منافقین در لباس بسیجی
یک رویای نشدنی (قسمت چهارم)
در آن موقعیت حفظ اعتقادات خیلی سخت است. پس دعا کنید تا شهید بشوید و آن روزها را نبینید. قاسم و محسن ساعاتی باهم صحبت کردند و قولوقرار گذاشتند که هرکدام زودتر شهید شد شفیع دیگری شود. مدتها از آن روز گذشت. محسن، مجید، علیرضا و یاسر هرکدام در عملیات مختلف به لقاء یار و وصل دوستان شهید رسیدند. قاسم ماند و احساس مسوولیت در مقابل خون شهدا، انقلاب و اسلام. تازه معنی حرف شهید باکری را میفهمید تازه میدانست چرا شهید باکری آرزوی شهادت میکرد. خلاصه قاسم مانده بود که چرا فقط من از جمع دوستان زندهام؟ چرا من لیاقت شهادت و وصل یار را نداشتم. هنوز در جبههها دنبال وصال یار میگشت. ولی انگار کرکره شهادت و جنگ را داشتند پایین میکشیدند.
حضرت امام (ره) قطعنامه را قبول کرده بود و آخرین روزهای جنگ داشت سپری میشد. این چند ماه عراق فاو، شلمچه و قسمتهای دیگر را با کمک ارتش متجاوز امریکا از دست نیروهای ما گرفته بودند. در همین احوال بود که عراق به نیروهای مزدور مجاهدین خلق که بهحق منافق خوانده میشدهاند اجازه داد تا با استفاده از ادوات نظامی و امکانات زرهی عراق به کشور حمله کنند. منافقین با سرعت تمام شروع به حمله و وارد شدن به مناطق داخلی کشور کردند و خیلی سریع خود را به اسلامآباد غرب و حوالی شهر باختران رساندند. قاسم حالا فرمانده گردان بود. با اعلام دستور فرماندهی لشگر قاسم نیروهای خود را جمعوجور کرد و از منطقه، جنوب خود را به غرب کشور رساند و یکراست به اسلامآباد غرب رفت. نیروهای مزدور منافق تعدادی از مردم را به جرم مقاومت در برابر آنان و مخالفت با اهداف شوم ایشان در خیابانهای شهر به دار کشیده بودند. از همه شهرها و روستاهای اطراف مردم برای مقابله با مزدوران منافق به اسلامآباد و اطراف آن آمده بودند. منافقین که به خیال خام خود برای فتح یکهفتهای تهران به معرکه زده بودند غافلگیر شدند. از هر از سوی نیروهای ارتش و سپاه و خصوصاً نیروهای بسیج مردمی موردحمله قرار گرفتند. قاسم به همراه نیروهای خود در یک تنگه در کمین منافقین نشسته بود. ساعات اولیه شب بود از طرف غرب محل استقرار گردان، قاسم صداهای مشکوکی میشنید.
قاسم به چند نفر دستور داد که منطقه را بررسی کنند. وحید، مسعود، هاشم و حسین داوطلب شدند. به همراه یک بیسیمچی برای بررسی و شناسایی حرکت کردند. دقایقی بعد بیسیم قاسم را صدا کرد. وحید بود که با صدای ضعیفی گفت: یک گروه نظامی که ایرانی و بالباس بسیجی هستند ولی سرگردان، مضطرب و خیلی مشکوک. اسم شب را نمیدانند ولی ادعا میکنند از نیروهای شهر کاشان و فرماندهشان شهید شده و آنها راه را گمکردهاند. قاسم به وحید گفت: آنان را به سمت انتهای کانال ببرد. ولی به آنان بگوید که نیروها آنجا مستقر هستند. وحید گفت: ولی انتهای کانال کسی نیست. قاسم گفت: هر چه به تو میگویم گوش کن، سعی کن بچهها را آرام و بدون جلبتوجهتان بین آنها پخشکنی و از نیروهایشان اطلاعات جمع کنی. وحید گفت: چشم و ارتباط را قطع کرد. قاسم، محمدمهدی و محمدحسن که برادر بودند را صدا کرد و گفت: بچهها من فکر میکنم، منافقین با پوشیدن لباس بسیجی قصد گمراه و غافلگیر کردن ما را دارند. از شما دوتا میخواهم که هر اتفاقی افتاد مواضع خودتان را ترک نکنید هرکدام بیست نفر را بردارید و در دو طرف دره کمین کنید مبادا تنگه را رها کنید. تا موقعی که خودم به شما نگفتهام یا صبح نشده، موقعیت خودتان را ترک نکنید. حتماً این را یادتان باشد. اگر من طوری شدم، شما دو تا مسئول هستید بچهها را سازماندهی کنید.
من برای این شما دو تا را انتخاب کردم که خیلی باهم هماهنگ هستید و با مشورت کردن باهم هر کاری را تا آخر درست دنبال میکنید. بازهم تأکید میکنم اگر من طوری شدم تا صبح، هوا روشن نشده، موقعیت خودتان را ترک نکنید تا در روشنی روز حال این نامردها را بگیرید اگر هم درگیر شدیم منتظر پیام من باشید. بعد از رفتن مهدی و محمد با نیروهایشان، قاسم بچهها را جمع کرد، خیلی سریع به آنها مطلب را گفت و آمادهباش داد. برای هر کس محلی را مشخص کرد و آرایش بخصوصی به محل استقرار نیروها داد و تأکید کرد تا صدور دستور بعدی کسی حق ترک موضع خودش را ندارد. بعد به همراه چند نفرِ باقیمانده به انتهای کانال رفت و منتظر نیروهای مشکوک و وحید و دوستهایش شد. نیم ساعت بعد نیروها رسیدند، بعد از سلام، علیک و پرسیدن اوضاعواحوال نیروهای سرگردان فهمیدند که اینجا محل استقرار قاسم و دوستانش است و چون قاسم گفته بود تمام نیروها همین است بلافاصله به سمت قاسم و بچههای گردانش حملهور شده و آنان را مورد هدف گلولههایشان قراردادند. قاسم درست حدس زده بود منافقین با پوشیدن لباس بسیجی قصد غافلگیر کردن آنها را داشتند. قاسم چون از قبل آماده درگیری بود و آموزش لازم را به نیروهای همراهش داده بود، سریع موضع گرفت و...
بهروز بیات/ جانباز شیمیایی
بخش فرهنگ پایداری تبیان