تبیان، دستیار زندگی
یک زمانی برای خودش کسی بود،قد و بالایی داشت،موهای پرپشت و ابروان کمانی اما الان بابایم مو ندارد، بابایم درد دارد،بابایم خرج درمانش را ندارد،بابایم سرطان دارد...
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

دردی سنگین تر از سرطان!

یک زمانی برای خودش کسی بود،قد و بالایی داشت،موهای پرپشت و ابروان کمانی اما الان بابایم مو ندارد، بابایم درد دارد،بابایم خرج درمانش را ندارد،بابایم سرطان دارد...

مصاحبه: هدی سادات پاکنهاد - بخش اجتماعی تبیان

رفتگر شهرداری

چند روزی بود که صبح ها رفتگر شهرداری را میدیدم که ماسک زده در حال جارو کردن در کوچه مان بود اما گاهی هم حالش بد میشد و می نشست گوشه خیابان و دوباره مشغول کار میشد تا اینکه یک روز گذری با او برخورد کردم و متوجه شدم که مبتلا به سرطان است. غیرت مردانه اش برایم جای تحسین بود که با این سختی و مشقت کار می کند.تصمیم گرفتم که جویای حال و روزگار او شوم.

آقای اکبری می گوید: 41 سال دارم.خانه ام سنندج است و از روی اجبار با وجود بیماری سختی که دارم در شهرداری ناحیه 4منطقه 6 تهران کار می کنم. . قبلاً جای دیگه مشغول به کار بودم، بعد به دلیل بیماری بیکار شدم آمدم تهران و توی شهرداری مشغول به کار شدم، کارم خدماتی هست، حدوداً 5 ماه هست که اومدم سرکار.

چون شغلی بلد نبودم دیگه قسمت شد و اومدیم توی شهرداری و شدم رفتگر .

گاهی اوقات چشمان خیره همسرم و سنگینی نگاه فرزندانم آنقدر آزارم میدهد که تحمل ملاقاتشان را ندارم.

همه خانواده‌ها توانایی استفاده از خدمات پزشکی را ندارند ولی ما با کمکی که شاید در زندگی ما تاثیری چندانی نداشته باشد می‌توانیم قدمی کوچک برای همه ی این اکبری های این کشور برداریم!

همسرم هر وقت من را می بیند خیره خیره نگاه می کند بغضش می شکند و رویش را برمیگرداند.با گوشه چادرش اشک هایش را پاک می کند. می گوید: تو سایه سر مایی غصه نخور خوب میشی انشاالله...

فرزندانم هم این روزها کم سخن میگویند آخه شاید به زودی بی پدر شوند...

تمام آرزویم این بود که بچه دار شوم و با فرزندانم بازی کنم،با آنها سر و کله بزنم،و تمام آرزوی پدری ام این بود که آنها را در لباس عروسی ببینم. حالا در سن 41 سالگی صاحب دو فرزند هستم که پدرشان سرطان کبد دارد و نه میتواند بخندد و نه بازی کند.

حالا آرزو زیاد دارم.... اما نه....

وقتی از بیماریم برای دیگران میگوییم در کمال ناباوری می گویند حتی نمی توانیم فکرش را هم بکنیم که یکی از اعضای خانوادمان سرطان بگیرد! اما واقعیت اینه که اگر یه روز خدایی نکرده این اتفاق بیفتد چی؟ مثل من که مثل همه داشتم زندگیم رو میکردم تا اینکه به دلیل یک بیماری ساده راهی بیمارستان شدم و دکتر گفت شما 6 ساله به این بیماری مبتلا هستید. خیلی جا خوردم و بیشتر به فکر همسر و بچه هام بودم اما نذاشتم که این بیماری من را از پا در بیاورد چون مخارج شیمی درمانی و دوا و درمان این بیماری به حدی سر سام آور است که مجبورم به هر نحوی که شده خودم را بکشانم و کار کنم اما شرایط خیلی سختی دارم گاهی از شدت درد طاقتم تمام میشود و وسط خیابان می افتم. شهرداری هم با وجود اینکه از درد من آگاه است اما هیچ اقدامی نکرد. حتی موضوع بیماریم رو با شهردار ناحیه در میان گذاشتم، ایشون تنها لطف و زحمتی که کشیدن من رو بردن بیمارستان شریعتی معرفی کردن اما دیگه هزینه اش رو خودم پرداخت کردم! همینطور از طرف شرکتمون بیمه هم شدم اما متأسفانه این نوع بیماری ها رو اصلاً بیمه قبول نمی کنه از 99% ، 95% آزاد حساب می شود که من هم توان پرداخت ندارم و یک نامه ی از کار افتادگی برای تأمین اجتماعی نوشتم که اونم جوابی نمیدهد و می گویند که به شما تعلق نمی گیرد!

حدود سه ماهه که دیگه به زور دارم کار می کنم و از روی مجبوری و چون دردم زیادتر شده حتی اصلاً نمی توانم بخوابم. حقوقم کفاف زندگیم رو نمیده، حقوقم 700 هزار تومان هست در حالیکه هزینه معالجه شیمی درمانی دو میلیون و 700 هزار تومان است، یک دونه آمپول یک میلیون و پانصد هزار تومان هزینه اش است. و یه بسته قرص 450 هزار تومان پولش هست که هر روز باید یک دونه بخورم.مخارج این بیماری بیشتر از خود آن آدم را زجر می دهدحالا با وجود دغدغه و مشکلات پیش رویم فهمیدم باید آرزوهای دیرینه ام را قیچی کنم...

از وقتی فهمیدم این موجود کوچک پردردسر قدرتمند ،سلول سلول وجودم را میسوزاند ،حس میکنم به اندازه هر سلول سوخته فاصله ام از خدا کم میشود.

و در آخرین لحظه در آغوش پروردگارم خواهم بود.

از روزی که این بیماری همدم لحظه های تنهاییم شده ظاهر زندگی ام فرق کرده. آینه ی کوچکم را از کشوی میز برمیدارم و چهره ام را نگاه میکنم.

چقدر فرق کرده ام!!!

حقوقم کفاف زندگیم رو نمیده، حقوقم 700 هزار تومان هست در حالیکه هزینه معالجه شیمی درمانی دو میلیون و 700 هزار تومان است، یک دونه آمپول یک میلیون و پانصد هزار تومان هزینه اش است. و یه بسته قرص 450 هزار تومان پولش هست که هر روز باید یک دونه بخورم.مخارج این بیماری بیشتر از خود ان آدم را زجر می دهدحالا با وجود دغدغه و مشکلات پیش رویم فهمیدم باید آرزوهای دیرینه ام را قیچی کنم...

ابرو هایم کمرنگ تر و کم پشت تر شده اند و روز به روز از تعداد آنها کم میشوداما برای تسکین دردم همیشه این را با خود میگویم :خداوند اگر دردی به ما میدهد ،میخواهد ما را امتحان کند و بداند ما انسان ها چه قدر خدارا به خدا بودنش قبول داریم؟

فقط از خدا یه چیز میخوام آن هم  این که خود خدایی که بنا به مصلحتش این بیماری رو بهم داده خودش بهم توان وقدرت مقابله با این بیماری رو بده و بخاطر نداشتن پول درمان و منصرف شدن از درمان ،بچه هام بی پدر نشن.

اما نقش ما هم بی تاثیر نیست چون رفتارهای ما بسیار در اطرافیان‌مان موثر است.همه خانواده‌ها توانایی استفاده از خدمات پزشکی را ندارند ولی ما با کمکی که شاید در زندگی ما تاثیری چندانی نداشته باشد می‌توانیم قدمی کوچک برای همه ی این اکبری های این کشور برداریم!

اللهم اشف کل مریض


MSو سرطان زاییده آلودگی هوا!

سونامی سرطان با مواد آرایشی تقلبی

کالباس و سوسیس با خمیر آشغال!