تبیان، دستیار زندگی
عوامل مؤثر در ركود تمدن اسلامى: الف) علل بیرونى ؛ ب) حمله استعمار غرب به جهان اسلام ؛ ج) دنیاگرائى ، تحجر و دورشدن از اسلام راستین
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

امام‏مهدى عجّل الله فرجه و شكوفائى فرهنگ و تمدن اسلامى در جهان

گفتار دوم: عوامل مؤثر در ركود تمدن اسلامى

الف) علل بیرونى

ب) حمله استعمار غرب به جهان اسلام

ج) دنیاگرائى ، تحجر و دورشدن از اسلام راستین

الف) علل بیرونى

جنگهاى صلیبى

بدون شك یكى از قوى‏ترین دلایل جنگهاى صلیبى انگیزه دینى و مذهبى بوده است كه این امر را هم مسلمانان و هم مسیحیان قبول دارند. البته دلایل بسیارى براى این جنگها ارائه شده است كه از آن جمله مى‏توان به این موارد اشاره كرد: افزایش نفوذ پاپ در جوامع مسیحى؛ جلوگیرى از پیشرفت تركان سلجوقى در آسیاى صغیر و سقوط قسطنطنیه و ورود آنها به شبه‏جزیره بالكان؛ جوش‏وخروش شوالیه‏ها براى ابراز وجود و قهرمانى و دست‏یابى به منصب پادشاهى اورشلیم؛ و مهم‏تر از همه، ساختار اجتماعى و سیاسى كشورهاى اروپایى.(1)

بررسى ساختار اجتماعى و سیاسى اروپا نشان مى‏دهد كه یكى از درخشان‏ترین امپراتوریهاى این قسمت از جهان در زمان شارلمانى، پادشاه فرانسه (800 م)، به‏وجود آمد. درعین حال در زمان او پیشرفت مسلمانان به بیشترین حد خود رسیده بود و آنها رقیبى جدى براى مسیحیان محسوب مى‏شدند. دیرى نپایید كه به علت بى‏لیاقتى پادشاهان جانشین شارلمانى و وضع بد اقتصادى و عقب‏ماندگى فرهنگى و كمبود جمعیت، این امپراتورى میان فئودالهایى تقسیم شد. آنان در قلمرو خود با اختیار تام فرمانروایى مى‏كردند و با آنكه در زمان تاج‏گذارى، سوگند وفادارى نسبت به پادشاه و حمایت نظامى از او به‏جاى مى‏آوردند، اما این اطاعت جنبه تشریفاتى داشت. ارتش نیز در آن زمان از شوالیه‏هایى تشكیل مى‏شد كه در اختیار پادشاه و فئودالها بودند. از قرن دهم میلادى پیشرفت اقتصادى و صنعتى توأم با ازدیاد جمعیت در اروپاى غربى‏به‏خصوص در فرانسه رو به افزایش گذاشت. مقارن با این احوال، كشور مصر نیز رابط میان هند و اروپا شد. دریانوردان مصرى توسط كشتى‏داران بندر "وِنیز" و "رِن" و تا حدى مارسى از هند ادویه و كالاهاى دیگر وارد مى‏كردند كه این تجارت در آبادانى شهر وِنیز به‏عنوان بزرگ‏ترین بندر اروپاى قرون وسطا نقش مهمى را ایفا كرد.(2)

حمله مغولان و پیامدهاى آن

جهان اسلام در طول تاریخ، حملات سختى را از جانب بیگانگان تجربه كرد. اما به‏جرئت مى‏توان گفت كه هیچ كدام از این تجارب به اندازه حمله مغولان تلخ و سهمگین نبوده است. چنگیزخان، رهبر مقتدر قبایل مغولستان، براى تأمین منافع قبایل تحت امر خود، به غارت كشورهاى مجاور یعنى چین و ایران پرداخت.(3)

سقوط اندلس

بدون شك یكى از وقایع تلخ در سیر تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامى، سقوط اندلس و زوال حكومت مسلمانان در این ناحیه از دنیاست. به‏راستى چرا جامعه اسلامى اندلس كه از قرن هشتم تا پانزدهم میلادى به طور پیوسته و مداوم با پدید آوردن شاهكارهاى علمى، معمارى، فرهنگى و هنرى به حیات خود تداوم بخشیده بود، دچار ضعف و سستى شد و كاملاً به تاریخ پیوست و از صحنه جغرافیاى سیاسى و فرهنگى جهان رخت بربست.

علل سقوط اندلس به دست مسیحیان

در مورد انحطاط مسلمانان در اندلس نظریات مختلفى ارائه شده است كه مى‏توان آنها را به سه دسته عوامل داخلى، عوامل خارجى و عوامل ژئوپلیتیكى تقسیم كرد.

      الف) عوامل داخلى مؤثر در افول مسلمانان در اندلس: اندلس در دوران حكومت بنى‏امیه به دست مسلمانان افتاد. در این دوران بدعت‏ها و انحرافات فراوانى در نظام ارزشى اسلام ایجاد شده بود كه مى‏توان به موارد زیر اشاره كرد:

نظام حكومت اسلامى كه پس از پیغمبر صلى الله علیه وآله وسلم طبق اعتقادات اهل تسنن، بر اساس بیعت نسبى مردم با خلیفه بود به حكومت استبدادى موروثى فردى مبدل شد و حاكم به‏جاى اجراى احكام الاهى، تابع هواوهوس فردى خود بود.

مساوات كه یكى از اركان مهم نظام اسلامى بود از میان رفت. در حالى‏كه قرآن و سنت پیامبر امتیازها را ملغى كرده و ملاك را بر پرهیزگارى قرار داده بود، امویان نژاد عرب را نژاد برتر مى‏شمردند و قریش را از دیگر قبایل عرب برتر مى‏دانستند.

درآمد حكومت به‏جاى آنكه صرف امور عمومى شود، به تجمل و خوش‏گذرانى حكومت اختصاص مى‏یافت و همین عامل موجب افزایش نارضایتى در بین افراد شده بود.

دستگیرى، حبس، شكنجه، كشتار و گاه قتل‏عام، از اعمال متداول دوران حكومت بنى‏امیه بود و آنها از قوه قهریه براى نابودى مخالفان خود استفاده مى‏كردند.

گرایش به تجمل در زندگى، خوراك، لباس، خانه و... در دوران حكومت بنى‏امیه رواج یافت.

مى‏گسارى، زن‏بارگى، خریدارى كنیزكان آوازه‏خوان، و مدیحه‏سرایى به سبك و سیاق دوران جاهلیت در زمان بنى‏امیه متداول شد و این رفتارهاى غیر اسلامى به همراه فاتحان در سرزمینهاى تازه فتح شده رواج یافت.

مجموعه این عوامل نشان مى‏دهد كه چگونه خط انحراف مسلمانان از طریق حكومت بنى‏امیه وارد اندلس شد و وجود انحرافات و بدعت‏هاى خاندان بنى‏امیه در كنار ارزشهاى اسلامى و مسخ بسیارى از تعالیم عالیه اسلامى، به‏عنوان عامل اصلى ضعف تدریجى مسلمانان اندلس، زمینه كافى را براى بهره‏بردارى عامل خارجى فراهم كرد.(4)

      ب) علل و عوامل بیرونى سقوط اندلس: موفقیت پى‏درپى مسلمانان در جنگهاى متعدد و فتح‏مناطق وسیعى از اروپا و ناكامى مسیحیان در جنگهاى صلیبى، ضربه شدیدى براى اروپاییان محسوب مى‏شد. آنها براى عقب راندن مسلمانان به‏ویژه از منطقه اندلس طرحى درازمدت تدوین كردند كه این طرح داراى دو بخش بود: 1. تهاجم نظامى و بازپس‏گیرى سرزمین اسپانیا؛  2. تهاجم  فرهنگى.

      ج) عوامل ژئوپلیتیكى مؤثر در سقوط اندلس اسلامى: نكته مهم ژئوپلیتیكى در خصوص فتوحات مسلمانان در اندلس این است كه شبه جزیره ایبرى (اندلس) به طور كامل فتح نشد و به تصرف كامل مسلمانان درنیامد؛ مخصوصاً در شمال غربى، ناحیه بزرگى از اندلس دست‏نخورده باقى ماند. در سایر نقاط هم مناطقى وجود داشت كه مسلمانان تسلط مؤثرى بر آنها نداشتند. مسیحیان كه كل اسپانیا را از دست داده بودند، نوار باریكى را در سواحل شمال اسپانیا در كنار خلیج بیسكاى براى خود به مثابه پلى حفظ كردند تا شاید بتوانند از همین مكان با استفاده از ضعف و اختلافات داخلى و بى‏توجهى مسلمانان، به‏ صورت تدریجى به سوى جنوب گسترش یافته و به ‏تدریج اسپانیا را به دامن مسیحیت بازگردانند.(5)

ب) حمله استعمار غرب به جهان اسلام

استعمار سیاسى

استعمار سیاسى را مى‏توان نفوذ و دخالت یك كشور بیگانه در كشور دیگر دانست تا آنجا كه حاكمیت كشور مستعمره تحت تأثیر اراده كشور استعمارگر قرار گیرد. ورود استعمارگران به كشورهاى متعدد، به ویژه كشورهاى جهان سوم، به آسانى صورت نگرفت، آنها نخست به كمك نیروى نظامى خود، پایگاههایى در كشورهاى مستعمره ایجاد كردند و اگر حكومت مركزى بر خلاف منافع استعمارگران عمل مى‏كرد با تهدید آنها رو به رو مى‏شد. طبیعتاً دولتهاى استعمارى به دنبال تسلط بر حكومتهاى كشورهاى مستعمره بودند و در بسیارى از كشورهایى كه به‏طور كامل تحت انقیاد آنها در مى‏آمدند، حكومتهاى خاص استعمارگران شكل مى‏گرفت. استعمار سیاسى مقدمه اهداف دیگر استعمارگران یعنى استثمار منابع طبیعى و انسانى است. یعنى مستعمرات پس از آنكه از لحاظ سیاسى اطمینان كشورهاى استعمارى را جلب مى‏كردند به عنوان بازارهاى فروش كالا، منابع مواد خام، فرصتهاى مناسب سرمایه‏گذارى، پایگاههاى نظامى و منابع نیروى انسانى براى دفاع ملى به قدرتهاى استعمارى خدمت مى‏كردند و نمادى از اعتبار و اقتدار و شكوه آنها به شمار مى‏رفتند. معمولاً حكومتهاى كشورهاى مستعمره دست‏نشانده و فرمایشى بودند و پادشاهان و حكام محلى عملاً اختیارات چندانى نداشتند. اما با این حال، سیاستهاى استعمارگران با یكدیگر تفاوت داشت. برخى به مستعمرات خود اجازه مى‏دادند دولت خود را داشته باشند، اما برخى دیگر اختیارات چندانى به حاكمان محلى نمى‏دادند. با اشاره‏اى كوتاه به برخى از مستعمرات قدرتهاى اروپایى آن زمان مى‏توان به سیاست خاص هركدام از آنها پى‏برد.

استعمار سیاسى را مى‏توان نفوذ و دخالت یك كشور بیگانه در كشور دیگر دانست تا آنجا كه حاكمیت كشور مستعمره تحت تأثیر اراده كشور استعمارگر قرار گیرد.

استعمار فرهنگى

استعمار فرهنگى را مى‏توان اجبار یك جامعه از سوى جامعه‏اى دیگر براى پذیرش تمدن، ایدئولوژى‏ها و فرهنگ دانست. دولتهاى استعمارگر در قالب سیاستهاى فرهنگى حساب شده مى‏كوشند معیارها و اصول مورد پذیرش جامعه خود را در جامعه‏اى دیگر اجرا كنند تا استیلاى فكرى خود را بر آن جامعه تسهیل سازند. اگر مردم یك جامعه پذیراى ارزشهاى فرهنگى جامعه دیگر باشند بى‏گمان در برابر نفوذ سیاسى و اقتصادى آن جامعه ایستادگى نمى‏كنند. قدرتهاى استعمارى از هر وسیله‏اى براى سلطه درازمدت خود بهره مى‏برند به گونه‏اى كه ممكن است فرهنگ اصیل جامعه زیر سلطه نابود شود و نتواند به عنوان یك امكان و راه حل، ابراز وجود كند و برگزیده شود.

از آنجا كه زبان وسیله‏اى اساسى براى بیان یك فرهنگ و حقایق بدیهى و اصیل آن است استعمار فرهنگى همواره از آن به عنوان سلاح اصلى استفاده نموده است. هنگامى كه مردم زیر سلطه‏اى مثلاً براى به دست آوردن كار یا آموزش و پرورش ناچار باشند زبان جدیدى را فراگیرند؛ به تدریج و ناخودآگاه اندیشه‏ها و ارزشهاى بیان شده در زبان جدید را هم مى‏پذیرند و در عین حال، وابستگى‏شان به زبان اصلى كه در واقع دستاورد فرهنگ خود آنهاست، كاهش مى‏یابد و كم‏كم ویژگیهاى فرهنگى زبان بومى دگرگون مى‏شود و به نابودى مى‏گراید.

در نتیجه جامعه استعمار زده با نوعى بحران فرهنگى روبه‏رو مى‏شود و در یافتن هویّت خود تردید مى‏كند و رفته رفته گذشته خود را نیز از دست مى‏دهد، همان گذشته‏اى كه استعمارگر هرگز به رسمیت نشناخته است، زیرا او بومیان را فاقد اصل و نسب مى‏پندارد. همه چیز در كشور استعمارزده دچار كمبود است و همه چیز او را به سوى كمبود و تقلید بیشتر مى‏كشاند. مسئله دیگر این است كه استعمارزده ممكن است به شدت از استعمارگر متنفر شود و تمامى مسائل خود را به او نسبت دهد و به جاى حل مشكلات اساسى خود به تئورى توطئه دلگرم باشد. بنابراین مشاهده مى‏شود كه استعمار با تحمیل تمدن خود بر كشور استعمار زده او را به مرحله بیگانگى از خویش مى‏رساند و از این طریق، امكان هرگونه تحول داخلى را از میان برمى‏دارد.

استعمار سیاسى را مى‏توان نفوذ و دخالت یك كشور بیگانه در كشور دیگر دانست تا آنجا كه حاكمیت كشور مستعمره تحت تأثیر اراده كشور استعمارگر قرار گیرد.

استعمار اقتصادى

مى‏توان پیچیده‏ترین و قوى‏ترین بعد استعمار را جنبه اقتصادى آن دانست. معمولاً دخالت و نفوذ یك كشور بیگانه در اقتصاد كشور دیگر تا آنجا كه حاكمیت سیاسى و اقتدار آن زیر سؤال برود را استعمار اقتصادى مى‏نامند. اقتصاد و فعالیتهاى اقتصادى قوى‏ترین ابزار استعمارگران است تا بدین وسیله بر دولتهاى استعمارزده فشار آورند.

هرچه دولتى ضعیف‏تر باشد و از لحاظ اقتصادى نیز وابسته‏تر شود، ممكن است امكان مقاومتش در برابر درخواستهاى سیاسى دولت قوى‏تر، مشكل‏تر شود. استعمارگران پس از ورود به كشورهاى مستعمره نوعى سیاست تجارى خاص را دنبال مى‏كردند تا صنایع داخلى را ناامید سازند و پیشرفت صنایع خود را افزایش دهند. سیاست آنها معمولاً این بود كه اقتصاد مستعمره را تابع و وابسته به صنایع داخلى خود كنند و مردم استعمارزده را وادارند تنها محصولات خام تولید كنند. محصولات كشورهاى استعمارزده نمى‏توانست به كشورهاى استعمارگر راه یابد، زیرا با تعرفه‏هاى سنگینى روبه‏رو بود، ولى در عوض كالاهاى كشورهاى استعمارگر بدون تعرفه یا مالیات وارد این كشورها مى‏شد. نتیجه این سیاستها موجب مى‏شد سرمایه از كشورهاى استعمارزده به كشورهاى استعمارگر منتقل شود و این كشورها هرچه بیشتردر باتلاق مسائل خود فرو بروند. البته باید گفت كه استعمار اقتصادى و نحوه عملكرد سیاستهاى اقتصادى قدرتهاى استعمارگر هنگامى بهتر فهمیده مى‏شود كه ساختارهاى قدرت آن زمان و نحوه تعاملات اقتصادى مربوط به آن دوره ارزیابى شود. در فاصله سده پانزدهم تا هجدهم، نظام اقتصادى خاصى به نام مركانتلیسم(6) بر اروپا حاكم بود كه تجزیه و تحلیل آن مى‏تواند در درك گسترش استعمار مؤثر  باشد.
مى‏توان پیچیده‏ترین و قوى‏ترین بعد استعمار را جنبه اقتصادى آن دانست. معمولاً دخالت و نفوذ یك كشور بیگانه در اقتصاد كشور دیگر تا آنجا كه حاكمیت سیاسى و اقتدار آن زیر سؤال برود را استعمار اقتصادى مى‏نامند.
مركانتلیسم:

مركانتلیسم یا سوداگرى به مجموعه دیدگاههاى اقتصادى گفته مى‏شود كه از سده پانزدهم تا هجدهم بر اروپا حاكم بود. آدام اسمیت، اقتصاددان اسكاتلندى (1723 - 1790)، آن را نظام سوداگرى(7) نامید كه واژه مركانتلیسم نیز از آن گرفته شده است. با این حال نمى‏توان مركانتلیسم را به عنوان یك مكتب فكرى منسجم در نظر گرفت. از جمله نویسندگان و مبلغان مركانتلیسم، توماس‏مان، اقتصاددان انگلیسى بود كه در كنار نویسندگان دیگر به ترویج این تفكر مى‏پرداختند.

دوره رشد مركانتلیسم با ظهور دولتهاى ملى و گذار از نظام فئودالى همراه بوده است. در این دوره قدرت اداره كشور و حكومت به دست حاكمان و پادشاهان ملى افتاد كه آنها هویت خود را در كشور و نظام خود تعریف مى‏كردند. قدرت ملى و وجهه و اعتبار یك كشور به قدرت نظامى آن بستگى داشت. بنابراین، بودجه نظامى براى كسب قدرت و توان بیشتر كشورها بسیار حیاتى بود.

امپریالیسم:

براى واژه امپریالیسم چندین تعریف ارائه شده است. گاهى این واژه به معناى حاكمیت بر كشورهایى است كه در گذشته از لحاظ سیاسى مستقل بوده‏اند. از دید برخى از صاحب‏نظران این واژه به معناى وابستگى است كه كشور وابسته بدون توسل به زور از سوى كشور حاكم، تحت سلطه آن درآمده است.

در مكتب ماركسیسم از امپریالیسم به عنوان مرحله‏اى از سرمایه‏دارى یاد مى‏شود كه در آغاز سده نوزدهم به تعارض و رقابت سیاسى، اقتصادى و نظامى میان كشورهاى پیشرفته سرمایه‏دارى انجامید. امپریالیسم در بسیارى از تعریفها، با استعمار برابر است و استثمار اقتصادى همراه با سلطه سیاسى و كنترل كشورهاى بیگانه بر اقتدار سیاسى كشورهاى دیگر به معناى امپریالیسم به كار رفته است. این واژه به معناى استثمار اقتصادى ضعیف در كشورى دیگر آورده شده و بیشتر با سیاستى همراه است كه سعى در نشان دادن تسلط یك كشور بر كشور دیگر دارد. برخى دیگر از صاحب‏نظران، امپریالیسم را كنترل مؤثر سیاسى یا اقتصادى، مستقیم یا غیرمستقیم یك كشور بر كشور دیگر دانسته‏اند.
براى واژه امپریالیسم چندین تعریف ارائه شده است. گاهى این واژه به معناى حاكمیت بر كشورهایى است كه در گذشته از لحاظ سیاسى مستقل بوده‏اند. از دید برخى از صاحب‏نظران این واژه به معناى وابستگى است كه كشور وابسته بدون توسل به زور از سوى كشور حاكم، تحت سلطه آن درآمده است.

با این حال، نباید استعمار و امپریالیسم را دقیقاً با همدیگر هم‏معنا دانست. استعمار در مقایسه با امپریالیسم پدیده‏اى گسترده‏تر است و ابعاد متعدد اجتماعى، سیاسى، فرهنگى و اقتصادى دارد. امپریالیسم عمدتاً مفهومى اقتصادى است و شاید بتوان تعریفى خاص از بعد اقتصادى استعمار را امپریالیسم نامید.

سكولاریزم:

در مجموع، سكولاریسم به عنوان روندى كه به تضعیف اقتدار دینى انجامیده، تعریف شده است و نه صرفاً به عنوان روندى كه موجب تضعیف دین در جامعه شده باشد.

در واقع روند سكولار شدن، موجب متمایز شدن یا به عبارتى جدا شدن دین از نهادهاى اجتماعى مانند نهاد سیاست، نهاد قانون‏گذارى، نهاد آموزش و پرورش و در یك كلام، از همه نهادهاى مدنى جامعه كه مرتبط با شهروندى هستند، مى‏شود. این روند به مرور فرهنگ سكولار را تولید مى‏كند. به این معنا كه در مسیر زندگى تجربه‏هاى دینى، ارزشهاى دینى و باورهاى دینى به مرور محو مى‏شود، تا جایى كه حتى زبان و ادبیات سكولار مى‏شود. فرهنگ سكولار مبتنى بر یك معرفت فلسفى است كه عقلانیت اجتماعى را از نگاه متافیزیك جدا مى‏كند. به‏گونه‏اى كه در این روند، دخالت اندیشه‏هاى متافیزیكى در تعارض با عقلانیت اجتماعى فرض مى‏شود. دایره سكولاریسم در عصر حاضر به معنى عدم حضور دین در عرصه سیاسى و اجتماعى است و سكولار شدن با میزان مشاركت در مراسم مذهبى و میزان اعتقاد به باورهاى مذهبى رابطه معكوس یافته است.
در مجموع، سكولاریسم به عنوان روندى كه به تضعیف اقتدار دینى انجامیده، تعریف شده است و نه صرفاً به عنوان روندى كه موجب تضعیف دین در جامعه شده باشد.
صهیونیسم:

واژه صهیونیسم در بین طرفهاى درگیر، با معانى و مفاهیم مختلف و متضادى به كار مى‏رود، صهیونیستها آن را صفتى مثبت كه بیانگر هویت و اهدافشان است به كار مى‏برند، در حالیكه مخالفان آنها این واژه را صفتى كاملاً منفى مى‏دانند كه علاوه بر هویت و اهداف منفى آنها، تاریخ پر از ظلم و ستم آنان را بر جهان اسلام و به‏ویژه بر ملت مظلوم فلسطین، به ذهن مى‏آورد.(8) نویسنده مقاله یهودیت و صهیونیسم(25) كه خود از صهیونیستهاى متعصب است در مورد واژه صهیونیسم مى‏گوید: هرتزل(26)، (پس از نگارش كتاب دولت یهود و انتشار مجله هفتگى دنیا در سال 1887) تمام تلاشها و استعدادهاى سازمانى خود را بر آن معطوف ساخت تا جلسه‏اى بین نمایندگان گروههاى صهیونیستى تشكیل دهد. ناثان بیربنائوم(9) نام «صهیونیسم» را بر این جنبش اطلاق كرد. وى از این واژه براى اولین بار، در 1890، در روزنامه خود با عنوان خود رهایى استفاده كرد.

لیكن پس از اولین كنگره صهیونیسم در 1897 كه در شهر بال در سوئیس برگزار گردید، صهیونیسم این گونه تعریف شد: دعوتى كه سازمان صهیونیسم روى آن تبلیغ مى‏كرد و تلاشهایى كه این سازمان در این جهت مبذول مى‏داشت. طبق این تعریف، صهیونیست كسى است كه به برنامه كنگره بال ایمان دارد.

واژه صهیونیسم در بین طرفهاى درگیر، با معانى و مفاهیم مختلف و متضادى به كار مى‏رود، صهیونیستها آن را صفتى مثبت كه بیانگر هویت و اهدافشان است به كار مى‏برند، در حالیكه مخالفان آنها این واژه را صفتى كاملاً منفى مى‏دانند كه علاوه بر هویت و اهداف منفى آنها، تاریخ پر از ظلم و ستم آنان را بر جهان اسلام و به‏ویژه بر ملت مظلوم فلسطین، به ذهن مى‏آورد

عبدالوهاب المسیرى در كتاب صهیونیسم در توضیح این پدیده؛ از اواخر قرن شانزدهم تا آغاز قرن هجدهم را صهیونیسم دینى غیریهودى با زمینه مسیحى و از اوایل قرن هجدهم تا اوایل قرن نوزدهم را صهیونیسم فرهنگى غیریهودى با زمینه لائیك، رمانتیك و ارگانیك و غیره اطلاق كرده است.(10)

ج) دنیاگرائى ، تحجر و دورشدن از اسلام راستین

پیامبر اكرم صلى الله علیه وآله وسلم به‏عنوان پیام‏آور اسلام، شیوه زندگى خود را به گونه‏اى تنظیم كرده بود كه كاملاً از هر نوع اسراف و تبذیر و تجمل به دور باشد. خوراك و مسكن و پوشاك او همانند عادى‏ترین افراد جامعه بود و از هر نوع تجمل پرهیز مى‏كرد. پس از وفاتش، شیوه زندگى خلفاى راشدین نیز به او شباهت داشت. آنها نیز سعى مى‏كردند تا با تبعیت شیوه زندگى رسول اكرم از تجملات مادى پرهیز كنند و خود به الگویى مناسب براى زندگى سایر مسلمانان مبدل شوند. در حالى كه با شروع خلافت امویان دنیاگرایى و تجمل، منجر به دورى مسلمانان از اسلام راستین شد. همچنان كه عامل تحجر نیز مانعى بر سر راه تعقل و نواندیشى و باعث ركود تمدن و فرهنگ اسلامى بوده است.

دنیاگرایى:

ابن‏خلدون معتقد بود كه حكومتها همانند یك انسان داراى عمر و دوره‏هاى مختلف زایش، رشد و جوانى و ضعف و پیرى هستند. وى معتقد بود كه دولتها از زمان پیدایش تا مرحله زوال و انحطاط معمولاً پنج مرحله را پشت سر مى‏گذارند: مرحله نخست، مرحله پیروزى نام دارد و فرد فرمانروا با بهره‏گیرى از پیوندهاى قومى كه به نوعى از خودرأیى و یكه‏تازى او جلوگیرى مى‏كند، قدرت را به دست مى‏آورد. در مرحله دوم سعى مى‏كند تا با تثبیت فرماندهى، قدرت را به انحصار خود درآورد. در مرحله سوم با حفظ خودكامگى از مزایاى آسودگى و آرامش تكیه‏بر اریكه قدرت بهره‏مند مى‏شود و به اصطلاح، به جمع‏آورى میوه‏هاى قدرت مى‏پردازد. در این مرحله تجمل و آسودگى پدیدار مى‏شود. وى به تقلید از دولتهاى مشهور دیگر، مبالغ هنگفتى پول را صرف ساخت بناهاى عمومى و زیباسازى شهرها مى‏كند. در ادامه این روند، پیروان و اطرافیان و دست‏اندركاران حكومت دست به جمع‏آورى ثروت و توانگر شدن مى‏زنند و به نوبه خود زندگى تجملى را در پیش مى‏گیرند. دوران رونق اقتصادى فرا مى‏رسد. صنایع، هنرهاى زیبا و دانش‏ها در سایه توجهات طبقه حاكم تشویق مى‏شوند و رو به پیشرفت مى‏گذارند. در این دوران، زمان استراحت و تن‏آسایى فرا مى‏رسد و در آن انسانها از آسایش و لذت‏هاى جهان برخوردار مى‏شوند. در این قسمت، نخستین مرحله تكامل دولت به پایان مى‏رسد. در مرحله چهارم كه با خرسندى حاكمان و رعایا همراه است، دوره اوج فرا مى‏رسد.

با شروع خلافت امویان دنیاگرایى و تجمل، منجر به دورى مسلمانان از اسلام راستین شد. همچنان كه عامل تحجر نیز مانعى بر سر راه تعقل و نواندیشى و باعث ركود تمدن و فرهنگ اسلامى بوده است.

اینان از پیشینیان خود در بهره‏مندى از لذتهاى زندگى تقلید مى‏كنند؛ غافل از اینكه پیشینیان براى نیل به این لذتها تا چه اندازه مبارزه كرده‏اند. آنها فكر مى‏كنند كه زندگى تجملى و پرزرق و برق آنها و مزایاى گوناگون تمدن همیشه وجود داشته و تا ابد وجود خواهد داشت. تجمل، آسایش و ارضاى خواهشهاى نفسانى براى آنها عادى مى‏شود و كاملاً به چیزهایى كه پیشینیان تحصیل كرده بودند، متكى مى‏شوند و در برابر عواملى كه ممكن است در كامیابى آنها ایجاد اختلال كند، ناتوان هستند. در مرحله پنجم، حكومت رو به انحطاط و زوال نهاده و آخرین مرحله اسراف و تبذیر آغاز مى‏شود. عادت به تن‏آسایى و تجمل، ضعف جسمانى و فساد اخلاقى را به بار مى‏آورد و در نتیجه، حكومت كاملاً سست شده و در اثر تهاجم بیرونى یا اضمحلال درونى یا تركیبى از هر دو، از بین مى‏رود.(11)

تحجر:

یكى دیگر از عوامل ركود فرهنگ و تمدن اسلامى تحجر است كه براى درك تأثیر آن در فرهنگ اسلامى باید به تعریف و تبیین دقیق آن پرداخت. تحجر معانى متعددى دارد كه از آن جمله مى‏توان به ایستایى، تحول‏ناپذیرى، جمود و برنتابیدن فرهنگ و ارزشهاى حقیقى و متعالى اشاره كرد. تحجر در حوزه اندیشه و تفكر رخ مى‏دهد و اگر در زمینه گرایش و رفتار ظاهر شود جمود نام دارد. در مفاهیم قرآنى نیز از تحجر به‏عنوان مرحله یا مانعى براى شناخت حقیقت یادشده است:

ثُم قَسَتْ قُلوبكُم مِنْ بَعْدِ ذلك فَهِىَ كالحِجارَة اَوْ اَشَدُّ قَسْوَة... (بقره، 74). از دید قرآن كریم، این دسته افراد آنهایى هستند كه از حوزه اندیشه و تفكر فاصله گرفته، هدایت‏ناپذیر شده‏اند. پس تحجر علت عدم پذیرش حق و گرایش به كمال و سعادت واقعى است و متعاقباً مانعى جدى در شكوفایى اندیشه دینى و ایجاد تعامل مثبت نظرى و عملى با حقیقت، معرفت، حكمت، حكومت، مدیریت و سیاست و حتى تقدیر معیشت به شمار مى‏رود و متحجران از اسلام جز آموزه‏هاى بسته، رسوب‏یافته و انعطاف‏ناپذیر در برخورد با اقتضائات زمان و مكان و تغییر موضوع و محمول‏ها ندارند و هرگز پذیراى فقر اندیشه و عمل خویش، و بازشناسى و بازنگرى فكر و فعل به‏اصطلاح اسلامىِ خود نیستند و همواره راكد و تحول ‏ناپذیرند.(12)
یكى دیگر از عوامل ركود فرهنگ و تمدن اسلامى تحجر است كه براى درك تأثیر آن در فرهنگ اسلامى باید به تعریف و تبیین دقیق آن پرداخت. تحجر معانى متعددى دارد كه از آن جمله مى‏توان به ایستایى، تحول‏ناپذیرى، جمود و برنتابیدن فرهنگ و ارزشهاى حقیقى و متعالى اشاره كرد. تحجر در حوزه اندیشه و تفكر رخ مى‏دهد و اگر در زمینه گرایش و رفتار ظاهر شود جمود نام دارد.

جریانهاى عقلى و عقل‏گریز در جهان اسلام: به هر حال، شكوفایى و انحطاط تمدنها ازجمله تمدن اسلامى محصول جریانهاى فكرى متعددى بوده است. برخى اندیشمندان دلایل و ریشه‏هاى افول فرهنگ و تفكر اسلامى را به دوره خلافت متوكل عباسى (232-247 ق) نسبت داده‏اند. این خلیفه برخلاف خلفاى قبل از خود كه تمایلات معتزلى یعنى عقل‏گرایى داشتند و از اهل نظر و حكما و فلاسفه و دانشمندان جانب‏دارى مى‏كردند، به زمره هواداران سنت و حدیث پیوست و با عقاید معتزله مخالفت كرد و جدل و مناظره در آرا و عقاید را ممنوع كرد؛ تا آنجا كه اگر كسى وارد مناظره و مباحث علمى مى‏شد، وى را مجازات مى‏كرد. یكى از پیامدهاى این اقدام، رشد گروهى از اهل حدیث در لواى احمدبن حنبل بود كه تنها به تبعیت و تقلید از حدیث و سنت و تسلیم در برابر نصوص و منقولات اعتقاد داشتند و مخالفان خود، یعنى اهل عقل و نظر، به‏ویژه معتزله را به كفر متهم مى‏ساختند. این جریانات با ظهور امام محمد غزالى و كتاب مشهورش احیاء علوم الدین شدت بیشترى یافت و ایستادن در برابر تعقل و معتزله و تكفیر آنها دامن گروههایى مانند شیعه اثنى عشرى و اسماعیلى را نیز گرفت و آنها به رافضى و باطنى‏گرى‏بودن متهم شدند.

در كنار این عواملِ ركود تفكر اسلامى مى‏توان گسترش تصوف در قرون ششم و هفتم هجرى را نیز به آنها اضافه كرد. برخى از محققان از این جریان به‏عنوان آفت بزرگ علوم عقلى به‏ویژه فلسفه و استدلال یاد كرده‏اند. اهل تصوف در برابر اهل شرع و پیروان عقل، شهود و اشراق و عشق را وسیله درك حقایق معرفى مى‏كردند و عقل و استدلال را براى وصول به حقیقت ناكافى مى‏شمردند و گاه از آن به‏عنوان حجاب شناخت و معرفت خداوند یاد مى‏كردند. در مجموع، عوامل فوق را مى‏توان بزرگ‏ترین موانع رشد تفكر اسلامى دانست. هر كجا تعقل و تفكر محكوم به ایستایى باشد، طبعاً جمود و تحجر نیز تقویت خواهد شد. پس با بررسى تاریخ اندیشه اسلامى مى‏توانیم جمود و تحجر را به تعطیلى تعقل نسبت دهیم.

ادامه دارد...

پیوند مطالب مرتبط:

گفتار اول: زمینه‏هاى شكل‏گیرى تمدن اسلامى

گفتار سوم:  مدینه‌ی فاضله

_______________________

1)   رنه گروسه، تاریخ جنگهاى صلیبى، ترجمه ولى‏اللَّه شادان، تهران، نشر فروزان، 1377، ص 1-9.

2)  براى اطلاع بیشتر از چگونگى تأثیر هفت جنگ صلیبى در تمدن اسلامى نك: عبداللَّه ناصرى طاهرى، علل و آثار جنگهاى صلیبى، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1373، ص 37-47.

3)   شیرین بیانى، مغولان و حكومت ایلخانى در ایران، تهران، سمت، 1379، ص 10-17.

4)   سید محمد طهطاوى، غروب آفتاب در اندلس: علل انحطاط حكومت مسلمانان در اسپانیا، تهران، دارالصادقین، 1381، ص 16-17.

5)   همان، ص 30-31.

6)   Mercantilism.

7)   Mercantile System.

8)   محمد كریمى، پشت نقاب صلح، تهران، كیهان، 1379، ص 7.

9)    Haiko Haumann, Judaism and zionism, The First Zionist Congress in 1897, Basel , 1997, pp. 11-12.

10)  تئودور هرتزل كه در مجارستان به دنیا آمد و بعدها به وین نقل مكان كرد، پس از مدتى سعى و تلاش، نام خود را به‏عنوان یكى از بنیان‏گذاران اصلى سازمان و جنبش صهیونیسم در تاریخ ثبت كرد. او در سال 1896 كتاب دولت یهود را خطاب به رؤساى كشورها تألیف كرد. راه‏حلى كه او در این كتاب مطرح كرده بود، مبناى نظرى و چارچوب سازمانى حركت صهیونیسم است.

11)    Nathan Birnbaum) 1937-1964)

12)  عبدالوهاب محمد المسیرى، صهیونیسم، ترجمه لواء رودبارى،تهران، مؤسسه چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه، 1374، مقدمه ص 1-17.

دكتر على‏اكبر ولایتى

دبیر‌خانه دائمی اجلاس حضرت مهدی عجّل الله فرجه

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.