حال برنده و تاثیرگذار بر وقایع زندگی دارد.طبیعی است که دورنمات را در میان هم عصرانش، در صف هنرمندانی ببینیم که در عرصه سیاست هم فعال بوده اند. اصولاً این یکی از ویژگی های نمونه ای هنرمندان این عصر بوده و اینگونه است که آثار او به عنوان کار یک هنرمند پیش رو، در اثر تلقی خاص و جاری زمانه اش با واژه های جدیدی چون هنر آوانگارد، تئاتر مدرن و فلسفه خاص تئاترهای سیاه پیوند می خورد.دورنمات به عنوان یک نویسنده جست وجوگر و نوجو، تمامی گونه های ادبی رایج آن زمان را تجربه می کند؛ از رمان های جنایی پیچیده با ته مایه های فلسفی تا کمدی های تلخ اجتماعی.نگاه خاص او به اهداف بشری و به خصوص شکل ویژه روایتش چنان که گفتیم برگرفته از همان نگاه کلی بوده، که در مواجهه با پدیده ویرانگر جنگ و بی اعتباری مفاهیم و ارزش ها، ممکن است در ذهن هر هنرمند فعالی شکل گرفته باشد. دورنمات در مورد قصه جایی گفته است؛ «یک قصه ساده هیچ گاه به پایان نمی رسد مگر اینکه در بدترین مسیر ممکن بیفتد.» تولد دورنمات، در سال 1921 در «کونول فینگن» در منطقه «امنتال» از توابع«برن» پایتخت سوئیس رخ داد. پدر او یک داروساز پروتستان و پدربزرگش به نام« اولریخ» یک سیاستمدار محلی بود. خانواده او در سال 1935به برن کوچ کردند و دورنمات تحصیل در فلسفه و زبان و ادبیات آلمانی را در زوریخ از سال 1941 آغاز کرد.چنان که عرف هنرمندان است، او به سرعت پس از یک ترم تحصیلی از محیط خشک آکادمیک دل زده شد و دانشگاه را رها کرد و اگرچه پس از اندک زمانی از تصمیم خود پشیمان شد، اما بالاخره در سال 1943 داستان ترک و بازگشت دورنمات به دانشگاه سرانجام خوشی یافت و او با تصمیم راسخ و جدی برای وقف زندگی اش به کار نویسندگی، دانشگاه را به صورت قطعی رها کرد.بین سال های 1945 تا1946 اولین نمایشنامه اش را با نام آلمانی (Es Steht Geshrieben) به اتمام رساند و منتشر کرد. دورنمات در کنار آثار اولیه اش در عرصه نمایشنامه نویسی، گاه به کار تصویرگری نیز می پرداخت و از جمله چند کتاب از آثار اولیه اش را خود تصویر کرد. از این آثار و طراحی های او یک بار در سال 1976 نمایشگاهی در نورنبرگ ترتیب داده شد. پس از چندین بار تجربه و موفقیت های جزیی و شکست های کوچک سرانجام او با نگارش «رومولوس کبیر» به اولین موفقیت بزرگ خود دست یافت و در تئاتر آلمان به عنوان نویسنده ای صاحب سبک و چیره دست شناخته شد. شهرت او با نمایشنامه دیدار با عنوان آلمانی «Der Besuch Deralten Dame» به سال 1956 به امریکا نیز راه یافت و دیدار به عنوان اثر نمونه ای او در آنجا شناخت شد. با چند سال فاصله پس از آن اثر معروف فیزیکدان ها با عنوان آلمانی«Die Physiker» در سال 1962 با استقبال فراوان در امریکا شهرت او را جهانی ساخت.پس از آن زندگی دورنمات در نگارش مداوم آثار نمایشی و فعالیت های مختلف دیگر همچون سخنرانی های متعدد، نگارش مقالات فلسفی و فعالیت های بشردوستانه گذشت. او در سال 1969 برای اولین بار در زندگی به امریکا رفت و برای مدتی در آن کشور زندگی کرد.دورنمات و آثارش در طول زندگی هنری او هیچ گاه با مناقشه و ایجاد بحث و مجادله و تنش بیگانه نبوده اند. این مساله با پیشینه ای که از او در زمینه تفکر خاص سیاسی گفتیم سازگار بوده و برای شخص دورنمات اتفاقی عادی و بدیهی به شمار می آمد.در آوریل 1947 تماشاگران اولین نمایشنامه ای که او نوشته بود با جنجال و زد و خورد با هم سالن را ترک کردند و این نقطه شروعی بود که رویه خاص دورنمات را تا زمان مرگش هم هویت بخشید.او در سال 1990 و چند ماه پیش از مرگش دو سخنرانی معروف و طبعاً تنش زا به یاد و افتخار دو تن از معروف ترین شخصیت های سیاسی و هنری دهه آخر قرن بیستم «میخائیل گورباچف» و «واتسلاو هاول» در سوئیس ایراد کرد و با ارائه تعبیر جدیدی از مارکسیسم به عنوان مذهب هزاره نو دعوای نظری بزرگی را برانگیخت.دورنمات در چهاردهم دسامبر همان سال در نوشاتل درگذشت.

منبع :  روزنامه شرق

مطالب مرتبط :

آموزشگاه‌های سینمایی و افراد بی‌صلاحیت