تبیان، دستیار زندگی
خیلی وقت ها دچار پدیده ی مهمان ناخوانده می شویم. از آنجایی که همه ما بعد از فرا گرفتن درس کوکب خانم با این معضل آشنا شدیم پس بهتر است همیشه بخشی از ذهنمان را متوجه این اتفاق نگاه داریم و همیشه برایش راه حلی در نظر بگیریم!
عکس نویسنده
عکس نویسنده
نویسنده : مونا شکری
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

مهمان ناخوانده


خیلی وقت ها دچار پدیده ی مهمان ناخوانده می شویم. از آنجایی که همه ما بعد از فرا گرفتن درس کوکب خانم با این معضل آشنا شدیم پس بهتر است همیشه بخشی از ذهنمان را متوجه این اتفاق نگه داریم و همیشه برایش راه حلی در نظر بگیریم!

مهمان ناخوانده

در یک روز دل انگیز زمستانی که در کمال آرامش در خانه گرممان هر کدام به کاری مشغول بودیم و هر یک در گوشه ای بساطی پهن کرده و کارهای روزانه مان را انجام می دادیم ، هیچ کداممان در سر نمی پروراندیم که بزودی قرار است چه آشوبی ایجاد شود!!!

در آن بعدازظهر دل انگیز ، که در واقع غروب یک روز جمعه بود و من ، پدر ، مادر و برادرم در خانه مشغول انجام کارهای عقب مانده مان بودیم به هیچ وجه انتظار آمدن یک طوفان بزرگ را نداشتیم .غروب های جمعه در خانه ما اختصاص به انجام کارهای عقب مانده هفته دارد. از همین منظر عموما فضای خانه کاملا بهم ریخته و نامرتب می شود . اما چون در آن لحظات دیگر انتظاری به آمدن مهمان نداریم به خودمان هم استراحت می دهیم و برای مرتب کردن چندان عجله نمی کنیم .

مادرم تمام ظرفهای قدیمی آشپزخانه را از دل کابینت ها بیرون ریخته بود و با وسواس مشغول تمیز کردنشان بود . هرزگاهی با دیدن ظرفی یاد خاطره ای می افتاد و از همان داخل آشپرخانه برایمان بلند بلند تعریف می کرد . پدرم مشغول تصحیح برگه های امتحانی شاگردانش بود و به اندازه بیست و هشت دانش آموز شلوغ و پر سروصدا در کف خانه برگه امتحانی پخش بود. برادرم هم مشغول دیدن فوتبال بود و از ضروریات فوتبال دیدنش فریادهای گاه و بیگاه بود که نمی توانستیم تشخیص بدهیم از شادی است یا نارضایتی و همچنین شکستن تخمه و انداختن پوستش به هر جایی به جز داخل پیش دستی مقابلش بود. در آن میان هم من مشغول اتو کردن لباسهای تازه شسته شده بودم و کوهی از انواع لباسها مقابلم جمع بود.

در آن بعدازظهر دل انگیز که چیزی نمانده بود تبدیل به یک غروب غم انگیز شود ، همه چیز با به صدا در آمدن زنگ خانه شروع شد . وقتی همه چهره ها به سمت صفحه  آیفون چرخید و چهره عمه عزیزم در آن هویدا شد .

دیدن هر چهره دیگری به جز چهره عمه عزیز شاید آنقدر ما را هیجانزده نمی کرد . اما آن چهره ، تنها متعلق به عمه عزیز بود. این خانم دوست داشتنی وسواس عجیبی در تمیز بودن خانه و لباس و محل زندگی خودش یا بقیه داشت . برای همین وقتی در محیطی قرار می گرفت که مثلا روی شیشه ی ساعت دیواریشان کمی تا اندکی گرد و غبار غفلت گرفته بود انقدر آن مورد را به خانم خانه گوش زد می کرد که تا در نهایت آن خانم برای نجات خودش هم که شده بلند شود و ساعت را با تمام متعلقاتش داخل موتورش تمیز کند .

زمانهایی در روزهای هفته ما وجود دارد که خسته یا بی حوصله هستیم . گاهی بسیار مشغله داریم و گاهی تصمیم داریم که کل خانه را بیرون بریزیم و از نو مرتب بچینیم . در همه این زمانها مسلما خانه هایمان مرتب نخواهد بود. از همین رو انتظار دیدار هیچ مهمانی را نداریم . اما بالاخره خیلی وقت ها دچار پدیده ی مهمان ناخوانده می شویم. از آنجایی که همه ما بعد از فرا گرفتن درس کوکب خانم با این معضل آشنا شدیم پس بهتر است همیشه بخشی از ذهنمان را متوجه این اتفاق نگاه داریم و همیشه برایش راه حلی در نظر بگیریم!

فضایی که می توانم ترسیم کنم ، آن بود که پدرم با خوشحالی به سمت آیفون رفت . من و مادرم با نگرانی به یکدیگر نگاه کردیم و نگاه بعدیمان به وضعیت داخلی خانه بود . فاصله بین در حیاط تا در ورودی خانه ما خوشبختانه فاصله قابل توجهی بود . از این رو پدرم رفت تا مهمانها که شامل عمه عزیز و شوهر عمه و مقادیر زیادی از بچه های آنها بود را به داخل تعارف کند . ما تنها پنج دقیقه فرصت داشتیم تا آن وضعیت آشفته را سامان دهیم .

برای لحظاتی هیچ کداممان تکان نمی خوردیم اما ناگهان به خود آمدیم و با عجله مشغول شدیم . در این میان تنها برادرم همچنان با هیجان فوتبال می دید و هیچ متوجه اطرافش نبود حتی متوجه نشد که دقیقا چه موقع فجایع آن تخمه ها و پوستهایشان از مقابلش پاک سازی شد.

آن پنج دقیقه ی نفس گیر واقعا لحظات سختی بود . مرتب کردن خانه با آن شرایط  و در آن زمان کوتاه واقعا کاری غم انگیز بود . اما من و مادرم از پس آن برآمدیم . شاید بخاطر تجربه بالایمان در آن شرایط بود! بطوری که زمانی که عمه عزیز به داخل خانه رسید ما هنوز نفس نفس می زدیم .

البته شایان ذکر است که ما بالاخره مورد نصیحت های عمه بزرگوار قرار گرفتیم چرا که گویا برادرم در امر پرتاب کردن پوست تخمه کمی خلاقیت به خرج داده بود و مسافت های بیشتری را از این جوهر اصلی تماشای فوتبال ، مزین کرده بود . که در همان جا مادرم با نگاهش گفتگوی کوتاهی با برادرم انجام داد که باعث شد برادرم حساب کار خود را بداند .

زمانهایی در روزهای هفته ما وجود دارد که خسته یا بی حوصله هستیم . گاهی بسیار مشغله داریم و گاهی تصمیم داریم که کل خانه را بیرون بریزیم و از نو مرتب بچینیم . در همه این زمانها مسلما خانه هایمان مرتب نخواهد بود. از همین رو انتظار دیدار هیچ مهمانی را نداریم . اما بالاخره خیلی وقت ها دچار پدیده ی مهمان ناخوانده می شویم. از آنجایی که همه ما بعد از فرا گرفتن درس کوکب خانم با این معضل آشنا شدیم پس بهتر است همیشه بخشی از ذهنمان را متوجه این اتفاق نگه داریم و همیشه برایش راه حلی در نظر بگیریم!

مونا شکری

بخش محیط خانه تبیان


مطالب مرتبط: