تبیان، دستیار زندگی
بی بی می گفت میت به من بدهکار است، نقدم را به نسیه نمی دهم وتا قرضش را نکند نمی گذارم برود آسوده بخوابد زیر خاک و من، بعد از او یقه ام را بدهم دست یتیم یسیرها و گدا گشنه هاش و خون دل بخورم و سگدو بزنم دنبال طلبم
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

گرگ هار؛ داستانی از قباد آذرآیین

بی بی می گفت میت به من بدهکار است، نقدم را به نسیه نمی دهم وتا قرضش را نکند نمی گذارم برود آسوده بخوابد زیر خاک و من، بعد از او یقه ام را بدهم دست یتیم یسیرها و گدا گشنه هاش و خون دل بخورم و سگدو بزنم دنبال طلبم

بخش ادبیات تبیان
بهشت زهرا

حالا که بعد از کلی تحقیقات و بازجویی از اهل محل، شهربانی چی ها اجازه کفن ودفن نعش گرگ هار را داده بودند ، بی بی نمی گذاشت نعش را چال بکنند-.گرگ هار، اسمی بود که مادرم گذاشته بود رو بابای فلو. بسکه خون به دل فلو این ها می کرد. ما همسایه دیوار به دیوار فلو این ها بودیم-بی بی می گفت میت به من بدهکار است، نقدم را به نسیه نمی دهم وتا قرضش را نکند نمی گذارم برود آسوده بخوابد زیر خاک و من، بعد از او یقه ام را بدهم دست یتیم یسیرها و گدا گشنه هاش و خون دل بخورم و سگدو بزنم دنبال طلبم.

کاغذ کاهی زرد و رنگ و رو رفته ای تو دستش بود و به همه نشانش می داد:بفرمایین این سندش اینم اثر

انگشت خود مرحوم

بابای فلو خودش را زیر پل ،دار زده بود .مادر فلو می گفت آن روزصبح ،باز بابای فلو با کمربند پهن آتشکاری افتاده بوده به باربخت فلو زبان بسته، حسابی تن و بدنش را سیاه کرده بوده بعد با قهر و غیظ زده بوده بیرون را آورده بودند بعد هم نعش تکیده اش را با آن زبان بادکرده از دهان بیرون افتاده که تیزی یک دندان گرازی سوراخش کرده بوده.

بی بی اسمی بود که اهل محل گذاشته بودند رو کبرا، پیرزن نزول خوار محله. بی بی صداش می کردند که خرش بکنند و او زودتر سر کیسه را شل بکند. پشت سرش بهش می گفتن شوک، یعنی نحس یعنی جغد.مادرم پشت سر بی بی پنجه تکان می داد و لوچه می کرد و می گفت:ای بی بی بی بشیم به حق ناله های دل زینب!

کل غلام حسین،ریش سفید محله به بی بی می گفت:از خر شیطون بیا پایین پیرزن. معصیت داره نعش رو زمین بمونه.

کاغذ زرد رنگ و رو رفته را از کبرا گرفت ، نگاش کرد و گفت: مبلغی هم که نیست . ئی قد تو اهل محل آبرو ئی خونواده محترمه بردی پیرزن.

کبرا براق می شد تو صورت کل غلام حسین و می گفت: خیلی دلت به حالش سوخته دست بکن تو جیب مبارکت بدهیشه صاف کن کربلایی. فقط زبونت سر من خدا زده درازه؟ بفرما!

کاغذ زرد رنگ و رو رفته را دراز می کرد طرف کل غلام حسین.

کل غلام حسین می گفت:شرم از خدا بکن پیرزن. پات لب گوره. آخه این خونواده بدبخت خدا زده همین حالا از کجا بیارن طلب تو رو بدن خدا نشناس؟

اوس عباس علی بنا می گفت:کوتاه بیا بی بی. ئی نعش اگه تا نیم ساعت دیگه نره زیر خاک بوش محله رو برمی داره با ئی گرما.

نیکومنش میوه فروش می گفت: دنیا که به آخر نرسیده بی بی.حالا این خدا بیامرز دستش از دنیا کوتاهه زن و بچه ش که فرار نمی کنن. تو این اینجایی، اینام این جان خوش انصاف.

مرغ کبرا یک پا داشت: محال منکنه بذارم خاکش کنن.اول باید تکلیف ئی سند معلوم بشه.من بدبخت بی باعث و بانی با همی صنار سی شای گذرون می کنم. نه سر و همسری دارم نه اولادی، نه مداخلی.

کل غلام حسین گفت: حالا ئی خدابیامرز چندی بدهکاره ؟ بده ببینم سندته.

کاغذ زرد رنگ و رو رفته را از کبرا گرفت ، نگاش کرد و گفت: مبلغی هم که نیست . ئی قد تو اهل محل آبرو ئی خونواده محترمه بردی پیرزن.

نیکو منش گفت: بگیر ئی پوله دادی به یه آدم مستحق. بگیر باش رفتی زیارت و استخونته سبک کردی.

کبرا گفت:کی از خودم مسحق تر حجی؟..زیارت؟ هوم!.دلت خوشه تو هم حجی..زیارت!

تا صلات ظهر، اهل محل هرکدام با توجه به وسع مالی شان پولی نهادند رو سینه نعش بابای فلو، کل غلام حسین پول ها جمع کرد داد به کبرا، سندش را ازش گرفت و جلو رو همه پاره اش کرد...مردم نعش را بلند کردند رو دست هاشان و بردند طرف بهشت آباد: لاالا الاالله...لاالاالالله.


منبع: از مجموعه داستانهای پیوسته "کشمش تلخ"

دوتا چوب زیر بغل منجر به مرگ شد!

دیدار

چرا نمی توانم ننویسم؟

چه سینما رفتنی داشتی یدو!؟