تبیان، دستیار زندگی
سخنان شیوا ارسطویی در باب عدم اعتماد به نفس زنان داستان نویس و سوژه های داستانی در موقعیت روزمرگی:
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

روزمرگی هم حماسه‌های خودش را دارد

سخنان شیوا ارسطویی در باب عدم اعتماد به نفس زنان داستان نویس و سوژه های داستانی در موقعیت روزمرگی:

فرآوری: زهره سمیعی- بخش ادبیات تبیان
شیوا ارسطویی

زن‌های داستان‌نویس ما در معرض این اتهام‌اند که داستان‌هایشان ملال‌آور است. فکر می‌کنم یک دلیلش این است که اعتمادبه‌نفس نسبت به جنس خودشان ندارند. به‌خاطر اینکه در ناخودآگاه قومی زن، یک تحقیر تاریخی وجود دارد که حتی وقتی تصمیم می‌گیرد خودش قلم به‌دست بگیرد, آن تحقیری که در ناخودآگاهش هست عمل می‌کند. انگار باز هم آن زن تحقیرشده وجودش است که می‌نویسد. و به‌نظر من آدم تحقیرشده همیشه ملال‌آور است. همیشه می‌گویم انسانی که اجازه می‌دهد تحقیر شود از آدمی که تحقیر می‌کند خیلی بدتر است. تحقیر در وجود این آدم رفته, بنابراین هویتش را به‌کلی از دست داده است. زن بودن می‌تواند خودش تبدیل به یک هویت شود, یک هویت قابل دفاع. ولی این زن هنوز نتوانسته زن بودن را به‌عنوان هویت برای خودش قبول کند. به‌نظر من, زن‌های ما به‌شدت دچار فقدان اعتمادبه‌نفس‌اند. گاهی حتی در دفاع از خودشان انگار دارند می‌گویند از اینکه زن هستند شرمنده‌اند. اصلاً چه احتیاجی به دفاع کردن هست؟ دلیلش این است که زن را مدام در موضع دفاعی قرار داده‌اند. بنابراین بگذاریم این چیزها نوشته شود. ما زن‌ها باید به هم فرصت بدهیم و به کمک هم تحمل تاریخی مرد را زیاد کنیم. فکر نکنیم برای آنکه مورد پسند جامعه مردانه قرار بگیریم حتماً باید مثل مردها رفتار کنیم, مثل مردها حرف بزنیم. دنیای زنانه جذابیت‌هایی دارد که می‌توانیم ذهن مردانه را به دیدن آنها دعوت کنیم. اجازه بدهیم این حرف‌ها بیان شود, حتی اگر ملال‌آور باشد. اینها عقده‌های تاریخی است که وقتی بیان شود از بین می‌رود. و بعد، از درون آن جذابیت‌هایی کشف می‌شود که می‌تواند تبدیل شود به هنر, به ادبیات, حتی به ادبیات بی‌جنس.
می‌خواهم در این مورد کمی تخصصی صحبت کنم چون در غیر این صورت بحث بی‌پایانی می‌شود. وقتی می‌گوییم داستان نو به مسائل روزمره می‌پردازد, باید توجه داشته باشیم که بعد از همینگوی داستان‌نویس‌های خیلی موفقی بوده‌اند و موفقیتشان در این بوده که روزمرگی را تبدیل به داستان کرده‌اند. حالا ببینیم تبدیل کردن روزمرگی به داستان کجا اتفاق می‌افتد. مثلاً مثل همه عصرها داستان نشد, ولی کتاب‌های بعدی زویا پیرزاد داستان شد. به‌خاطر اینکه در کتاب اول, موقعیت در روزمرگی کشف نشد. کارور می‌گوید داستان نوشتن اعتبار دادن به روزمرگی است. یعنی روزمرگی را به همان بی‌اعتباری که هست نمی‌آییم به داستان منتقل کنیم. با این هدف روزمرگی را به داستان منتقل می‌کنیم که به روزمرگی اعتبار بدهیم. روزمرگی به‌خودی‌خود ملال‌آور و بی‌اعتبار است. وقتی اعتبار پیدا می‌کند که توانایی کشف موقعیت‌های بسیار ظریف را در خود جریان روزمرگی داشته باشیم. یا اینکه تخیل خود را آنجا به‌کار ببریم که در خط روزمرگی فاصله‌ای ایجاد کنیم, آن را قطع کنیم. در داستان مدرن نویسنده دیگر منتظر اتفاق نیست تا داستان بنویسد. اتفاق به نفع ساخته شدن یا کشف موقعیت حذف می‌شود. اینکه کارور و نویسنده‌های امریکای شمالی این‌قدر در تبدیل روزمرگی به داستان موفق‌اند و اکثراً هم ملال‌آور نیستند به‌دلیل آن است که آن هوش و ظرافت و طنز و آن قدرت کشف را دارند که در روزمرگی موقعیت‌های ظریف پیدا کنند.

زن‌های داستان‌نویس ما در معرض این اتهام‌اند که داستان‌هایشان ملال‌آور است. فکر می‌کنم یک دلیلش این است که اعتمادبه‌نفس نسبت به جنس خودشان ندارند. به‌خاطر اینکه در ناخودآگاه قومی زن، یک تحقیر تاریخی وجود دارد که حتی وقتی تصمیم می‌گیرد خودش قلم به‌دست بگیرد, آن تحقیری که در ناخودآگاهش هست عمل می‌کند.


به عقیده ی من زمان موقعیت‌های حماسی گذشته است. ولی تعریف حماسه می‌تواند عوض شود, می‌تواند در وجود فرد خلاصه شود. این نگاه فردی ما به دنیاست که حماسه را می‌سازد. ممکن است حماسه‌های امروزی وجود داشته باشند و ما آنها را نبینیم. بله, اتوبوس سوار شدن و هر روز با اتوبوس سر کار رفتن یک اتفاق روزمره است، ولی می‌دانید هر روز در این اتوبوس‌ها چه اتفاق‌های حماسی‌ای می‌افتد؟ مثلاً من یک بار سوار اتوبوس شدم و جای نشستن نبود, قسمت زن و مرد هم از هم جدا شده بود. قسمت مردها خالی بود. من دیدم دارم از کمردرد می‌میرم و صندلی مردها خالی است و زن‌ها همه سرپا ایستاده‌اند. از خط قرمز رد شدم و رفتم روی یک صندلی تکی قسمت مردها نشستم. موقعیت به‌وجود آمد. اتوبوس ایستاد. ?خانم, چرا اینجا نشستی؟ اینجا جای مردهاست.? ?آقا, من کمرم درد می‌کند. نمی‌توانم بایستم. یعنی چه که این‌همه صندلی خالی است؟? داستان متولد شد. وقتی موقعیت ایجاد می‌شود, واکنش‌های مختلف نسبت به آن موقعیت شخصیت را می‌سازد. اینها چیزهایی است که هر روز اتفاق می‌افتد, باید قدرت کشف این موقعیت‌ها را داشت و گاهی جسارت ساختن موقعیت‌ها را.
چیزی که ما از مکتب مینی‌مالیسم فهمیده‌ایم خیلی کلیشه‌ای است: کوتاه بنویسیم, جمله‌های کوتاه و اطلاع‌رسان بنویسیم و حجم داستان کم باشد. ولی اینها باید به نفع ایجاد موقعیت باشد و مهم نیست آن موقعیت چقدر بزرگ یا کوچک باشد. مثلاً در یکی از داستان‌های کارور، همسایه روبه‌رویی کلید خانه‌اش را می‌دهد و می‌رود سفر. این ماجرا ممکن است در ایران خیلی بیشتر اتفاق بیفتد ولی فکر می‌کنند ارزش نوشتن ندارد. همین که یک زن و شوهر خود را در آپارتمان یک زن و شوهر دیگر می‌بینند و وسوسه می‌شوند که بروند کشو آنها را باز کنند, موقعیتی است که در روزمرگی اتفاق افتاده. در این زندگی به‌شدت روزمره باید منتظر چه حماسه‌ای بود؟ روزمرگی هم حماسه‌های خودش را دارد. اصولاً باید دید آن فرد شخصیت حماسه‌آفرینی دارد یا نه. حالا واقعیت این است که ندارد ولی در حقیقتِ داستانی که می‌تواند داشته باشد. این حقیقتی است که اتفاق نیفتاده و می‌تواند اتفاق بیفتد. مثل شهرزاد من که واقعیت‌ها را به حماسه‌های عجیب و غریب تبدیل می‌کند. داستان نوشتن در دوره ما یعنی اعتبار بخشیدن به روزمرگی و موقعیت‌هایی که بی‌اعتبار به‌نظر می‌آید.


منبع: مد و مه