تبیان، دستیار زندگی
به گزارش روابط عمومی، بخش هنری موسسه فرهنگی اطلاع رسانی تبیان این مقاله را بر اساس زندگی این استاد تهیه و منتشر کرده است.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

زندگی «استاد آواز ایران» در تبیان

وب سایت فرهنگی اطلاع رسانی تبیان همزمان با نخستین روزهای پاییز و در مقاله ای فرهنگی به بازخوانی زندگی محمدرضا شجریان «استاد آواز ایران» پرداخت.

هومن بهلولی- روابط عمومی

محمد رضا شجریان

به گزارش روابط عمومی، بخش هنری موسسه فرهنگی اطلاع رسانی تبیان این مقاله را بر اساس زندگی این استاد تهیه و منتشر کرده است.

سید اصغر نوربخش در این مقاله می نویسد: «از قطورترین دیوارها هم می گذرد. این خاصیت صداست. صدا، جادوی طبیعت است. انسان را از همان لحظه های آغازین خلقتش و بسته شدن نطفه ای، از آن خود می کند. در برش می گیرد. می سازدش. آگاهش می کند و به ورطه هستی می کشاندش. صدا، همه چیز را هوشمندانه به هم متصل می کند. متاثر می سازد. بالا و پایین شان می برد. و بعد، تازگی ایجاد می کند.به همین خاطر است که وقتی سرودند «تنها صداست که می ماند» همه باور کردند و بر دل نشاندند. «محمدرضا شجریان» استاد آواز ایرانی، چهره ای است که راز صدا را می داند و با آن، جادوگری کرده است و می کند.
«گفتم... عشق حقیقی، عشقی است متین و حکیمانه که موضوع آن نظم و زیبایی است. گفت البته. گفتم پس نباید گذاشت جنون یا هر نوع افراط در این عشق حقیقی راه یابد. گفت نه. گفتم پس نباید اجازه دهیم که شهرت در عشق حقیقی راه یابد، و در روابط میان عاشق و معشوق که یکدیگر را با محبتی خالص دوست می دارند وارد شود. گفت ای سقراط! الحق نباید چنین چیزی را مجاز نماییم.» (جمهور، افلاطون، کتاب سوم، علمی فرهنگی، 1383)
محمدرضا شجریان وقتی به تهران آمد و نزد مدیران رادیو رفت و صدایش را عرضه کرد و تایید شد، نام مستعار برای خودش انتخاب کرد؛ «سیاوش بیدگانی». این کار را به احترام پدر کرد که قرآن را با صوت خوش، آموزانده بودش و با موسیقی میانه ای نداشت. شجریان جوان، شهرت را در رسیدن به خواسته اش می دید و پیدا شدن در آن. بنابراین گام های رسیدن به معروفیت را درست برداشت.
شجریان گر چه در اواخر این دهه، خواسته یا ناخواسته دچار حاشیه هایی شد، اما همچنان و تا امروز، با لبخند، امیدوار، مودب و پرانگیزه کارش را انجام داده است. حتی نوروز95 که با آن چهره تازه اش، مقابل دوربین رفت و برای مردم ایران زمین، پیام فرستاد و همه را دل نگران کرد، زندگی در سراسر وجودش جاری بود
«نتایج بریدگی رشته ی پیوند تاریخی و فرهنگی در میان ما مردم این سوی جهان چیزی بیش از صرف ناآگاهی است و آن سقوط ساحت موجودیت انسانی ماست. ما از تاریخ و فرهنگ خود بریدیم یا بریده شدیم تا به تاریخ و فرهنگ غرب پیوند بخوریم ولی بی آنکه به این یک برسیم، از آنچه بودیم و داشتیم هم رانده و مانده شدیم. و علت این است که «پیشرفت» نمی تواند یکسره بریدگی و بی پیوندی باشد، بلکه دوام و تکراری ست در سطحی بالاتر.» (ما و مدرنیت، داریوش آشوری، صراء 1387)
شجریان جوان، در آن گیر و دار جدال سنت و مدرنیته، قاعده بازی را خوب بلد بود. در سنت نماند اما بی سنت هم نماند. با کمک اساتید دوران و البته به مدد ذکاوتش، آثاری را خواند که حرف تازه ای داشت و البته ناآشنا هم نبود. او در برابر تاق و تُرُنب مدرن شدگی هجوم آورده به جامعه ایرانی که شدیدا بوی نفت می داد، بید نشد اما مجنون شدگی عاشق پیشگی به فرهنگ ایرانی اش را حفظ کرد و آثاری خواند که هم ماندگار شد و هم نجات بخش. «داروگ» ساخته زنده یاد محمدرضا لطفی بر شعر ارزشمند نیما یوشیج، نمونه ای بارز از تلفیق سنت و نوآوری بود در کار شجریان جوان؛ آن هم در اتمسفری که موسیقی پاپ، بیش از هر صدای دیگری، گوش ها را تسخیر کرده بود.
«روشنفکر تنهاست زیرا هیچ کس وظیفه ای بر گردن او نگذاشته است. باری، این خود یکی از همان تناقض هاست. او نمی تواند خودش را آزاد کند؛ بی آنکه دیگران هم آزاد شده باشند. زیرا هر فردی اهداف خاص خودش را دارد که نظام حاکم آنها را از او ربوده است و بی خویشتنی تا طبقه حاکم نیز ادامه پیدا کرده است و اعضای این طبقه نیز برای اهداف غیرانسانی کار می کنند که متعلق به خودشان نیست، یعنی به طور بنیادی برای کسب سود بیشتر. بدینسان روشنفکر که تناقض خاص خود را به عنوان بیان فردی تناقض های عینی تلقی می کند، همبسته هر فردی است که برای شخص خود و برای دیگران بر ضد این تناقض ها مبارزه می کند.» شجریان جوان که حالا، یعنی در دهه 50 از «سیاوش» به «محمدرضا» باز گشته است، صدای خلق را پیش از بسیاری دیگران، شنیده است. او روشنفکرانه از جنس شرقی اش، عمل می کند. همراه شدن با مردم و صدای جامعه را با جدیت بیشتر، دنبال می کند و «شغل» معلمی اش را تبدیل به «وظیفه» می کند. آواز می خواند. شعرهای خوب انتخاب می کند. شور می انگیزد و همراه با جوانان خوش قریحه و هنرمند که از دوستانش در مرکز حفظ و اشاعه موسیقی هستند، از «چهره سیاه میهن» به «سپیده» می رسند. انقلاب می شود و این حرکت مردمی، در «سرای امید» موج می گیرد و برادران بی قرار، فاتح می شوند. هیچ کس نمی تواند نقش کار روشنفکرانه واقعی و هنرمندانه شجریان و دوستان و همکارانش را در کمک به انقلاب 1357، نادیده بگیرد. »

متن کامل این مقاله در اینجا قابل مشاهده است.