تبیان، دستیار زندگی
تاریخ ، خاطرات رجال، جنگ ها و صلح همیشه رد پایی از خرافات ها ی تاریخی دارد، خرافه هایی که مردی را از فرش به عرش می برد و یا حکومت و دودمانش را تباه می کند.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

تاج و تخت های خرافه ای

تاریخ ، خاطرات رجال، جنگ ها و صلح  همیشه رد پایی از خرافات ها ی تاریخی دارد، خرافه هایی که مردی را از فرش به عرش می برد و یا حکومت و دودمانش را تباه می کند.

فهیمه السادات آقامیری-بخش تاریخ ایران و جهان تبیان
تاج و تخت های خرافاتی

خرافات چیست؟

در لغت نامه های مختلف تعاریف متفاوتی از آن شده است ، یکی به معنای سخنان بیهوده و پریشان که خوش آینده باشند و دیگری به معنای افسانه و حکایت های شب از آن تعریف کرده و در فرهنگ نامه ای دیگر به معنای مجموع اعتقادات یا اعمال ناشی از نادانی و ترس از ناشناخته ها تعبیر شده . همه ی این تعبیرها خرافه ها را در بر میگیرد اما آن چه که در بین ما ایرانیان مرسوم است ، نشان های غلط و زنجیرواریست که ریشه در تاریخ جاهلیت دارد و هرجا که آگاهی کمتر باشد بیشتر شاخ و برگ دارد .

بحران های اجتماعی و برآمدن خرافات در نیمه اول قرن سیزدهم هجری

نیمه ی اول قرن سیزدهم هجری ایران دچار آشفتگی می شود و چندین نحله ی انحرافی از قبیل اخباری گری، شیخی گری و بهائی گری پدید می آید. علت این وقایع را دکتر رسول جعفریان این چنین تعبیر می کنند:

تصویری که از ایران پس از صفوی در اختیار داریم، کشوری در حال انحطاط اقتصادی، سیاسی، و اجتماعی را نشان می دهد که به نوبه خود در حال گرفتار شدن در نوعی آشفتگی فرهنگی و اعتقادی است.

طبیعی است، کشوری که مرکزیت سیاسی آن دچار خلل و گسست شده، فقر فراگیر شده و نیروی انسانی آن کاهش جدی یافته، نمی تواند سامان فکری فرهنگی مناسبی داشته باشد.

یکی از پیامدهای این نابسامانی، همزمان ضعف بنیه فکری از یک سو و برآمدن نحله های تازه از سوی دیگر به عنوان یک پیامد جدی است. زمانی که سامانه های فکری گذشته نتواند با مناسبات اجتماعی و اقتصادی همپوشی داشته باشد، الزاما یک یا چند جایگزین  برای آن مطرح خواهد شد.

در این شرایط بسیاری از حاکمان و مردم به جای اینکه دشواری اقتصادی و اجتماعی و سیاسی را حل کنند، تصور می کنند مشکل سامانه فکری موجود، ناقص یا معیوب بودن آن بوده و باید تغییر کند. در واقع، هرچند ممکن است بخشی از این مشکل واقعا از خود سامانه فکری باشد، اما به طور کلی اختلال در نظام جاری و اشکالاتی که در واقعیت زندگی روزمره وجود دارد، به ویژه فشارهای اقتصادی و عوارض قحطی یا جنگ اعم از داخلی یا خارجی، تأثیر کلی بر سامانه فکری و آشکار کردن ضعف های آن دارد.

سقوط صفویه تحول بسیاری مهمی برای آغاز انحطاط در ایران بود، انحطاطی که ایران را از یک طرف در موضع ضعف سیاسی و عقب ماندگی اقتصادی قرار داد و از طرف دیگر آن را آماده برای بر کشیده شدن نحله های بدعت آمیز کرد.

در تمام قرن سیزدهم و تا آغاز جنگ های ایران و روس، ایران به مدت یک قرن، نه تنها فرصت بازسازی خود را برای حرکت به سمت پیشرفت از دست داد بلکه داشت های خود را نیز بر باد داد. جنگ های ایران و روس ضربه دیگری بر آن وارد کرد و همه این ها نوعی تشتت را در پی داشت، تشتتی که هم طالب منجی بود و هم نشان از هم گسیختگی. هم زایل کننده عقل و خرد و هم بر کشنده خرافات. در این شرایط هوشمندانی سیّاس بودند که با استفاده از این فضا تلاش کردند تا اساسی دیگر دراندازند و طرحی نوین عرضه کنند.

ظهور نحله های تازه در نیمه اول قرن سیزدهم از اخباری و شیخی و کشفی و تا زمان بروز و ظهور بابیت و بهائیت، همگی در فاصله سه دهه از مصادیق همین انحطاط و تحول خواهی است. بهانه این بروز و ظهور معمولا استفاده از نوعی اختلافات مذهبی است، اما به صرف اینکه تحول شروع شد، حتی از دست رهبران اولیه هم بیرون رفته و مسیری مطابق نیازهای صادق یا کاذب در جامعه باز می شود. (١)

بدعت ها گذاشته می شود و فرهنگ جهل نادانی با فقر در آمیخته می شود و ایرانیان را با خود به هر بی راهه ای که بخواهد می برد و این راه ادامه پیدا می کند ، صفویان که رفته اند ، نا بسامانی عجیبی همه جا را گرفته ، هر قدرت در هرگوشه ای یک شبه ظهور می کند و در گوشه دیگر غروب ... ظهور و غروب این وقایع همه با خرافات بین عوام می پیچد.

در ایران قاجار می آید و قهوه های قجری که خود دوباره خرافات را نشان می دهد ، این که رمالی به سلطان صاحبقران می گوید که اگر پنجاه سالگی پادشاهی ات را رد کنی ، پنجاه سال دیگر پادشاهی و این شاه شهید این حرف را به خود می گیرد و برای درباریان تعریف می کند و حرم سرا از این حرف ترسان که چه بلایی قرار است بیفتد و بعد خاک در ردای پادشاهی اش در مقابل عزیزکرده های حرمسرا میریزد و آنها دوباره نگران که جان پادشاه عالم در خطر است !

و هیچ گاه این اهالی به این فکر نمی کردند که جان سلطان صاحبقران به خاطر ظلمی که کرده است در خطر است ، نه به خاطر حرفهای رمال!

این وقایع در روزمرگی های مردم کوچه و بازار هم تکرار می شد ، روزهای خوب و روزهای بد . اقبالی خوش و فرجامی ناخوش همه ریشه در جهل بود و مردمی که همیشه تصور داشتند هیچ چیز به دست خودشان نیست و این دیدگاه حتی در روزگار حال هم تکرار می شود که همه چیز در طالع آدمیست!

نوزاد پسری که تخت اقبال را آورد و دخترکی که تاج را برد...

حکایتی که دوباره زنجیرها را بهم گره می زند ، مردم می گویند از وقتی این نوزاد پسر در خانواده اش به دنیا آمده ، بخت و اقبالی بلند برای پدر آورده ! پدر همان رضا خان است که حق ها را ناحق و خون ها را پایمال کرده و حال با کودتا به قدرت رسیده ، اما با تمام این تعاریف، پسر این پدر خوش قدم می شود و بخت و اقبال می آورد ....اما این بخت و اقبال ادامه پیدا نمی کند رمالی به رضاخان که بعدها رضاشاه شده بود می کوید اگر اولین فرزند ولیعهدت دختر باشد، کشته می شوی و یا تبعید می شوی و پادشاهیت را از دست میدهی ، رضاخان ترس حرف های رمال را با خود دارد ، خبر تولد شهناز دختر محمدرضای ولیعهد و فوزیه را به او می دهند... با عصایش تمام وسایل روی میزش را پرتاب می کند و در انتظار تبعید قرار می گیرد ... حرف های رمال را درست می دانست اما ظلم و استبداد را غلط نمی دانست.


پی نوشت: (١) بحران های اجتماعی و برآمدن خرافات در نیمه اول قرن سیزدهم هجری/ رسول جعفریان