من كیستم، كجایم و به كجا مىروم؟ (3)
شناخت گنج وجود
دهان، تنها مجراى غذا و هوا نیست.
وقتى نام محبوبى چون «خدا» از آن بر مىآید؛
وقتى زبان به تلاوت «وحى الهى» قداست مىیابد؛
این دهانِ گشوده به حق و تلاوتگر «آیات خدا»، باید همچنان پاك و مقدس بماند.
روح آرام یافته در سایهسار عبادت، جسمى بىآلایش مىطلبد و دست و پاى دور از گناه و زبانى پاكیزه از دشنام و دروغ.
تو كه مىخواهى زلال و پاك شوى،
تو كه دوست دارى همچون سپیده و باران، با طراوت گردى، و همچون «چشمه خورشید»، گرم باشى و نور افشان،
پس به شناخت «گنج وجود» بپرداز.
چرا در گستره هستى، به وجودِ غبار گرفته و به فراموشى سپردهاى، گردیم؟ ما كه مىتوانیم بدرخشیم، با «ایمان»،
آیا اگر خدا بداند و بفهمد و ببیند (كه مىداند و مىبیند) مایه خجلت و شرم نیست؟
ماندگار شویم، با «عبودیت»، و ... آزاد شویم، از «تعلقات»!
پس چرا «اسارت خاك» و «حقارت گناه» و «بندگى طمع»؟
به جاى آن كه روح، در خدمت جسم باشد، اگر جسم و تن، مَركب شود و روح و خرد، «سوار»، آنگاه جز در «ساحل بیدارى» و «خانه پاكى» فرود نخواهد آمد.
برگ برگ درختان هم به یاد او زمزمه مىكنند.
چرا انسان، از «طبیعت»، عقبتر بماند؟!
«پس سیر گلستان¬ها، از آن چه كس باشد؟»
پیوند خلق و خالق، از قطره دریا مىسازد و از هیچ، همه!
قطره دریاست اگر با دریاست ورنه آن قطره و دریا، دریاست
كاش بیش از آن كه از «خلق» حساب مىبریم، از «خالق» حساب مىبردیم!
شاید بتوانیم سیماى واقعى خود را از مردم بپوشانیم و عمرى «نقش» بازى كنیم، ولى از خدا كه نمىتوانیم! ...
بندگان خدا، نه پاداش دهندهاند، نه عقوبت كننده. حساب ما با پروردگارمان است، او كه از نهان و آشكار و درون و بیرونمان آگاه است، او كه همه جهان، محضر اوست و اهل معصیت، در «محضر» او، عصیان مىكنند و چه زشت و شرمآور!
وقتى انسانها، در انجام یك خلاف، از یك ناظر بىطرف و حتى از حضور یك كودك هم شرم كرده، و حساب مىبرند، سبك شمردن خداست كه او را به حساب نمىآورند.
آیا اگر خدا بداند و بفهمد و ببیند (كه مىداند و مىبیند) مایه خجلت و شرم نیست؟
به دنبال «خدا فراموشى»، «خود فراموشى» است، و در پى خودفراموشى، باختن زندگى و سوختن جاودانه در دوزخ عقوبت.
كسى كه خود را فراموش كند، چگونه انتظار «رشد» و فلاح و رستگارى و تزكیه مىتواند داشته باشد؟
«خود آگاهى»، كیمیاى گرانبهایى است كه تضمین كننده رستگارى انسان است.
باید لحظهاى اندیشید:
در طاعت خدایى یا در نافرمانى او؟
بندهاى یا آزاد!
هرگز مباد، كه خدا تو را در حال انجام حرام ببیند! خدایى كه دیده نمىشود، ولى مىبیند، خدایى كه هیچ جا نیست، ولى همه جا حضور دارد، خدایى كه حتى نگاه¬هاى تو را مىبیند و نیت¬هاى تو را مىفهمد و از انگیزه و محرك نگاه¬هایت هم خبر دارد!
و چه غافلانه مىچرند، برخى از خودفراموشان، در دشت مسموم گناه!
من تماشاى تو مىكردم و غافل بودم.
كز تماشاى تو، جمعى به تماشاى منند!
و این، حال و روز همه كسانى است كه مىپندارند زرنگند و هوشیار، كه خطا و خلاف مىكنند و ردّ پایى بر جاى نمىگذارند.
روزى كه «اسناد الهى» رو شود، معلوم مىگردد كه چه كسى چه كاره است.
و ... آن روز، چه «آبرو»هایى كه بر خاك رسوایى مىریزد!
شرم و حیا هم خوب چیزى است؛ البته شرم از گناه در محضر دوست و پیش چشم بیناى او .
شرمى عاقلانه و حكیمانه است، شرمى هم جاهلانه و احمقانه.
آنچه در منابع دینى از آن به عنوان «حیاى عقل» و «حیاى حمق» یاد شده، اشاره به این دو گونه شرم است.
شرم از سؤال كردن و آموختن، موجب مىشود در جهل بمانیم.
اینگونه خجالت كشیدن هم، نابخردانه است و مانع رشد علمى و عقلى مىشود.
ولى ... نوعى خجالت كشیدن، مانع فساد و تباهى و بدفرجامى است. آرى، شرم از گناه و زشتى!
خداى ستارالعیوب، در خلوت و جلوت و تنهایى و جمع، با ماست و از ضمیر و ظاهر ما، از سِرّ و علن ما، از گفتار و نیات ما آگاه است.
فرشتگان الهى كه مأمور ثبت و ضبط اعمالند (كرام الكاتبین) آنان هم زودتر از همه، از نیك و بد ما مطلع مىشوند. شرم از خدا، شرم از فرشتگان «رقیب و عتید»، شرم از خویش و وجدان خویش، عامل باز دارنده از فروافتادن در لجنزار گناه است.
بزرگان دین، از «حیا» با عناوینى همچون: پوشش زیبا، كلید نیكی¬ها، جامه¬ی عیب پوش، سررشته مكارم، پدیدآورنده عفاف، نشانه دیندارى، نام بردهاند.
از ضرب المثلهاى انبیاى پیشین، جز این سخن مردم چیزى نمانده است كه: «هرگاه بىشرم شدى، هر چه خواهى كن!»
یعنى شرم و خجالت، سد دفاعى و خاكریز مستحكمى در برابر گناه است. این، همان «شرم مقدس» است، كه قطرهاى از آن، شعلههاى سركش شهوت و معصیت و نفسانیات و هوسها را فرو مىنشاند.
امام سجاد علیه السلام فرمود:
«از خدا بترس، كه بر تو تواناست، و از او حیا كن، كه به تو نزدیك است.»(1)
در كاوش از گنج وجود، هر چه وقت بگذاریم، مىارزد. بدون این شناخت، با دستانى تهى از حكمت و قلبهایى بىفروغ زندگى خواهیم كرد.
و چه وحشتناك است حیات در ظلمت و زیستن در جهالت!
پینوشت:
1- بحارالانوار، ج68،ص336.
منبع:www.miadgah.ir ، ناهید صادقی.