تبیان، دستیار زندگی
مراسم رونمایی از کتاب زندگانی حاج حسین بصیر قائم مقام لشکر ویژه 25 کربلا پنج شنبه نهم بهمن ماه در تالار شهید امیر حامد احمدزاده آمل برگزار می شود.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

رونمایی از کتاب زندگانی شهید «بصیر»


مراسم رونمایی از کتاب زندگانی حاج حسین بصیر قائم‌مقام لشکر ویژه 25 کربلا پنج‌شنبه نهم بهمن‌ماه در تالار شهید امیر حامد احمدزاده آمل برگزار می‌شود.

شهید «بصیر

حاج حسین بصیر قائم‌مقام لشکر ویژه 25 کربلا پنج‌شنبه نهم بهمن‌ماه با حضور امیرحسین انبارداران نویسنده اثر، خانواده شهید حاج حسین بصیر، خانواده معظم شهدا و رزمندگان هشت سال دفاع مقدس و برخی از مسئولین در تالار شهید امیر حامد احمدزاده آمل برگزار می‌شود.

در این مراسم قرار است ضمن رونمایی از کتاب حاجی بصیر از سری کتاب‌های فرماندهان که به‌تازگی روانه بازار نشر شده است، بخش‌هایی از زندگی شهید بصیر به نمایش درآید.

کتاب حاجی بصیر بیست و ششمین کتاب از مجموعه کتاب‌های فرماندهان است که در 76 صفحه و در قطع پالتویی از سوی انتشارات سوره مهر به چاپ رسید.

شهید حاج حسین بصیر از جانشینی گروهان، مسئولیتش را در لشکر 25 کربلا شروع کرد تا به فرماندهی تیپ یکم رسید و در عملیات کربلای 10 به قائم‌مقامی لشکر منصوب شد و سرانجام حاج بصیر منتظر در شامگاه دوم اردیبهشت سال 1366 در عملیات کربلای 10 از قله‌های ماووت عراق به اوج آسمان پر کشید.

سردار رشید اسلام شهید «حاج حسین بصیر» قائم‌مقام لشکر 25 کربلا در شب شام غریبان سال 1322 در شهرستان فریدون‌کنار دیده به جهان گشود. از همان کودکی علاقه خاصی به مسائل مذهبی داشت و طی سال‌های قبل از پیروزی انقلاب اسلامی مشاغل گوناگونی را تجربه کرد. در همین سال‌ها همگام با روحانیت به رهبری حضرت امام (ره) به پا خاست و در رسوایی جنایت‌های رژیم منفور پهلوی نقش ارزنده‌ای ایفا کرد.

فرمانده مقرراتی

هادی بصیر بردار شهید روایت می‌کند: علی‌رغم چهره محبت آمیزش مقرراتی و مقید به رعایت قانون بود. در سخنرانی‌ها هم بر آن تأکید می‌کرد؛ آداب لباس پوشیدن، انضباط نظامی، توجه به آموزش و یادگیری و... مورد تأکید ایشان بود... حتماً کلاه آهنی بر سر می‌گذاشت و در صورت توصیه فرماندهی سر و ریش خود را می‌زد.

یک استراحت طولانی

این برادر شهید عنوان می‌کند: گفت: «هادی! دیگر پیر و خسته شدم. احساس کهولت می‌کنم و نیاز به یک استراحت درازمدت دارم.»

من تاکنون هیچ‌وقت کلمه خستگی را از زبان او نشنیده بودم، گفتم: «ان‌شاءالله بعد از عملیات به شمال می‌روید و کمی استراحت می‌کنید تا خستگی‌تان رفع شود.»

حاجی هیچ نگفت. فقط لبخندی ملایم زد. تا این‌که بعد از چند ساعت خبر شهادتش رسید.

آن موقع بود که من به معنای استراحت درازمدت حاجی پی بردم.

در برگه‌ای خطاب به آقا نوشتم آیا من شهید می‌شوم؟ آقا در جواب نوشتند: بله شما حتماً شهید می‌شوید

روح بلند

رضا علی تور انداز به حاجی خبر دادند، فرزندتان به دنیا آمده است. چند روز گذشت، اما نرفت. پیش بچه‌هایش در جبهه ماند. در اولین فرصت به او گفتم: «چرا به منزل نرفتی؟ حداقل می‌رفتی بچه‌ات را می‌دیدی و می‌آمدی.»

جواب زیبایش نشان‌دهنده روح بلند او و جدایی او از زرق‌وبرق دنیا بود: «اگر به فریدون‌کنار بروم، می‌ترسم دلم درگرو عشق زمینی محبوس شود و در کنج قفس عشق به دنیا، از پرواز در آسمان ملکوت محروم بمانم.»

سنگر شهادت

هادی بصیر می‌گوید: سنگر من و حاجی خیلی نزدیک هم بود،‌ آن روز گفت: «بیا سنگرهایمان را باهم عوض کنیم!»

لحظاتی بعد گفت: «منصرف شدم، بیا به سنگر خودت برو!»

عملیات شروع شد، با بی‌سیم صحبت می‌کرد و دستور آتش می‌داد. در همین حین خمپاره‌ای به سنگر وی اصابت کرد و حاجی به شهادت رسید.

لحظه غمبار

حاج کمیل کهن‌سال از یک‌لحظه غمبار می‌گوید: حاج بصیر، در خط مقدم به شهادت رسید. وقتی خبر شهادت ایشان به گوش بچه‌های لشکر رسید، شاید هیچ مصیبتی، هیچ غمی، هیچ احساس دل‌تنگی و هیچ غربتی شدیدتر و غم‌انگیزتر از آن لحظه برایشان نبود آقا مرتضی سرش را به بی‌سیم زد و متحیر ماند و شمخانی و دیگران بر او گریستند.

شهید «بصیر

مبادا کسی بفهمد

احمد الماس‌پورروایت می‌کند: حاج نوریان گفت: «حاج بصیر شهید شد نباید کسی بفهمد.» یک پتو و طناب به آقای اصغر سالمی دادم و گفتم: «برو بالا به هادی بگو بسته را بدهد و بیاور پایین.»

سوال می‌کرد و جریان را جویا می‌شد؛ اما من نگفتم. متقاعدش کردم که برود و رفت. ساعتی بعد پیکر شهید را درحالی‌که صورتش بسته بود، روی قاطر گذاشته بود و به پایین آورد.

وقتی شهید را روی زمین گذاشتم تازه متوجه شد که حاج بصیر را آورده است.

نکند شهید نشوم!

سردار کمیل کهن‌سال به یاد می‌آورد: حاج بصیر همیشه بیم داشت که مبادا به درجه شهادت نائل نشود. روزی عنوان کرد دیگر بیمی از شهادت ندارم و خیالم راحت شده است و حالا هر چه زودتر شهید شوم بهتر است. گفتم: «قضیه چیست شما تاکنون دلواپس شهادت بودید؟»

در جوابم گفت: «چند شب پیش در عالم رویا سراغ امام حسین (ع) را گرفتم و پرسان پرسان به اردوگاه امام رسیدم. از اصحاب حضرت سراغ خیمه امام را گرفتم و آن‌ها نشانم دادند. نزدیک خیمه شدم.

از فردی که از خیمه محافظت می‌کرد، اجازه ورود خواستم، در جوابم گفت: آقا هیچ‌کس را به حضور نمی‌پذیرد. خیلی ناراحت شدم و دوباره گفتم: فقط سوالی از آقا دارم. گفت سوال را بنویس تا من جوابش را برایت بیاورم.

من هم در برگه‌ای خطاب به آقا نوشتم آیا من شهید می‌شوم؟ آقا در جواب نوشتند: بله شما حتماً شهید می‌شوید.»

فرآوری: سامیه امینی

بخش  فرهنگ پایداری تبیان


منابع: مشرق نیوز/ باشگاه خبرنگاران

مطالب مرتبط:

  شهید علی حاتمی

حاج طیب حر انقلاب شد

نکات خواندنی زندگی شهید کلامی