تبیان، دستیار زندگی
هنگامى كه كاروانِ برادران یوسف(ع) با شادى و شوق فراوان از مصر به حركت درآمد، یعقوب(ع) گفت: «اگر مرا به بى عقلى و نادانى متهم نكنید، به شما مى گویم كه بوى یوسف به مشامم مى رسد.»
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
قرآن کریم

٤) جزء سیزدهم قرآن کریم،آیات ٥٣ الی ١١١ سوره ی یوسف

 بوى پیراهن یوسف(ع)

هنگامى كه كاروانِ برادران یوسف(ع) با شادى و شوق فراوان از مصر به حركت درآمد، یعقوب(ع) گفت: «اگر مرا به بى‏عقلى و نادانى متهم نكنید، به شما مى‏گویم كه بوى یوسف به مشامم مى‏رسد.» اطرافیان یعقوب(ع) كه باور نمى‏كردند روزى دوباره یوسف(ع) پیدا شود او را سرزنش كردند و گفتند: «تو هنوز در فكر و خیال‏هاى پیشین خود هستى و از این گمراهى دست بردار نیستى.»

كاروان به كنعان رسید. برادرى كه سال‏ها پیش، پیراهن خونین یوسف(ع) را براى یعقوب (ع) برده بود، با پیراهن یوسف(ع) نزد پدر رفت و آن را بر چهره‏اش انداخت. یعقوب(ع) بینا شد و گفت: «به شما نگفتم من از لطف پروردگارم چیزهایى مى‏دانم كه شما نمى‏دانید.» برادران ماجرا را از اول براى پدر تعریف كردند و از او طلب بخشش كردند و از او خواستند كه برایشان از خداوند بزرگ آمرزش بخواهد. پدر، آنان را بخشید و گفت: «به زودى از خداوند برایتان آمرزش خواهم خواست.» داستان بوى پیراهن یوسف(ع) در قرآن چنین آمده است:

 و هنگامى كه كاروان حركت كرد، پدرشان گفت: اگر مرا به كم خردى نسبت ندهید، بوى یوسف را حس مى‏كنم. گفتند: به خدا قسم تو در گمراهى دیرین خود هستى. هنگامى كه مژده‏رسان آمد، آن را بر چهره‏اش انداخت. پس بینا شد. گفت: آیا به شما نگفتم من از خدا چیزهایى مى‏دانم كه شما نمى‏دانید. گفتند: اى پدر ما! براى گناهان ما آمرزش بخواه كه ما خطاكار بودیم. گفت: به زودى از پروردگارم براى شما آمرزش مى‏خواهم. به راستى كه او آمرزنده‌ی مهربان است.

آیات 94 الى 98


 سجده كردند

یعقوب(ع) و همسرش، برادران و خانواده‏هایشان همگى به سوى مصر حركت كردند. یوسف(ع) كه براى دیدار پدر و مادر بیقرار شده بود، بیرون از دروازه‌ی شهر به استقبال آنان رفت، پدر و مادرش را در آغوش گرفت و بوسید و به آنان خوش‏آمد گفت. سپس آنان را با خود به كاخ برد و بر تخت نشاند. پدر و مادر و برادران یوسف(ع) در اثر این همه شور و شوق و شادى در برابر او به سجده افتادند و خداى مهربان را براى این همه نعمت شكر گفتند. یوسف(ع) گفت: «پدر جان! این تعبیر همان خوابى است كه در كودكى دیده بودم. اكنون آن خواب كه یازده ستاره و ماه و خورشید در برابرم سجده كردند، به حقیقت پیوست.»

دیگر وقت آن رسیده بود كه یوسف(ع) براى پدرش صحبت كند و از سرگذشتش بگوید. اما او آن‏قدر باگذشت و مهربان بود كه از افتادن به چاه و رفتن به بازار برده‏فروشان چیزى نگفت. او نمى‏خواست برادرانش را سرزنش كند. پس براى این كه آنان ناراحت نشوند از جایى شروع كرد كه به زندان افتاد و به لطف خدا آزاد شد و خدا را شكر كرد كه پس از آن همه سختى، پدر و مادر و برادرانش را به او رساند. در قرآن این داستان زیبا و دلنشین با دعایى از حضرت یوسف(ع)، چنین به پایان مى‏رسد:

 پس هنگامى كه بر یوسف وارد شدند، پدر و مادرش را در آغوش گرفت و گفت: داخل مصر شوید كه ان‏شاءالله درامان خواهید بود. و پدر و مادرش را بر تخت نشاند و براى او به سجده افتادند و گفت: اى پدرم! این تعبیر خواب پیشین من است. به یقین، خدایم آن را حق قرار داد و به من نیكى كرد كه مرا از زندان بیرون آورد و پس از آن كه شیطان میان من و برادرانم را به هم زد، شما را از آن بیابان آورد. به راستى كه پروردگارم به آن‏چه كه بخواهد لطف دارد. به راستى كه او داناى حكیم است. پروردگارا! تو به من فرمانروایى دادى و به من تعبیر خواب آموختى. پدید آورنده آسمان‏ها و زمین! تو در دنیا و آخرت یاور منى. مرا مسلمان بمیران و مرا به شایستگان بپیوند.

آیات 99 الى 101


 تو آن‏جا نبودى

حضرت محمد(ص) بسیار تلاش مى‏كرد كه مردم را به راه راست هدایت كند. مردم با آن كه اخبار غیب و داستان‏هاى پیامبران پیشین را از او مى‏شنیدند باز هم ایمان نمى‏آوردند. اما او آن‏قدر دلسوز بود كه دست از تلاش برنمى‏داشت و همواره براى ایمان آوردن مردم حریص بود و خود را به زحمت مى‏انداخت. خداوند مهربان، پس از بیان داستان حضرت یوسف(ع)، مى‏فرماید:

    این از خبرهاى غیب است كه به تو وحى مى‏كنیم و هنگامى كه در كارشان تصمیم مى‏گرفتند و نیرنگ مى‏كردند تو نزد آنان نبودى. و بیش‏تر مردم ایمان نمى‏آورند، هر چند حریص باشى. و تو براى آن، از آنان پاداشى نمى‏خواهى كه آن جز پندى براى جهانیان نیست.

آیات 102 الى 104

فرزانه زنبقی
نشر لک لک


منبع: آشنایی با قرآن کریم برای نوجوانان
جزء سیزدهم قرآن کریم،آیات ٥٣ الی ١١١ سوره ی یوسف

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.