حرف آخر از آنِ انسانهای مقاومت و شهادت
گفت وگویی با خالق «جرأت تازگی» و تازههایش
ابوالقاسم حسینجانی خالق «جرأت تازگی» از احساسش به مرگ و زندگی و مفهوم ناب شهادت در این کتاب سخن میگوید و از کارهای در دست تألیفش. او کرامت انسانی را شایسته صلح میداند و یگانه راه رسیدن به این مفهوم در آثارش را در بازتعریف معنای مهر و عشق میکاود.
شعرها، همیشه با رقص واجهای واژههایشان به چشم نمیآیند؛ تنها با طنین و طنازی آهنگشان، گوش را نمینوازند و فقط با وزنشان، سنگین نمیشوند و بر دل نمینشینند. گاهی لازم است بوی خوش شعر، از دل سوخته شاعر برخیزد. زمانی باید، گوش دل، شعر را بشنود؛ چشم احساس آن را ساده بخواند و آدمی در میان واژههای ساده و بیپیرایه به پیام عاشقانه شعر، دل ببازد.
سالهاست پیام و نوایش به جانمان نشسته: «جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم ...»، بارها و بارها با سوزش گریستهایم و در خلوص احساسش غرق شدهایم، از دل برآمده بود که بر دلمان نشست، اما کدام دل ...
ابوالقاسم حسینجانی، خالق شعر و نوایی است که گذشت ایام بر احساس زیبای آن گردی ننشاند و دست روزگار برای ربودنش به حریم خاطرهمان، دستدرازی نکرد. یادش برجا ماند، زیبا و ماندگار هم ماند. برای سخن گفتن با او، بهانهها بسیارند، هر دل نوشتهاش میتواند، ساعتها سوژه گپ و گفتی صمیمانه و بیآلایش با او باشد.
«جرأت تازگی»، نقشه گریز از زندان کوچکاندیشی و فراری بیوقفه و پرشتاب به سوی افقهای باورمندی تا رسیدن به سرزمین امنی است که «هیچ کس در آن پیر نیست» و این سرزمین جایی نیست مگر درون ما؛ فرار از خود به سوی خود. به روایت «جرأت تازگی»، «در ولایت قربت، خبری از نبودن نیست؛ آن جا، خداست و خدا خداست» و در این سرزمین، «زندگیِ مغلوب، عین مرگ است؛ و مرگ غالب، عین زندگی! شهادت کار دیگری ندارد. آمده است تا که همین را بگوید ... رفتار شیرین شهادت، جرأت را تازه میکند. چرا که بودن، کار سنگهاست؛ باید شدن را آموخت».
«جرأت تازگی» حسینجانی، هماره میان فرهنگ عاشورای کربلایی و عاشورای جنگ این سرزمین، نقب میزند و «بچه های جنگ» او، بچههای بیمرگیاند؛ بچههایی که در رثایشان، عاشقانه و دلسوخته میگوید: «بگذار، برای اینها بمیرم، برای اینها که به همین سادگی می میرند.»:
«همیشه حرف آخر را انسانهای مقاومت و شهادت میزنند.
وقتی
معیارهای رفتن و ادامه دادن، به قدر کافی، روشن و آفتابی باشد
از یک خانه کوچک گلی هم
میشود عالم را رهبری کرد!» (ص 93)
«جرأت تازگی» که دلنوشتهای نوبرانه از «ابوالقاسم حسینجانی» است، از سوی نشر تكا (توسعه كتاب ایران) با شمارگان سه هزار نسخه به بهای 24هزار ریال به دنیای ادبیات دینی پا گذاشته است.
«جرات تازگی»، اثر تازه او را بهانه کردیم تا در گفتوگویی کوتاه، هم از احساسش به این کتاب بشنویم و هم نوید کارهای جدیدش را برگیریم.
ـ چرا جرأت و چرا «جرأت تازگی»؟
در نگاه من، واژه «تازه» از تازیدن نشأت میگیرد؛ چرا که هر پدیده پیشتازی، تازه است و چیزی که با تازیدن همراه نباشد، تازه نیست. بیدلیل نیست که خواجه شیراز میفرماید:
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم/ فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم
اگر غم لشگر انگیزد که خون عاشقان ریزد/ من و ساقی به او تازیم و بنیادش براندازیم.
من معتقدم چیزی تازه است که فرایند تازش را طی کند. برای رسیدن به تازگی باید جرأت داشت و کسی که متحجر است و عقب میماند، هرگز به تازگی نخواهد رسید.
جرات تازگی، روایت مرگ آدمهایی است که جان به شهادت میسپارند. مرگ، به پایان رسیدن نیست؛ دیدن پایان است. مرگ، تنها، پایان فرصت دنیایی ماست و کسی که بتواند با دیدن پایان، آغاز کند، برنده بازی دنیاست. چنین انسانی، در هر حرکتی که میکند، چشمانداز زندگی را پیش روی خود دارد و برای زیست جاودانه زندگی میکند.
ـ و شهید برای شما در کتاب جدیدتان معنای جرات تازگی است؟
شهید، کسی است که نه تنها به زیباترین شکل، زندگی خود را مدیریت میکند، بلکه به حدی از اشراف و گستردگی دید رسیده که میتواند از بالا به قضایا نگاه کند. او به حدی صعود کرده است که توان مدیریت مرگ خویش را هم دارد.
ـ امام حسین (ع) با چنین مرگی در همین اثر برای شما جایگاهی ویژه دارد؟
حسین (ع)، «انسان خدا»ست. انسان خدا و نه انسان خدایی. زمانی که از رابطه تنگاتنگ و دوشادوش انسان و خدا سخن میگوییم، میتوانیم از تعبیر «انسان خدا» سخن به میان آوریم. حسین (ع)، تجلی خداوند است. مفهوم حسین، با فاصله گرفتن از خدا، معنایی ندارد. وقتی انسانی، انسان خدا شد، مظهر وجود خداوند میشود و معنای این عبارت را که «انسان، حامل و حاصل روح خداوند است»، به بهترین شکل، نشان میدهد. قدرت روح انسان خدا، مثل توان گندمی است که چون در خاک کاشته میشود، میشکافد و میبالد و خوشه گندمی از آن سبز میشود. حسین (ع) هم کسی است که معنای خود را در خدا مییابد و با قدرت روح خویش، مثل همان دانه گندم، محیط را از جنس خود میکند. او عاشقانه مرگ را میپذیرد و با شهادت خود ردی جاودانه از تازگی و تازیدن از خود به جا میگذارد.
پس از جرات تازگی، نوید چه آثاری را میدهید؟
جدیدترین کاری که پیش روی تألیف دارم، کتاب «بازگشت به قرآن و عقلانیت انسان» است. در این کتاب به شعر سپید روی آوردهام. «بعد پنجم: بیداری» هم کار تازهای از اشعار سپید من است. معتقدم، بیداری بعد پنجم هر انسانی است. انسانی که با دانش «جغرافیا» و «تاریخ»، بر «مکان» و «زمان» خویش سوار میشود، به بیداری میرسد. در این کتاب شعر، نگاههای مختلفی را تعقیب کردهام. گاهی مرگ، زمانی زندگی در دل مرگ، حرکت و پویایی و کشف چیزهای تازه و ناب، زبان شعر سپید من در این مجموعه است. دغدغه مرگ، در این اثر نیز حضور دارد. برای من عجیب و غیرقابل پذیرش است که انسانی، برای مرگ ارزش قائل نباشد و بتواند جهان را بشناسد. همه ما باید بپذیریم در این جهان، مفهوم هستی با صلح و رعایت حقوق دیگران معنا مییابد. ما یک مفهوم از انسان و یک جهان بیشتر نداریم، کسی که حقوق دیگری را نادیده میگیرد، به همه جهان و حتی به خدا توهین میکند. در مجموعه «بیداری: بعد پنجم» صلح و جنگ هم از مضامین اصلی شعرهای سپید کتاب هستند. صلح در این اثر، پدیدهای تعریف میشود که کرامت انسانی، شایسته آن است و برای رسیدن به آن به بازتعریف مهر و عشق نیازمندیم.
در کنار شعرهای سپیدم، به نگارش «نامهها و برنامهها» هم مشغولم. نامههای علی (ع) به فرزندان، آشنایان، کارگزاران و حتی دشمنانش، منبعی بزرگ و الهامبخش برای همه ماست. علی (ع) دشمنان خود را هم خطاب قرار میدهد، با آغوش باز از منتقدان خویش استقبال میکند و بدون تعارف و مصلحتاندیشی، کارگزاران خود را نصیحت و توصیه میکند. آموختن این سبک از نامهنگاریهای علی (ع)، وقتی که دشمنان خود را هم نادیده نمیگیرد، روش، منش و درس بزرگی برای عصر ماست. شاید جهان امروز ما بیشتر از نظریهپردازی، به پیامهایی از موضع رحمانیت و محبت نیاز دارد. نامههای علی (ع)، نمونههایی از این دست پیامهای رحمتآمیزند که با زبان صلح و عشق و دوستی نوشته شدهاند و شاید بتوان گفت، این تنها راه موجود برای برقراری صلح است. به یاد داشته باشیم که توسعه بهشت، تنها راه نابودی جهنم است.
از دشواریهایی راهی که در پیش دارید بگویید؟
من در نگارش و آینده چاپ همین اثر، با تردیدهایی جدی روبهرو هستم. گذشته از مشکلات مالی و توجیهات اقتصادی، خط قرمزهایی برای رواج این گونه تفکر که خودی و غیرخودی نمیشناسد، وجود دارد. گسترش ارتباطات جهانی بدون هیچ مرزی، میتواند قرائتهای جدیدی ایجاد کند که ایجاد مشکل کند. اما من معتقدم، نقطه و محور اصلی جهان، انسان است و اگر ما این نقطه را بیابیم، میتوانیم همه خطوط، سطرها و سطح های زندگی ایده آل را ترسیم و همه مشکلات را حل کنیم.
*
مهندس ابوالقاسم حسینجانی، شاعر، نویسنده، پژوهشگر دینی و دارای سوابق گوناگون کارشناسی، مشاوره و مدیریت است که در آثارش میکوشد از دریچهای تازه به پدیدههای روزمره و دغدغههای انسانی نظر بیفکند و آنها را برای مخاطبانش، ملموس سازد.
منبع:
ایبنا