تبیان، دستیار زندگی
جهان دره ی اشک و آه بی پایان و ورطه ی گناه و کفاره نیست، نه تنها کفاره ی گناه، بیم ابدی نیست، بلکه گناه اگر همراه توبه با خلوص نیت و خضوع و تذلل مخلصانه باشد، آدمی را به سطح تقرب ارتقا می دهد و بحر بخشایش را به جوش می آورد و جز این هیچ سببی در بارگاه ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

چون به خویش آمد ز غرقاب فنا ...

تحلیل داستان شاه و کنیزک در مثنوی مولوی

بخش اول ، بخش دوم ، بخش سوم ، بخش چهارم (پایانی)

مقصود داستان

چون به خویش آمد ز غرقاب فنا ...

در این داستان مولوی تمثیلی را بهانه قرار می دهد تا شعله ای از تجارب روحانی و رموز احوال دل خویش و برخی حقایق عرفانی و فلسفی را تبیین کند و احتمالاً برخی از ارباب دانش و بحث و جدل را مجاب کند، از جمله:

1- در ذکر خدا مهم حالت دل است، نه ذکر الفاظ : ترک استثنا مرادم قسوتی است / نی همین گفتن که عارض حالتی است؛ و حتی استجابت دعا هم در گرو حالت و صفای دل است چون دل شاه عالم امکان است و تا آن بیمار نشود، عنایت غیبی به عالم حس نازل نمی شود. تنها کسانی از احوال و اطوار آن خبر دارند که محرم عنایت حق باشند و اهل جدل از آن غافل اند. شاهد این معنی این بیت است که طبیب غیبی به شاه خبر می دهد که آن حکیمان که بر بالین کنیزک بیمارِ دل آمده اند «بی خبر بودند از حال درون»، در نتیجه «هر دارو که ایشان کرده اند، آن عمارت نیست، ویران کرده اند» (همان: 1/104) پس درمان درد دل را باید مستقیم از عنایت الاهی جست که گاهی به صورت پیری تجسم می یابد.

2- بدون پیر واصل و به راهبری مدعیان به مقصد نتوان رسید. پیر واصل ممکن است محل تجلی اراده ی الاهی باشد، چون اراده ی الاهی حاکم بر اراده ی عالمیان است و هر گاه که تعلق گیرد، یکی را از آدمیان، بر می گزیند و دست و زبان و اراده ی او، به منزله ی دست و زبان و اراده ی الاهی می شود.(1) او در حقیقت زنده می کند؛ اگر چه در ظاهر امر کار او خلاف میل باشد؛ که طبیب غیبی به کنیزک وعده می دهد که: شاد باش و فارغ و ایمن که من / آن کنم با تو که باران با چمن (همان: 1/72). چنین کسی نسبت به انسان از تمام عزیزان مشفق تر است:

من غم تو می خورم، تو غم مخور/  بر تو من مشفقترم از صد پدر

(همان: 1/73)

پس در کار انبیا و اولیا باید تسلیم محض و مطیع سرافکنده بود، نه مدعی جدلی، چون غرایب کار انبیا و اولیا خارج از حدودی است که عده ای با اسباب جدلی و قیاسی در پی آن می گردند:

همچو اسماعیل پیشش سربنه
شاد و خندان پیش تیغش جان بده
تا بماند جانت خندان تا ابد
همچو جان پاک احمد با احد

(همان: 1/227-228)

چون به خویش آمد ز غرقاب فنا ...

اگر انسان با فراموش کردن این نکته، در صدد حل معضلات اعتقادی برآید، به گستاخی و بی ادبی منسوب و از رحمت الهی دور می شود (مولوی، 1373: 1/78-92). در این داستان شاه از راه بی ادبی و گستاخی سریع باز می گردد و به سجده و دعا و تذلّل روی می آورد و رهایی از خویشتن و آفتهای علوم جدلی را می طلبد، چون عجز حکیمان در معالجت کنیزک او را سخت متنبه کرده است (همان: 1/59) و آنگاه توسط مظهر لطف غیبی به مقصود می رسد، چون پیر در یک لمحه می تواند سالک صافی را به معجزه ی عشق به حق متصل کند.

3- وصول روح به مقصد ازلی به مدد عنایت غیبی و از راه دل یقینی است، اما به مدد دانشِ جدلی و مقرون به کبر و ادعا محال(2) و این راه در تصوف عاشقانه روشنتر است، نه در دانشهای جدلی و قیاسی.

4- اگر عنایت غیبی از نفحات رحمت الاهی به عالم ماده نرسد، جمله ی جانها بیمار می شوند و درمان نمی پذیرند مگر به مدد عنایت غیبی؛ چنان که کنیزک به الهام و اشارت مدد رسان غیبی، درمان می شود:

گفت ای شه مژده حاجاتت رواست
گر غریبی آیدت فردا ز ماست
چون که او آید حکیم حاذق است
صادقش دان کو امین و صادق است
در علاجش سحر مطلق را ببین
در مزاجش قدرت حق را ببین

(همان: 1/63-65)

5- مدد غیبی پیوسته بر جان پیر واصل می رسد و آن را از خطا باز می دارد و هر لحظه که بنده ظرفیت ادراک آن را از دست بدهد، به راه خطا می رود و این ظرفیت با خویشتن بینی بنده زایل می شود و با اسغراق در دریای فنا افزایش می یابد:

چون به خویش آمد ز غرقاب فنا
خوش زبان بگشود در مدح و ثنا ...
گفت ای شه مژده حاجاتت رواست
گر غریبی آیدت فردا ز ماست

(همان: 1/57و63)

قید «بار دیگر» در بیت 59 مؤید این معنی است که خطای شاه (روح انسانی) مکرر است و ابیات پس از آن راه وصول مجدد را نشان می دهد (همان: 1/55 و 59-65)؛

چون به خویش آمد ز غرقاب فنا ...

گویا مولوی در این موارد به معاندان شمس تبریزی و طاعتان اشتیاق خود نسبت به او پاسخ می دهد، چون او را طبیب دل و پیر واصل و محل تجلی رحمت و عنایت و اراده ی حق می داند.

6-اراده ی الاهی همه جا در صدد است که غلبه ی خود را بر اراده و افعال آدمی ابراز کرده، آدمی را متوجه بستگی اش به مشیت الهی کند؛ چنان که حکیمان معالج کنیزک تعین و استقلالی بر اراده ی خویش قایل شدند و از غیرت صاحب مطلق اراده، مقهور قضا گشتند:

از قضا سر کنگبین صفرا نمود/  روغن بادام خشکی می فزود

(همان: 1/53)

البته، حاکمیت مطلق و قهرجوی قضا در این داستان سه بار تصریح شده است: اتفاقاً (از قضا) شاه روزی شد سوار،... آن کنیزک از قضا بیمار شد... از قضا سر کنگبین صفرا نمود (همان: 1/37، 40 و 53).

7- جهان دره ی اشک و آه بی پایان و ورطه ی گناه و کفاره نیست، نه تنها کفاره ی گناه، بیم ابدی نیست، بلکه گناه اگر همراه توبه با خلوص نیت و خضوع و تذلل مخلصانه باشد، آدمی را به سطح تقرب ارتقا می دهد و بحر بخشایش را به جوش می آورد و جز این هیچ سببی در بارگاه کبریایی مقبول نمی افتد، اما به دنبال تضرع، وصال سرمستانه می نهد تا عشق آن معشوق ازلی را به سر برد و با همین سر نهادن، از خود می میرد و در او زنده می شود.

اینجاست که وسایط عقلانی حکما(3) و اسباب عبادی غرور انگیز زاهدان در منظر اشراقی مولوی، در بارگاه کبریایی مردود می شود و تنها نیاز بندگان پذیرفته می شود؛ چنان که شاه در این داستان از جلال سلطانی فرود نیامده و تا از اسباب فیلسوفانه ی حکیمان مدعی خود را بی نیاز نکرده و روی نیاز به درگاه معشوق قهار ازلی ننهاده، در غم و درد به سر می برد و ملک دنیا و دین، او را از آن درد نجات نمی دهد.

داستان شاه و کنیزک در مثنوی داستانی فلسفی است ناظر بر تحول احوال مولوی از تأثیر انفاس شمس تبریزی، از دیدگاهی و ناظر بر ماجرای مهاجرت روح انسانی از عالم امر به عالم خلق و تکون آن در جسم و همدمی اضطراری با نفس و گرفتاری در جاذبه های حسی و نهایتاً رهایی از بند حس و رجعت به علام قدس، از دیدگاهی دیگر.

نتیجه گیری

داستان شاه و کنیزک در مثنوی

داستانی فلسفی است ناظر بر تحول احوال مولوی از تأثیر انفاس شمس تبریزی، از دیدگاهی و ناظر بر ماجرای مهاجرت روح انسانی از عالم امر به عالم خلق و تکون آن در جسم و همدمی اضطراری با نفس و گرفتاری در جاذبه های حسی و نهایتاً رهایی از بند حس و رجعت به علام قدس، از دیدگاهی دیگر. مولوی در این داستان راه مستقیم رهایی از بند دنیا و رجعت به عالم قدس را در تزکیه ی نفس و جذب عنایت غیبی نشان می دهد که جز به اشارت واصلی فانی میسر نمی گردد. در تلاش ملوی برای اثبات تأثیر جزمی این راه مستقیم در تخلی انسان از حس و خویشتن و در اثبات رجحان آن بر دیگر روشهای رایج، قهراً روشهای جدلی و استدلالی حکما و متکلمان عرضه ی طعن و در نتیجه تأثیر سوء دانش آنان در گمراهی و حیرت بشر اثبات می شود. مولوی برای بیان این گونه آرای خدو، در ورای الفاظ، طرحی تمثیلی گسترده و از رموز مسبوق فایده جسته است.

پی نوشت ها:

1- اشاره به حدیثی است که مضمون بخشی از آن، این است که هرگاه بنده ام با فرایض و نوافل به من نزدیک شود، من به منزله ی چشم و گوش و دست و پای او می شوم که با اتکا به قدرت من می بیند و می شنود و کار و اقدام می کند (در این مورد رک. شرح مثنوی شریف، ذیل بیت 1938 دفتر اول).

2- مسأله ی عرفانی – وجدانی غربت و رجعت روح که از ایام باستان در میان اصحاب علوم عرضه ی بحثها بود، بحث از خالق و حقیقت مطلق را ایجاب می کرد. در میان مسلمانان بحث از آن حقیقت مطلق و ذات و صفات و مشیت و اراده و... او، پس از انتشار اسلام در اقالیم خارج از حدود شبه جزیره ی عربستان، وسعت و شدت یافت. «دانشمندان و مبلغان نخست می خواستند با آیه های قرآن و اخبار پیامبر بدانها پاسخ دهند و منکران نمی پذیرفتند. ناچار منطق یونانی در حوزه ها راه یافت و بحثها رنگ استدلال عقلی گرفت و قیاس برهانی وسیله ی الزام خصم گردید». فلسفه ی ارسطو و ابن سینا نتوانست شبهه را از ذهن این مخالفان بزداید. با ظهور غزالی «روشی دیگر برای شناخت حقیقت به میان آمد؛ راهی که از نخست، قرآن باز کرده بود: درون نگری و بازگشت به فطرت از راههای تصفیه ی باطن و مجاهدت با استعانت از خدا. مولانا که تحت تأثیر مکتب فکری غزالی بود، از نو پاره ای از آن پرسشها را به میان آورد و به پاسخ آن همت گماشت»  (شهیدی، 1377: 2/116).

3- به نظر همایی متکلمین معتزله و شیعه با حربه ی منطق و فلسفه بر ضد اشاعره و اهل حدیث کار می کردند و همین امر یکی از علل عمده ای بود که: « در میان عوام مسلمانان، فلسفه مرادف بددینی و فیلسوف به کفر و زندقه معروف گشت» (همایی، 1368: 80). چه بسا بدگویی پدر مولوی، بر سر منبر، در حق حکما و فلاسفه که موجب رنجش خاطر سلطان محمد خوارزمشاه و سبب مهاجرت بهاء ولد از خراسان شد، از این گونه مسائل نشأت می گرفته است (فروزانفر: 1384: 24).


منابع:

1- اردبیلی، عماد. (1377). اشارات ولوی، به اهتمام احمد خوشنویس، تهران: انتشارات روزنه، چاپ اول.

2- اکبرآبادی، ولی محمد(1383). شرح مثنوی، به اهتمام ن. مایل هروی، تهران: نشر قطره، چاپ اول.

3- تدین، مهدی.. (1384).«تفسیر و تأویل نخستین داستان مثنوی»، مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه اصفهان، دوره دوم، ش 41-123، تابستان، صص 1-43.

4- خوارزمی، کمال الدین حسین. (1366). جواهر الاسرار و زواهر الانوار، تصحیح محمد جواد شریعت (ج2)، تهران: انتشارات مشعل، چاپ اول.

5- رادفر، ابوالقاسم. (1384). «ترجمه های آثار مولوی»، به کوشش علی دهباشی، تحفه های آن جهانی، تهران: انتشارات سخن، چاپ دوم، صص 208-233.

6- راشد محصل، محمد رضا (1377). «مظاهر انسانی انگیزه بخش مولوی در بیان لطایف عشق عرفانی»، مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی مشهد، ش. 122- 123، پاییز و زمستان 77، صص 415- 226.

7- رنجبر، ابراهیم (1384). «دمی با افلاطون و حکیمان ایرانی...»، فصلنامه علمی – تخصصی مؤسسه تحقیقاتی سه علامه تبریزی، ش 6، سال دوم، تابستان 84، صص 65-92.

8- ریتر، هلموت. (1384). «در زندگینامه ی جلال الدین روم»، ترجمه ی بهاءالدین خرمشاهی، به کوشش علی دهباشی، تحفه های ...

9- زرین کوب، عبدالحسین (1372). سرّ نی، تهران: انتشارات علمی، چاپ چهارم.

10- ------------ (1372 ب). با کاروان حله، تهران: انتشارات علمی، چاپ هفتم.

11- ------------ (1380). بحر در کوزه، تهران: انتشارات علمی، چاپ نهم.

12- ------------ (1384). نه شرقی، نه غربی، انسانی، تهران: امیرکبیر، چاپ پنجم.

13- زمانی، کریم (1385). شرح جامع مثنوی معنوی، تهران: انتشارات اطلاعات، چاپ نوزدهم.

14- ----------- (1383). میناگر عشق، تهران: نشر نی، چاپ دوم.

15- سروش، عبدالکریم. (1386). «اندر باب عقل»، (مجله) مدرسه، سال 2، ش . 6، تیر 1386، صص 12-18.

16- سلماسی زاده، جواد. (2536). شرح چهار تمثیل مثنوی مولوی، تبریز: انتشارات دانشگاه تبریز، چاپ اول.

17- شهیدی، سید جعفر. (1377). «مثنوی روشی آسان برای فهم برخی مشکلات قران»، به کوشش محسن باقرزاده، ارج نامه ایرج، تهران: انتشارات سخن، چاپ اول.

18- طغیانی، اسحاق. (1371). «سمبولیسم در کلام مولوی و تحلیل داستان شاه و کنیزک»، فصلنامه دانشکده علوم انسانی دانشگاه تربیت مدرس، دوره اول، ش 8، تابستان، صص 51-75.

19- غزالی، محمد. (1380). کیمیای سعادت، به کوشش خدیو جم، تهران: شکرت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ نهم.

20- فروزانفر، بدیع الزمان. (1367). شرح مثنوی شریف، ج 1، تهران: زوار، چاپ دوم، (جلد اول).

21- ----------- (1384). «زندگی مولانا جلال الدین»، به کوشش علی دهباشی، تحفه های...

22- فروغی، محمدعلی. (1367) سیر حکمت در اروپا، تهران: انتشارات زوار، چاپ دوم.

23- لسترنج. (بی تا). جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی، ترجمه محمود عرفان، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم.

24- مصفا، محمد جعفر. (1383). با پیر بلخ، تهران: نشر پریشان، چاپ نهم.

25- مولوی، جلال الدین محمد. (1373). مثنوی معنوی، به تصحیح نیکلسون، ج 1، تهران: امیرکبیر، چاپ سوم.

26- نصر، سید حسین (1384). «چرا مولانا، چرا اکنون»، به کوشش علی دهباشی، تحفه های ...

27- نظامی عروضی. (1376). چهار مقاله، شرح سعید قره بگلو و رضا انزابی نژاد، تهران: انتشارات جامی، چاپ اول.

28- نوریان، مهدی. (1370). «بازگو رمزی...»، مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران، سال 29، ش 1، صص 153- 165.

29- نیکلسون، رینولدا. (1374). شرح مثنوی، ترجمه و تعلیق حسن لاهوتی، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ اول.

30- ---------- (1366). مقدمه رومی و تفسیر مثنوی، ترجمه و تحقیق اوانس اوانسیان، تهران: نشر نی، چاپ دوم.

31- همایی، جلال الدین. (1368). غزالی نامه، تهران: موسسه نشر هما، چاپ سوم.

32- ------------- 01369). مقالات ادبی، ج 1، تهران: موسسه نشر هما، چاپ اول.


دکتر ابراهیم رنجبر/(استادیار گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه محقق اردبیلی)

تهیه و تنظیم برای تبیان :زهره سمیعی – بخش ادبیات تبیان