تبیان، دستیار زندگی
داستان مرشد و مارگاریتا در سه جهان موازی جریان دارد؛ شوروی، اورشلیم و دنیای خیالی و افسانه.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
نویسنده : مریم سمیعی
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

بررسی سه جهان در مرشد و مارگاریتا

نگاهی به کتاب مرشد و مارگاریتا اثر  مشهور میخائیل بولگاکف

داستان مرشد و مارگاریتا در سه جهان موازی جریان دارد؛ شوروی، اورشلیم و دنیای خیالی و افسانه.

مریم سمیعی - بخش کتاب و کتابخوانی تبیان
مرشد و  مارگریتا

میخائیل بولگاکف دوازده سال از عمر خود را صرف نوشتن مرشد و مارگاریتا کرد. او از سال 1928 نوشتن نخستین نسخه ی کتاب را آغاز کرد و در سال 1940، چند هفته پیش از مرگ خود، آخرین نسخه ی کتاب را به پایان رسانید. با این همه این کتاب به دلیل نقد تلخی که نسبت به اوضاع شوروی داشت سالها پس از مرگش، در سال 1967، اجازه ی انتشار یافت. مرشد و مارگاریتای بولگاکف اثری است که به نقد اوضاع شوروی پس از انقلاب می پردازد و عقب ماندگی اخلاقی مردم به ظاهر متمدن روسیه را هدف قرار می دهد.


داستان مرشد و مارگاریتا در سه جهان موازی جریان دارد؛ شوروی، اورشلیم و دنیای خیالی و افسانه. از همان آغاز انتشار این کتاب، محققان بر سر توانایی بولگاکف در مرتبط کردن این سه جهان به یکدیگر بحث کرده اند. عده ای هرچند این رمان را به عنوان یکی از آثار ادبی موفق قرن بیستم خوانده اند اما آن را به دلیل ضعف ارتباطی بخش های مختلف با یکدیگر مذمت کرده اند (روزنشیلد، 1997). در این مقاله سعی خواهد شد با ارجاعاتی به متن همبستگی و توازن موجود میان اجزای به ظاهر متناقض متن را نشان دهیم.

کتاب از مکالمه ی برلیوز و بزدومنی در شوروی بر سر واقعی بودن وجود حضرت مسیح آغاز می شود. برلیوز به عنوان یکی از طرفداران ایدئولوژی حاکم در شوروی وجود حضرت عیسی و عناصر متافیزیک را رد می کند و آنها را افسانه می خواند. برلیوز، بزدومنی را مأمور می کند که شعری بنویسد که در آن دین و عناصر ماورایی هیچ جایی نداشته باشند. در اینجای داستان است که ولند که خودِ شیطان است به همراه پیروانش وارد شوروی می شود. با ورود او به شوروی زندگی دیوان سالاران و کلاه بردارانی که تنها دغدغه ی منافع خود را دارند دچار هرج و مرج می شود. در پایان داستان مشخص می شود که ولند و پیروانش نماینده ی کامل شر و پلیدی نیستند بلکه تنها مأموریت پیدا کرده اند که روح مرده ی شهر را زنده کرده و نگاه خودخواهانه ی شهروندان شوروی را به روی حقایق هستی بازکنند.

داستانی که بولگاکف از حضرت مسیح در اورشلیم روایت می کند با آنچه که در تاریخ ثبت شده است متفاوت است. این تغییرات متعمدانه در جهت ایجاد یکرنگی میان دو بستر متفاوت زمانی و مکانی انجام شده است.


 بولگاکف حلقه های اتصال بسیاری برای جهان معاصر و گذشته َهای دور در اورشلیم، در نظر گرفته است. داستان پونتیوس پیلاطس و حضرت مسیح به سه شکل روایت می شود. در مرتبه ی اول ولند بخشی از داستان را برای بزدومنی و برلیوز تعریف می کند و ادعا می کند که خود در آنجا حضور داشته و شاهد ماوقع بوده است. سپس ما شاهد روایت دیگری از مرشد در باب شیوه ی محکوم شدن حضرت مسیح و مصلوب شدنش هستیم. مرشد مورخی است که با نوشتن کتابی در باب حضرت مسیح مورد نکوهش شعرا و ادیبان زمانش قرار گرفته و پس از مدتی با زدن برچسب بیمار روانی، روانه ی تیمارستان شده است. بزدومنی نیز حلقه ی سوم اتصال این دو جهان به یکدیگر است. او که پس از ملاقات با شیطان و کشته شدن برلیوز روانه ی تیمارستان می شود، ادامه ی داستان پونتیوس پیلاطس را در رویای خود می بیند. وجود این حلقه های اتصال به استحکام کلی اثر کمک می کند و موجب می شود که داستان گنگ باقی نماند.


از سویی دیگر داستانی که بولگاکف از حضرت مسیح در اورشلیم روایت می کند با آنچه که در تاریخ ثبت شده است متفاوت است. این تغییرات متعمدانه در جهت ایجاد یکرنگی میان دو بستر متفاوت زمانی و مکانی انجام شده است. به عبارت دیگر اگر داستان به همان شکل که در انجیل نقل شده است روایت می شد ارتباط اجزای داستان و این دو جهان با یکدیگر گم می شد. بنابراین نویسنده سعی داشته فضایی یکسان میان این دو جهان به ظاهر متفاوت ایجاد کند که در آن نقد به اوضاع شوروی بهتر قابل درک باشد.

بررسی سه جهان در مرشد و مارگریتا


درونمایه یا تم داستان که تلاش آدمی برای یافتن راه حقیقت و عدالت و وظیفه ی او در دنبال کردن آن راه است در هردو جهان یکی است. این درونمایه ی یکسان در ساختاری ناهمگون به ارتباط بیشتر اجزای اثر کمک می کند. مرشد در جهان معاصر تنها کسی است که از استفاده ابزاری از قدرت توسط حکومت آگاه است. او به عنوان یک مورخ، گذشته ها را در زمان حال مسکو می بیند و در حقیقت با نوشتن اثر ادبی خود که داستان فساد در ساختارهای قدرت است سعی در اشاره به اوضاع کنونی زمان خود دارد. شخصیت مرشد و حضرت مسیح از جهات بسیاری به یکدیگر شباهت دارند. در قسمتی از داستان حضرت مسیح نیز هم چون مرشد به فساد در ساختارهای قدرت اشاره می کند و می گوید: «هرنوع قدرت به هر حال خشونتی است علیه مردم و زمانی فرا خواهد رسید که نه سزار و نه هیچ انسان دیگری حاکم نخواهد بود. انسان به ملکوت حقیقت و عدالت گام خواهد گذاشت، جایی که به هیچ گونه قدرتی نیازی نخواهد بود.»

حکومت شوروی ادعا داشت که تنها راهی که به حقیقت می انجامد راه اوست و مابقی همه باطل است. ورود ولند به داستان این اعتقاد دروغین را به چالش می کشد.


هرچند دنیای اورشلیم تنها چهار و نیم بخش از کتاب را به خود اختصاص داده اما مشخص است که تصمیم دشوار پونتیوس پیلاطس که بر سر حکمِ به صلیب کشیدن حضرت مسیح مهم ترین هدف اصلی کتاب است. پونتیوس علارقم علم به بی گناهی حضرت مسیح نتوانست به دلیل زنجیره های قدرت که دست و پای او را بسته بود از به صلیب کشیده شدن حضرت مسیح جلوگیری کند. این ترس و عدم شجاعت در چهره ی مردم مسکو نیز دیده می شود. در شوروی نیز همه در تورهای زندگی و تمنیات مادی دست و پا می زنند و قادر نیستند معنای زندگی را در پسِ پشتِ آنچه که قدرت ارائه می کند درک کنند. از این روست که شیطان، ولند، به راحتی با شناخت نقطه ی ضعف آنها قادر است آنها را بفریبد.

حکومت شوروی ادعا داشت که تنها راهی که به حقیقت می انجامد راه اوست و مابقی همه باطل است. ورود ولند به داستان این اعتقاد دروغین را به چالش می کشد. او و پیروانش تنها با پیشنهاد کردن وجهه ای از زندگی مادی به مردم مسکو جای خالی اخلاقیات را نشان می دهند. ولند در جایی برای نشان دادن اندک تغییراتی که از نظر اخلاقی پس از انقلاب در مسکو شکل گرفته است می گوید: «خوب، اینها هم مثل همه ی آدم های دیگرند... از پول زیادی خوششان می آید... انسان عاشق پول است، خواه پول از چرم باشد خواه از کاغذ و خواه از برنز یا طلا... آدمهایی ساده اند، در واقع مرا یاد اسلافشان می اندازند؛ با این تفاوت که البته مسأله ی کمبود مسکن عصبی شان کرده.» او هم چنین در جایی دیگر از تغییرات تکنولوژیک در دنیای کنونی مسکو پس از انقلاب یاد می کند و می گوید علاقه ای به این پیشرفت های مادی ندارد آنچه که مهم است این است که مردم چه میزان از نظر اخلاقی تغییر کرده اند.

بولگاکف دو جهان مسکوی معاصر و اورشلیم را جدا از یکدیگر رها نمی کند بلکه در پایان با توسل به دنیای خیالی و افسانه تضاد موجود میان دو جهان را به اندازه ی زیادی برطرف می کند.


هرچند در ابتدا ممکن است به نظر بیاید نماینده ی شر و پلیدی ولند است اما در انتهای داستان با کمکی که ولند به مرشد و مارگاریتا می کند مشخص می شود که در واقع او نسبت به نیروی خیر سر تعظیم فرود آورده و به اعمال خود به عنوان یک مأموریت از سوی خیر مطلق نگاه می کند. بولگاکف حکومت شوروی را به عنوان شیطان واقعی معرفی می کند. ادیبان و شاعران روسی را نیز به عنوان نگهبانان حکومت معرفی می کند. این زمانی مشخص می شود که بزدومنی اعلام می کند که به طور حتم شیطان در خانه ی گریبایدوف (محل کار شاعران و نویسندگان) است و از این رو شمع به دست همراه با تمثال روانه ی گریبایدوف می شود. پیش از این نیز با گم کردن کارت شناسایی اش به عنوان شاعر و شنا کردن در رودخانه ی مسکو خود را از گذشته های خود پاک می کند. تنها شاعری که در سراسر اثر چندین بار ستوده شده الکساندر پوشکین است. مرشد بزدومنی را که به مثابه ی حواری خود انتخاب کرده بود از شاعری نهی می کند و در پایان مشخص می شود که بزدومنی ادبیات را رها کرده و فلسفه می خواند.


بولگاکف دو جهان مسکوی معاصر و اورشلیم را جدا از یکدیگر رها نمی کند بلکه در پایان با توسل به دنیای خیالی و افسانه تضاد موجود میان دو جهان را به اندازه ی زیادی برطرف می کند. در این جهان که بیشتر داستان مرشد و مارگاریتا را در برمی گیرد غیرممکن، ممکن می شود. هرچند در پایان مشخص می شود که مرشد در تنهایی محض در تیمارستان مرده است اما در این جهان به همراه معشوق  خود، مارگاریتا، به کمک ولند و همراهیانش به پایانی که همیشه انتظار آن را می کشید می رسد.


در پایان این طور می توان نتیجه گیری کرد که دو جهان مسکو و اورشلیم بسیار به یکدیگر شباهت دارند. در اورشلیم حضرت مسیح به پول و مقام فروخته می شود و در مسکو مرشد که در برابر جامعه ی فاسد زمان خود ایستاده بود در تنهایی محض در تیمارستان می میرد. در دنیای افسانه نیز سه شخصیتی که نماد بارز حکومت شوروی هستند مجازات می شوند و مرشد به فرجامی که شایستگی آن را داشت می رسد.