تبیان، دستیار زندگی
داستانی از سعید بردستانی
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

شهر من / داستان

داستانی از سعید بردستانی

بخش ادبیات تبیان
نوشتن

من اهل شهری هستم که تابلو ورودی زیبایی دارد. شهر من اما اسم ندارد. همین طور بیمارستان و پلیس راه ندارد. تا یادم نرفته بگویم که آتش نشانی و دادگاه هم ندارد. حتا پمپ بنزین هم ندارد.
شهر من پای کوهی است که زمانی اسم زیبایی داشت، اما حالا اسم ندارد. در عوض مردم شهر من آدم‌های مهمی هستند که هیچ وقت برای هم وقت ندارند. برای همین کمتر پیش می‌آید که به هم کمکی کنند. بسیار پیش می‌آید که در اثر حادثه‌ای ساده، آدم‌های شهر من می‌میرند، حوادثی مثل سوختگی، یا پریدن از پشت یک وانت، یا خوردن شاخ یک گاو.

شهر من پای کوهی است که زمانی اسم زیبایی داشت، اما حالا اسم ندارد. در عوض مردم شهر من آدم‌های مهمی هستند که هیچ وقت برای هم وقت ندارند. برای همین کمتر پیش می‌آید که به هم کمکی کنند.


با این وجود مردم شهر من آدم‌های خوشبختی هستند که هیچ وقت مزاحم تلفنی ندارند، چون هنوز تلفن ندارند. آدم‌های خوشبختی هستند که هیچ وقت چراغ قرمز ندارند، چون هنوز خیابان ندارند. و آدم‌های خوشبختی هستند که هیچ وقت فرزندشان از مدرسه جیم نمی‌زند، چون هنوز مدرسه ندارند.
از این بابت شهر من هم خیلی خوشبخت است، چون هنوز بکارتی دارد که هیچ شهری ندارد. بکارتی که هنوز هیچ صدای زنگ تلفن یا زنگ مدرسه یا آژیر آمبولانس یا بوق کارخانه آلوده‌اش نکرده. که هنوز هیچ قانونی آزادی‌اش را محدود نکرده. که هنوز هیچ غریبه‌ای به آن وارد نشده. شهر من مثل فرزندی است که هنوز چشم باز نکرده و هیچ ندیده. راستش اصلا شهر من هنوز متولد هم نشده. شهر من فقط همه برایش برنامه‌هایی دارند. آن‌ها فقط وعده ساختنش را داده‌اند. شهر من فعلا فقط یک تابلو دارد.




منبع: مرور