تبیان، دستیار زندگی
سخن علامه امینی ولایت بوده، ولایت مقام بزرگ آدمیت است، امامت مقام والایی است ... ولایت چیزی نیست که اثبات شود. ولایت امر حقیقی است، امر اعتباری نیست.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

صاحب الغدیر از نگاه فرزند (۳)

گفت‌وگوی مشروح با فرزند علامه امینی (ره) - بخش پایانی

دستنوشته

بخش قبلی را اینجا ببینید

*می‌دانید علامه چه غذایی دوست داشت و به کدام منطقه بیشتر سفر می‌کرد؟!

- غذای خوشمزه می‌خورد و غذایی که خوشمزه نبود، نمی‌گفت خوشمزه نیست. مادرم زن کدبانو و فوق‌العاده دست‌پختش خوب بود، به طوری که بوی غذا در ‌می‌آمد برای همسایه‌ها می‌فرستاد، دوستان مخصوصاً برای دست‌پخت می‌آمدند، خیلی از دوستان از شهرستان بیمار می‌شدند، می‌گفتند ما را ببرید نزد خانم امینی، راحت برای خودشان می‌آمدند، آدمی مهربان و خوش‌اخلاق بود و خیلی‌ها را شیفته خودش می‌کردند.

علامه امینی چه توصیفی از آب و هوای هندوستان داشت!

کسانی که به تهران می‌آمدند، آدم‌های مهمی داشتند، ولی به خانه ما به خاطر محبت مادرم می‌آمدند، در حالی که می‌توانستند جای دیگر بروند. حال خاصی داشت. غذای خاص، جای خاص، با صفا بود می‌آمدند.
این بنده خدا چند ماه به مخطوطات هند رفت. من با برادرم حاج‌رضا بعد از 28 سال بعد از پدرمان به هندوستان رفته بودیم تا نوشته‌های ایشان را تکمیل کنیم، هندوستان جای گرمی است، ما برنامه‌مان را طوری چیدیم که زمستان باشد - آن‌ها سه فصل دارند - یک مقدار برای ما خنک باشد. با این وجود خیلی از جاها فوق‌العاده گرم بود. ایشان چند ماه آنجا بودند که حاج رضا با علامه بعضی جاها همراه بود، لنگ می‌بستند و لنگ را خیس می‌کردند و روی دوش‌شان می‌انداختند تا یک مقدار باد بخورد و از حرارت کم شود. برادرم حاج رضا تعریف می‌کرد که یک شب وقتی از هندوستان بازگشتند تا صبح مهمان‌ها آمده بودند،‌ اذیتش می‌کردند و نمی‌گذاشتند بخوابد. خیلی‌ها برای استقبال آمدند، گفتند: آب و هوای هندوستان چطور بود؟ علامه گفت: من نفهمیدم، ما مشغول کار بودیم، متوجه نبودیم کجا گرم است و کجا سرد است، فقط عرق می‌ریختیم، گرما و سرما را حس می‌کرد، ولی اعتنا نمی‌کرد که ترتیب اثری بدهد.

علامه امینی کوه انرژی بود/ والله! اگر حالم خوب شود قبل از تکمیل «الغدیر» تو را آدم می‌کنم

با این وجود پدرم حدود دو سال بستری بود و نمی‌توانست تکان بخورد و قادر به راه رفتن نبود. به خاطر کار زیاد بود. به او خیلی می‌گفتند، کوه انرژی،‌ فوق‌العاده آدم قوی‌ای بود. آدم چهارشانه، قد بلند دو تا برادر بزرگ من را در آب با دست بلند می‌کرد. خیلی قوی بود و بدن ورزیده‌ای داشت. عبادتش خیلی خوشمزه بود، یک حال خوشمزه‌ای داشت. بستری شد، بنده ‌خدا پایش دیگر باز نشد، بیمارستان بردند.
یک روزی کسی نبود، مادرم به من یک بشقابی داد که در آن طالبی بود و گفت: برای پدرت ببر. در راه داشتم می‌بردم، ناخنک زدم. خیلی دقت نکردم، جایش ماند و معلوم شد انگشت زدم. وقتی برای ایشان بردم، علامه نگاه کرد،‌ خیلی با احترام صحبت می‌کرد، ایشان شروع کرد به نصیحت کردن، گفت: وقتی چیزی می‌گویند ببر مودبانه ببر. من از لهجه ترکی ایشان خنده‌ام می‌گرفت، شوخی می‌کردم. برایم این لهجه ترکی جالب بود، اصول ادبیات خاص خودش را داشت. خیلی کوچه بازاری حرف نمی‌زد، کتابی حرف نمی‌زد، ولی یک تیپ خاصی حرف می‌زد. من شروع کردم به خندیدن لهجه ترکی‌اش. من خندیدم، نه اینکه مسخره کنم، ایشان فکر کرد من دارم مسخره می‌کنم. گفت: والله! اگر حالم خوب شود قبل از تکمیل الغدیر تو را آدم می‌کنم.(خندیدن)، متأسفانه همان سال از دنیا رفتند و فرصت نشد من آدم شوم.(خنده و گریه)

نامه علامه امینی برای فرزند هشت ساله‌اش

*اشاره به نامه‌ای کردید که علامه امینی خطاب به شما نوشته است، متن آن را برایمان می‌خوانید؟

- این نامه متعلق به 8 ماه مبارک رمضان سال 1385 قمری است که بنده هشت ساله بودم.

*چه زمانی علامه این نامه را برای شما نوشته است؟

-ایشان شش ماه در عراق (نجف) به خاطر کارهای کتابشان و کتابخانه بودند، یک زندگی هم در ایران درست کردند. چون ساکن نجف بودند، پاییز و زمستان در عراق بودند و بهار و تابستان در ایران بودند. بنده هم در ایران به دنیا آمدم، ولی عموم اولادش در نجف به دنیا آمدند. بزرگترها یعنی برادرها و خواهرهای بزرگ من در نجف به دنیا آمدند.
پدرم 40، 50 سال در نجف زندگی می‌کرد. درس‌های اولیه را نزد پدرش خواند. بعد نزد استادهای شهر تبریز و بعد از اینکه 18 ساله شد به نجف رفت و آنجا درس خواند و بعد کسالتی پیدا کرد مجبور شد به تبریز برگردد، در تبریز ازدواج کرد و با همسرش به نجف رفت و دیگر ماند. 40، 50 سال در نجف ماند و چند سال آخر به خاطر کار در تهران آمدند و در ایران خانه تشکیل دادند.
پس بعضی از زمان‌ها در عراق بودند و برای ما نامه می‌دادند، هم برای ما و هم مادرم. محمد آقا برادرم 5 سال بعد از من به دنیا آمدند، 8 سالم بود، برادرم 3 ساله بود.
علامه در این نامه می‌گوید: نور دیده عزیزم احمد آقا امینی، پسر جان پدر، - برایش به تشویق مادرم نوشتم، پدرم هم جواب نامه را از نجف داده بود -، نامه ‌خیلی مرتب تو رسید (معلوم بوده نامه بدخط و نامرتبی بوده) چند مرتبه خواندم، زیاد مسرور و خوشبخت گشتم، بسیار تو را دعا کردم، بارک‌الله بارک‌الله، ان‌شاءالله امیدوارم امسال شاگرد اول بوده و شیطان از تو دور گشته، (چون معمولا نمره‌ها ناپلئونی است و معلم‌ها به خاطر پدرم من را قبول می‌کردند) و همواره به حرف مامان ‌جانت گوش داده و او را در خانه تنها نگذاشته و با ادب و احترام با برادر جانت محمد آقا رفتار نموده و به ننه جیروده (ننه جیروده آدم عجیب و فوق‌العاده‌ای بود، کسی بوده کمک مادرم می‌کرده) اذیت نکنید. تا ان‌شاءالله وقتی آمدم همه تعریف تو را کنند. قدری اگر با دقت می‌نویسی (یعنی بی‌دقت نوشتی) خط‌ت بهتر می‌شود، وقتی که نامه تو رسید آقا داداشت (حاج آقا هادی) پیش من بود، نامه تو را خواند و خیلی مسرور شد، خوب است یک نامه خوبی به ایشان بنویسی. علی آقا (پسر حاج آقا هادی) به من نامه داده جواب نامه خودش را می‌خواهد. به ننه هم بگو من نائب‌الزیاره از طرف ایشان هستم (ننه جیرودی) محمد جان را دیده ‌بوسم (ما بعضی از وقت‌ها با ایشان شوخی می‌کردیم آن موقع‌ها یک تصنیفی بود، چون آن زمان در خانه ما نه رادیویی بود نه تلویزیونی، تصنیفی بود می‌گفت: آقا دزد سلام، حالت چطوره سلام، ایشان می‌‌‌گفت محمدآقا سلام، حالت چطوره سلام، با پدرمان شوخی می‌کردیم، این شعر را می‌خواندیم، بعداً فهمیدیم یک آهنگی بود در یکی از فیلم‌ها از بچه‌ها یاد گرفته بودم، ما هم بدون توجه می‌خواندیم)
خداحافظ شما
پدرت مشتاق دیدارت
امینی

*درپایان صحبت خاصی دارید بفرمایید؟

ـ سخن علامه امینی ولایت بوده، ولایت مقام بزرگ آدمیت است، امامت مقام والایی است. امامت را الان پایین آوردیم به مقام حکومت و خلافت رساندیم. با ولی خدا در هر شرایطی می‌شود ارتباط داشت. امینی اگر الغدیر نوشت، برای این نبود که مسائل اختلافی را بیان کند. برای این بود که یک صفحه‌ای از واقعیت دین مبین اسلام روشن شود که چرا شخصی به نام امیرالمومنین علی‌ بن ‌ابیطالب - علیه السلام - بوده، حدیث غدیر چقدر اهمیت داشته است؟
ولایت چیزی نیست که اثبات شود. ولایت حقیقی است؛ نه ما ولایت را مثل حکومت دیدیم اعتباری است. الان اگر فلان کس حکومت کرد مردم قبول کردند، شد، شد نشد، نشد. شما انسان هستید. ولایت امر حقیقی است، امر اعتباری نیست. در مورد انسان است و انحصار به شخص ندارد. مصداق بارزش اولیای خدا هستند، مقام الهی، مقام انسانی، هر انسانی بالقوه دارد. آنها هم آمدند به انسان بگویند این شأن و مقام توست و می‌توانی برسی. آن دینی که دین تربیتی بود و نبی اکرم آورده، شخصی به نام علی‌بن‌ابیطالب در تمامی مراحل با این وجود مبارک بوده، هر مورخی به زندگی نبی اکرم – صلی الله علیه و آله و سلم - مطالعه کند، می‌بیند در تمامی قدم‌هایی که پیغمبر  – صلی الله علیه و آله و سلم -  برداشته، مهمترین نقش را علی‌ بن ‌ابیطالب - علیه السلام - داشته است.


منبع: خبرگزاری فارس

تنظیم: محسن تهرانی - بخش حوزه علمیه تبیان