تبیان، دستیار زندگی
یاران امام، همه دورادور ایشان روی زمین نشسته بودند و به حرف¬های امام گوش می دادند. ناگهان از پنجره ی اتاق، گنجشک کوچکی وارد اتاق شد. پرنده، سر و صدای زیادی به راه انداخت و با جیک جیک کردن، خودش را به در و دیوار می زد.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

 نیکی کردن


نزدیک لانه ی گنجشک رسید و ناگهان چشمش به مار بزرگی افتاد که خودش را به لانه گنجشک که تخم هایش در آن بودند، نزدیک می کرد. مرد با عصا به مار زد. مار از درخت افتاد و فرار کرد.


 به دنبال گنجشک

نیکی کردن

یک روز امام رضا(ع) در اتاقی نشسته بودند که پنجره اش به باغ بزرگی باز می شد. یاران امام، همه دورادور ایشان روی زمین نشسته بودند و به حرف های امام گوش می دادند. ناگهان از پنجره ی اتاق، گنجشک کوچکی وارد اتاق شد. پرنده، سر و صدای زیادی به راه انداخت و با جیک جیک کردن، خودش را به در و دیوار می زد.

یاران امام با تعجب به پرنده ی کوچک نگاه می کردند. یکی خواست گنجشک را از پنجره بیرون کند، اما امام رضا(ع) فرمودند: این گنجشک گرفتار است باید به او کمک کنیم. سپس امام رضا گفتند: یکی از شما، عصایی بردارد و به دنبال این گنجشک برود. این گنجشک الان مظلوم واقع شده است و به ما پناه آورده است باید کمکش کنیم.

مردی از یاران امام رضا(ع) عصایش را برداشت و به دنبال گنجشک رفت، پرنده ی بیچاره جیک جیک می کرد و جلوتر می رفت تا راه لانه اش را نشان داد، مرد به دنبال گنجشک رفت تا به درختی رسید. گنجشک بالای درخت خود را به برگ ها و ساقه ها می کوبید. مرد که متعجب شده بود از درخت بالا رفت. نزدیک لانه ی گنجشک رسید و ناگهان چشمش به مار بزرگی افتاد که خودش را به لانه گنجشک که تخم هایش در آن بودند، نزدیک می کرد. مرد با عصا به مار زد. مار از درخت افتاد و فرار کرد. گنجشک که آرام شده بود به سوی لانه ‌اش رفت. مرد از درخت پایین آمد و به توصیه امام رضا(ع) فکر کرد که چگونه به فکر یک گنجشک نگران بودند.

مقصود نعیمی ذاکر
نشر لک لک


منبع: آموزش مفاهیم دینی به خردسالان، کتاب راهنمای آموزش قصه

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.