تبیان، دستیار زندگی
«من دیه گو مارادونا هستم» تازه ترین فیلم بهرام توکلی است که پیش تر نام خود را با فیلم هایی چون «پا برهنه در بهشت» ، «اینجا بدون من» ، «پرسه در مه» ، «آسمان زرد کم عمق» و «بیگانه» سر زبان ها انداخته و محبوبیت فراوانی بویژه میان منتقدان و مخاطبان سخت پسند
عکس نویسنده
عکس نویسنده
نویسنده : منیژه خسروی
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

توهم مارادونا


«من دیه گو مارادونا هستم» تازه ترین فیلم بهرام توکلی است که پیش تر نام خود را با فیلم هایی چون «پا برهنه در بهشت» ، «اینجا بدون من» ، «پرسه در مه» ، «آسمان  زرد کم عمق» و «بیگانه» سر زبان ها انداخته  و محبوبیت فراوانی بویژه میان منتقدان و مخاطبان سخت پسند سینما بدست آورده بود.

من دیه گو مارادونا هستم

یادآوری ساخته های پیشین توکلی در ابتدای مطلب تعمدی است؛ اگر آن ها را در ذهن مرور کنید متوجه نقاط مشترک این فیلم ها خواهید شد که عمدتا تنهایی و سرگردانی آدم ها ، روابط سرد و پایان های نه چندان قطعی را در بر می گیرند. غالبا هم پرسوناژهای این چند فیلم معدود اند .
توکلی در «من دیه گو مارادونا هستم» فیلمی متفاوت تجربه کرده. هم به لحاظ قصه و هم مضمون و هم فرم. او سراغ یک نویسنده رفته که ایده و داستان دیگران را به نام خود می کند. برای کامل شدن داستان جدیدش از کاه کوه می سازد و خانواده را دچا بحران می کند.  فیلم حرفش را با شوخی و خنده می آمیزد و برای همین اتفاقات تلخ باعث خنده مخاطب می شود. شاید اگر کارگردان به سیاق پیش می خواست فیلم بسازد الان با اثری سیاه روبرو بودیم اما شوخی های فیلم «من دیه گو مارادونا هستم» را تبدیل به یک کمدی سیاه ِموفق کرده.
واقعیت تلخ جامعه را می توان در «من دیه گو مارادونا هستم» دید و خندید. واقعیتی که مفهوم کاملش در اسم دوم  فیلم مستتر است :« فرافکنی دسته‌جمعی جهت کاهش عذاب وجدان عمومی.» سال ها است این مفهوم که کسی نمی خواهد تقصیرها را به گردن بگیرد و همه دنبال مقصر هستند را در نوشته و گفته های مختلف دیده ایم. خیلی ها هشدار داده اند که مقصر اصلی مشکلات موجود در جامعه خودمان هستیم اما چون گردن نمی گیریم دنبال اصلاح شان هم نیستیم.

فیلم طعنه ای به ارکان فرهنگی جامعه هم می زند؛ به نویسندگان، روزنامه نگاران و حتی خود سینما. نتیجه می گیرد که کارکرد این عناصر در جامعه امروز ایران کمرنگ شده و تاثیرگذاری لازم را ندارند.


می گوییم چرا تهاجم فرهنگی هست؟ چرا با داشتن این همه امکانات باز هم مشکلات عدیده ای داریم؟ چرا آمار تصادف بالا است؟ و چراهای دیگر؟ این سوال فقط هم محدود به خودمان به عنوان شهروندان نمی شود ؛ مسولان هم بجای نگاه به درون خود و واکاوی نقش شان در شکل گیری یک مشکل، دنبال مقصر می گردند.
«من دیه گو مارادونا هستم» با این اتفاق شوخی می کند. بخوبی هم از پس این کار برآمده یعنی شاید در نگاه اول آن چه نظرها را جلب کند، موقعیت های بشدت خنده دار باشد. در پس این خنده اما حقیقتی تلخ هست و آن فرافکنی عمومی است. یعنی توهم مارادونا بودن! این که می شود همیشه با دست گل زد و قهرمان شد.

من دیه گو مارادونا هستم

فیلم طعنه ای به ارکان فرهنگی جامعه هم می زند؛ به نویسندگان، روزنامه نگاران و حتی خود سینما. نتیجه می گیرد که کارکرد این عناصر در جامعه امروز ایران کمرنگ شده و تاثیرگذاری لازم را ندارند. می گوید مخاطبان اصلی این رسانه ها دنبال خوراک تازه هستند و شما را رها کرده اند و دنیای فعالان حوزه فرهنگ به جمعی معدود ختم می شود؛ یک دایره بسته! حرف سنگینی است اما برای وضع فعلی تکرار این هشدار ها ضروری است.
بهرام توکلی با تجربه ژانری جدید نشان داد کارگردانی تک بعدی نیست که فقط سراغ فیلم های کم کاراکتر با سوژه های مشابه برود. «من دیه گو ماردونا هستم» به لحاظ تعداد کاراکتر فیلمی پربازیگر و از نظر روایت، شلوغ است. ضمن آن که خیلی از کارگردان های مطرح مثل داریوش مهرجویی و کمال تبریزی در چند سال اخیر خواسته اند با اتفاقات مهم زندگی شوخی کنند اما موفق نبوده اند و آثارشان شکست بدی خورده. «من دیه گو ماردونا هستم» اما بخوبی با مسائل جدی شوخی می کند و مخاطب را به خنده وا می دارد.

شناسنامه فیلم


نویسنده و کارگردان : بهرام توکلی
بازیگران: گلاب آدینه، سعید آقاخانی، جمشید هاشم‌پور، بابک حمیدیان، صابر ابر، ویشکا آسایش، هومن سیدی، پانته آ پناهی‌ها، مهسا علافر، علی استادی، سارا بهرامی، سهی بانو ذوالقدر، میثاق زارع، محمد کارت، سجاد تابش، محمد امیر مشهدی نصرالله، آوا حکانی، محمد رستم زاد، شکوفه کرم زاده، معین شهبازی، حسن نیکونژاد
تهیه کننده: جواد نوروز بیگی
 خلاصه داستان: تو می‌دونی من از چیه مارادونا خوشم می‌آد؟ از اینکه تو زندگیش هیچوقت واقعیت و رویا براش مرز نداشت، وقتی بازی می‌کرد با همه وجودش بازی می‌کرد، پرواز می‌کرد، بازی نمی‌کرد، وقتی معتاد شد یه کوه کوکائین می‌ریخت جلوش د بکش همه چیزو تا تهش می‌رفت، خودشو لوس نمی‌کرد... همه‌اش برای این بود که واقعیت و رویا براش مرز نداشت، اگه هم داشت اون نمی‌تونست مرزشونو تشخیص بده ...


منیژه خسروی
بخش سینما و تلویزیون تبیان