تبیان، دستیار زندگی
«من آدمی هستم که پا به فرارم خوب است! به طور غریزی از ناملایمات و رنج ها فرار می کنم. این به آن معنی نیست که می خواهم از بار مسوولیت شانه خالی کنم. کیفیت زندگی در تلاش آدم هاست. وقتی یک کاری را می کنیم، جدا از این که نتیجه خوب یا بد است، باید ادعای کوشش ف
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

تولدتان مبارک آقای احصایی!

«من آدمی هستم که پا به فرارم خوب است! به‌طور غریزی از ناملایمات و رنج‌ها فرار می‌کنم. این به آن معنی نیست که می‌خواهم از بار مسئولیت شانه خالی کنم. کیفیت زندگی در تلاش آدم‌هاست. وقتی یک کاری را می‌کنیم، جدا از این‌که نتیجه خوب یا بد است، باید ادعای کوشش فراوان داشته باشیم و بگوییم: من همه تلاشم را کردم».

بخش هنری تبیان
محمد احصایی

این‌ها حرف‌های محمد احصایی در سالروز تولد 76 سالگی‌اش است. هنرمندی که نامش نه‌تنها برای ایرانی‌ها، بلکه در خارج از کشور هم برای علاقه‌مندان به هنر آشناست و تابلوهایش در حراجی‌های بزرگ به فروش می‌رسند. نام «محمد احصایی» به واسطه‌ی این حضور بین‌المللی، امروز به یک «برند» تبدیل شده و به گفته‌ی بسیاری از هنرمندان و دست‌اندرکاران حراجی‌های هنری، نام او یک اعتبار برای خریداران و کلکسیونرها به‌شمار می‌رود.

محمد احصایی هشتم تیرماه 1318 در قزوین متولد شد. او فارغ‌التحصیل دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران است. احصایی را از پایه‌گذاران هنر نقاشی‌خط در دوره معاصر می‌دانند. فعالیت او در زمینه خوشنویسی و نقاشی‌خط سابقه‌ای 50 ساله دارد.در بیشتر نمایشگاه‌های مهم موزه هنرهای معاصر و فرهنگستان هنر، از این هنرمند تابلوهایی به نمایش گذاشته می‌شود. در سال ۱۳۸۵ گران‌ترین اثر نقاشی‌خط حراج کریستیز دبی متعلق به او، با نام «اسماءالله» بود. این اثر با قیمتی بیش از ۱۰۰ هزار دلار به فروش رسید. در سال 1386 نیز دو اثر از او در نمایشگاه بزرگ سال گروه «هفت نگاه» به قیمت ۲۰ و ۱۵ میلیون تومان فروش رفت.در همان سال و در حراجی ساتبیز لندن، تابلویی از این هنرمند به مبلغ ۸۸ هزار پوند (بیش از ۲۱۷ هزار دلار) به فروش رفت که رسانه‌های بین‌المللی به‌طور گسترده‌ای آن‌ را بازتاب دادند. این اثر بالاترین نرخ را در میان اشیای حراجی این نگارخانه، به خود اختصاص داد و این اولین‌بار است که تابلو خطی از یک هنرمند معاصر ایرانی به چنین مبلغی فروخته شده‌ است.

با او به مناسبت سالروز تولدش در روزهایی که به ایران آمده و در کشورش مشغول فعالیت است، گفت‌وگو کردیم.

تولدتان مبارک آقای احصایی!

ممنونم. این روزها که زنگ می‌زنند و تولدم را تبریک می‌گویند، آدم یاد سنش می‌افتد و دلش می‌گیرد. اگرچه در جوانی هم زیاد به درد نمی‌خوردم، اما حالا که زمان گذشته این حس بیشتر شده است! تبریک گفتن تولد رسم خوب و اظهار محبتی است که شادی به همراه دارد.

این روزها چه کار می‌کنید؟

به من خوش می‌گذرد. وقتی کسی تلفن می‌زند و تولدم را تبریک می‌گوید، یادم می‌افتد که بازی در وقت اضافه است و بنابراین زندگی لذتی چند برابر دارد. وقتی این مفهوم برای انسان جا بیفتد که اگر چیزی نخواهد همه چیز دارد، زندگی برایش لذت‌بخش می‌شود. باید توفیق داشت که معانی زندگی را تجربه کرد. فکر می‌کنم هر کسی در جامعه، در هر موقعیتی که بوده، این معانی را به‌عنوان یک چیز باارزش تجربه کرده است. دست کم باید برای شکرگزاری از این چیز باارزش، از زندگی لذت برد.

تبریک تولد 76 سالگی چه تفاوتی با تولد سال‌های جوانی دارد؟

ببینید، هر کسی دو شخصیت دارد؛ یکی حقیقی و دیگری حقوقی. شخصیت حقوقی به این معنا نیست که حتما یک سمت اداری داشته باشیم. وقتی در جامعه هستیم و از خلوت خودمان بیرون می‌آییم، این شخصیت تعریف می‌شود. این دو وجه باید در حالت تعادل باشند. انسان اگر در جوانی از شخصیت حقیقی‌اش مراقبت کند، در زمان پیری به کمکش می‌آید و در آسایش روانی‌اش موثر است. گاهی افرادی را می‌بینیم که به قول اروپایی‌ها، صورت‌شان در دوران پیری «دفرمه» است. این دفرمه بودن نشان می‌دهد که انسان سختی‌هایی در زندگی کشیده و این زندگی در مقاطعی مطابق میلش نبوده و حالا روی ظاهرش تأثیر گذاشته است. اگر بتوانی در جوانی در برابر ناملایمات و رنج‌ها، از شخصیت حقیقی‌ات مراقبت کنی، در دوران پیری، به انسانی شاد و راضی تبدیل می‌شوی که این موضوع، خیلی جاها به کمکت می‌آید.

شما در جوانی مراقب این شخصیت حقیقی بودید؟

تا جایی که توانستم بله. چند سالی است که متوجه شده‌ام توقع نداشتن‌ها و چیزی نخواستن‌ها می‌تواند شخصیت انسان را حفظ کند. خادم بودن، وظیفه را به‌درستی انجام دادن و رعایت وجدان حرفه‌ای، همه‌ی آن چیزهایی است که امروز برای من سرمایه و گنج بی‌پایانی محسوب می‌شود و سرشار از لذت است. من نمی‌خواهم با گفتن این حرف‌ها از خودم تعریف کنم. این حرف‌ها یک هشدار و ارائه تجربه از طرف کسی است که سال‌هاست با زندگی در این دنیا تجربه‌های زیادی کسب کرده است.

این همه حس مثبت و رضایتمندی از کجا می‌آید؟

انسان‌ها از کار خلقت خداوند آگاه نیستند و نمی‌دانند ماجرا و حکمت خیلی از اتفاقات چیست. من همیشه در این مواقع به یاد داستان حضرت خضر (ع) و حضرت موسی (ع) می‌افتم. من این شانس و اقبال را داشتم که کار کنم و مورد تشویق و محبت دیگران قرار بگیرم. این‌که می‌گویند «دعا کنید» یا «از خوبی‌های همدیگر بگویید» به‌خاطر انرژی مثبت آن‌هاست. من این اقبال را داشتم که از اولین سال‌ها، مشق خودم را خوب بنویسم و مورد تشویق باشم. نیت خیر داشتن جزو اقبال آدم‌هاست. همیشه به شاگردانم می‌گفتم وقتی اقبالی دارید، برای نگه‌ داشتنش شکر کنید، این شکر کردن باعث می‌شود همیشه این اقبال در نظرتان باشد که چه گوهری در دست دارید و اجازه ندهید که این گوهر از دستان‌تان رها شود.

من گرفتار نقاشی‌خط هستم. نمی‌توانم بگویم دقیقا از چه سالی گرفتارش شدم. انسان یا برای یک کار ساخته شده یا نشده، اگر ساخته شده باشد یعنی در نهادش نهفته شده و پتانسیل آن را دارد. این پتانسیل به تدریج بروز می‌کند و شرایط طوری پیش می‌رود که نمی‌توان از آن خلاص شد؛

این روزها فعالیت هنری هم دارید؟

بله. مشغول نوشتن قرآن هستم و چند سالی است این کار را آغاز کرده‌ام. تا به حال 22 جزء را کامل کرده‌ام. اگر خداوند عمری به من بدهد، تا یکی دو سال آینده آن را تمام می‌کنم. این روزها هر روز صبح یک صفحه قرآن می‌نویسم و بعد به کارهای نقاشی‌خط مشغول می‌شوم.

کتاب هم می‌خوانید؟

البته. چند کتاب هستند که آن‌ها را در اوقات فراغت می‌خوانم. از آثار میلان کوندرا گرفته تا شمس تبریزی و داستان دن‌کیشوت؛ هم تاریخی می‌خوانم هم هنر، حتی پیش آمده که چند کتاب را دو - سه بار بخوانم. «پیرمرد و دریا» نوشته ارنست همینگوی با ترجمه نجف دریابندری و کتاب «بار هستی» نوشته میلان کوندرا از کتاب‌هایی هستند که چندبار آن‌ها را خوانده‌ام.

این چند بار خواندن دلیل خاصی دارد؟

این کتاب‌ها مثل یک فیلم خوب باید بارها مرور شوند تا لایه‌های پیچیده و درهم آن‌ها را پیدا کنیم. مثل شعرهای مولانا و حافظ که هر بار با خواندن‌شان یک چیز تازه یاد می‌گیریم. هر بار که یک غزل از این شاعران را می‌خوانیم، مثل گلی که به آن آب داده باشند معطر می‌شویم. روح انسان مثل گل است باید طراوتش را حفظ کرد.

ویژگی بارز شخصیتی خود را چه می‌دانید؟

من آدمی هستم که پا به فرارم خوب است! به‌طور غریزی از ناملایمات و رنج‌ها فرار می‌کنم. به هر حال در زندگی همه انسان‌ها درگیری‌ها و ناملایماتی وجود دارد. سعی می‌کنم از این درگیری‌ها فاصله بگیرم و به سرعت از آن‌ها فرار کنم. این به آن معنی نیست که می‌خواهم از بار مسئولیت شانه خالی کنم. فرار کردن از رنج‌ها با بی‌مسئولیتی فرق دارد. من در جریان رنج‌ها هستم، اما نمی‌گذارم آن‌ها من را آزرده کنند.

فیلم هم می‌بینید؟

دوست دارم فیلم‌ها را به زبان اصلی ببینم. برای دیدن و فهمیدن کامل یک فیلم، باید به زبان آن مسلط بود. با این حال سعی می‌کنم فیلم‌های برگزیده را ببینم. این روزها فیلم «مرد پرنده‌» به کارگردانی آلخاندرو گونزالز ایناریتو را دوبار دیدم و خیلی دوستش داشتم. فیلم «گرگ وال‌استریت» با بازی لئوناردو دی‌کاپریو هم از فیلم‌های مورد علاقه‌ام است. البته حالا نسبت به گذشته کمتر فیلم می‌بینم.

چرا؟

به خاطر کارم است. زمانی که دانشجو بودم از این سینما به آن سینما می‌رفتم و تقریبا تمام فیلم‌های روی پرده را تماشا می‌کردم. در آن دوران، از مخاطبان پروپاقرص و ثابت «سینماتک» انجمن ایران و فرانسه بودم و با یکی از دوستانم که به زبان فرانسه مسلط بود، فیلم‌ها را می‌دیدیم و او برایم ترجمه می‌کرد. آن سال‌ها فیلم‌های مهم کارگردان‌های معروف دنیا را دیدم و فکر می‌کنم به‌خاطر تجربه آن سال‌هاست که امروز می‌توانم تشخیص بدهم از کدام فیلم می‌توانم لذت ببرم. سینما مثل شنیدن موسیقی است، باید برایش وقت گذاشت. صداهای اولیه یک سمفونی لایه‌های روی کار هستند و مثل بهانه می‌مانند. باید دید می‌توان به آنجا که صدایی وجود ندارد گوش داد و لذت برد.

از تجربه‌ی سفرهای‌تان بگویید.

من خیلی دیر و در 42 سالگی ازدواج کردم. پیش از آن به همه جای ایران سفر کردم و شهرهای مختلف اروپا را گشتم. وقتی مجرد بودم خیلی کوه می‌رفتم و در این کوه رفتن‌ها هیچ‌کسی را با خودم نمی‌بردم. می‌خواستم از طبیعت لذت کامل ببرم. وقتی با یک نفر دیگر به کوه می‌روی، مجبوری طبیعت را با او به اشتراک بگذاری. من آدم بخیلی نیستم، اما دوست دارم از چیزی که قرار است از آن لذت ببرم به‌طور کامل استفاده کنم.

کیفیت زندگی را در چه چیزی معنا می‌کنید؟

کیفیت زندگی در تلاش آدم‌هاست. وقتی یک کاری را می‌کنیم جدا از این‌که نتیجه آن، خوب یا بد است، باید ادعای کوشش فراوان داشته باشیم و بگوییم «من همه تلاشم را کردم». کیفیت زندگی همین تلاش و کوشش است.

فکر می‌کنید هنرمندان نسل جوان می‌توانند جا پای شما بگذارند؟

این سوال را طبیعی می‌دانم، چون ما در فرهنگی زندگی و رشد کردیم که بیشتر تقلیدی است. من درست نمی‌دانم که نسل امروز ادامه‌دهنده‌ی راه گذشتگان باشد. معتقدم که سنت‌ها و آداب فرهنگی باید در قلب انسان باشد، اما قرار نیست همه‌چیز گذشتگان را تکرار کند، چون زمانه تازه و نو به نو می‌شود. انسان هم باید تابعی از این سرنوشت و تقدیر باشد.

نظرتان درباره‌ی نقش دولت در هنر چیست؟

دولت اگر کاری نکند برای ما عزیزتر است. ممکن است این حرفم برخورنده باشد، اما آن‌هایی که در دولت تصمیم‌گیرنده هستند، محذوراتی دارند و براساس اهداف و امکانات دولتی تصمیم می‌گیرند. این یک سرنوشت محتوم است. بارها دیده‌ام که یک نفر در منصب دولتی‌اش یک طوری رفتار کرده و در خارج از آن یک طور دیگر. این نشان می‌دهد آدم‌های دولتی آدم‌های آزادی نیستند. این تناقض حاصلی به‌جز خراب شدن هنرمند و هنر ندارد. طبیعتا دولت باید به‌دنبال پابرجا کردن قدرتش باشد، اما معلوم نیست این قدرت بار حقیقی داشته باشد. در ذات هنرمند مسئولیت و آزادی با هم است.

دل‌تان برای کسی تنگ می‌شود؟

دلم برای هیچ‌کسی تنگ نیست و این یعنی دلم برای همه تنگ است. حرفی که زدم به معنای سنگدلی نیست، بلکه عطوفت کامل است. قبل از این هم گفتم که وقتی چیزی نخواهی، یعنی همه چیز داری.

محمد احصایی

بیشتر توضیح می‌دهید؟

من در ونکوور زندگی می‌کنم. آنجا پر از آب است. چشم‌اندازی که روبه‌روی محل زندگی من قرار دارد، بیشتر آب است تا منظره، اما وقتی به این آب‌ها نگاه می‌کنم برایم مثل زهر است، چون یاد ایران می‌افتم. به تازگی دو تابلو با موضوع آب کار کردم که یکی از آن‌ها درباره‌ی ارومیه بود. این تابلوها را خریدند و فرصت نشد که به نمایش بگذارم. وقتی درباره ارومیه حرف می‌زنم منقلب می‌شوم. ما ایرانی‌ها آد‌م‌های احساساتی و عاطفی‌ای هستیم. هوای ونکوور صاف، لطیف و کوهستانی است. وقتی پیاده‌روی می‌کنم و نفس عمیق می‌کشم یاد سیستان و بلوچستان می‌افتم، یا یاد شرایط بدی که گاه دوستانم دچارش هستند و دیگر چیزی از آن لذت برایم باقی نمی‌ماند.

صمیمی‌ترین دوستان‌تان را هنوز می‌بینید؟

صمیمی‌ترین دوستانم، دوستان دوران دبیرستانم هستند. خالص‌ترین و ناب‌ترین دوستی‌ها در آن دوره شکل می‌گیرد، چون انسان هیچ نفعی برایش مقدم‌تر از دوستی‌ها نیست. از همان دوران دوستانی دارم که هنوز هم آن‌ها را می‌بینم و ماهی یک‌بار با هم شام می خوریم. دوستانی که در رشته‌های مختلف تحصیل کرده و مشغول به کار هستند.

نقاشی‌خط را خیلی دوست دارید؟

من گرفتار نقاشی‌خط هستم. نمی‌توانم بگویم دقیقا از چه سالی گرفتارش شدم. انسان یا برای یک کار ساخته شده یا نشده، اگر ساخته شده باشد یعنی در نهادش نهفته شده و پتانسیل آن را دارد. این پتانسیل به تدریج بروز می‌کند و شرایط طوری پیش می‌رود که نمی‌توان از آن خلاص شد؛ مثل تولد یک شعر می‌ماند، اما آنچه به‌صورت جدی در هنر نقاشی‌خط در فعالیت هنری من شکل گرفت، از سال 1338 به بعد بود. به تدریج آمد و به اینجا رسید.

از مسیر طی شده در هنرتان راضی هستید؟

بله راضی‌ام. من مورد نقد تلخ قرار نگرفتم. معمولا وقتی کسی در یک کار «اولین» است، کسانی که کار او را می‌بینند به دنبال مقایسه نیستند، بلکه می‌خواهند ببینند کارش قوی است یا ضعیف. نگاه می‌کنند ببینند کارش پخته است یا نه. این پختگی جز با ممارست و تمرین و مطالعه به دست نمی‌آید. من همیشه مورد لطف بوده‌ام. توقع ندارم همه از کار من خوش‌شان بیاید، اما به خودم خیلی سخت می‌گیرم و به‌عنوان یک معلم آنقدر این کار را انجام می‌دهم که دیگر به کسی فرصت ندهم که به من سخت بگیرد. خوشبختانه تاکنون شکستی نداشته‌ام.

آرزویی دارید که این روزها بخواهید برآورده شود؟

یک آرزو دارم که دوست دارم برآورده شود، اما اگر بخواهم درباره‌اش صحبت کنم گریه‌ام می‌گیرد، برای همین نمی‌توانم بیانش کنم.


منبع: ایسنا، سمیرا زالپور