سفر تن را تا خاک تماشا کردی
فریدون مشیری سوم آبانماه سال 1379 در سن 74سالگی در تهران درگذشت و در قطعه هنرمندان بهشت زهرا (س) به خاک سپرده شد.
فریدون مشیری 30 شهریورماه سال 1305 در تهران به دنیا آمد. از همان کودکی به شعر علاقه داشت و از شعرهای دوران دبیرستان و سالهای اولیه دانشگاه، دفتر شعری از غزل و مثنوی نوشت؛ اما آشنایی با قالبهای شعر نو، او را از ادامه شیوه کهن بازداشت.
فریدون مشیری که سرودن شعر را از دوران نوجوانی شروع کرده بود، اولین مجموعه شعرش را با نام «تشنه توفان» در سن 28سالگی و با مقدمه محمدحسین شهریار و علی دشتی در سال 1334 منتشر کرد. او همچنین توجه خاصی به موسیقی ایرانی داشت و این دلبستگی تا جایی بود که در سالهای 1350 تا 1357 عضو شورای موسیقی و شعر رادیو شد.
معروفترین اثر این شاعر، شعر «کوچه» نام دارد که ابتدا در اردیبهشت 1339 در مجله «روشنفکر» منتشر شد.
فریدون مشیری سوم آبانماه سال 1379 در سن 74سالگی در تهران درگذشت و در قطعه هنرمندان بهشت زهرا (س) به خاک سپرده شد.
از فریدون مشیری مجموعههای شعر «تشنه توفان»، «گناه دریا»، «نایافته»، «ابر و کوچه»، «بهار را باور کن»، «از خاموشی»، «مروارید مهر»، «آه باران»، «از دیار آشتی»، «یک آسمان پرنده»، «تا صبح تابناک اهورایی»، «با پنج سخنسر»، «لحظهها و احساس» و «آواز آن پرنده غمگین» به چاپ رسیده است.
همچنین تعدادی مجموعه به صورت گزینه شعر از او به چاپ رسیده که عبارتاند از: «پرواز با خورشید»، «برگزیدهها»، «گزینه اشعار»، «سه دفتر»، «دلاویزترین»، «زیبای جاودانه»، «ریشه در خاک» و همچنین برگزیدهای از کتاب اسرارالتوحید به نام «یکسان گریستن».
اشعاری از فریدون به مناسبت سالگرد فوت او:
غروب پاییز
. . . چه گویم بغض می گیرد گلویم
اگر با او نگویم با که گویم
فرود آید نگاه از نیمه راه
که دست وصل کوتاه است کوتاه.
نهیب باد تندی وحشت انگیز
رسد همراه بارانی بلاخیز
بسختی می خروشم: های باران!
چه می خواهی ز ما بی برگ و باران؟
برهنه بی پناهان را نظر کن
در این وادی قدم آهسته تر کن
شد این ویرانه ویرانتر چه حاصل؟
پریشان شد پریشانتر چه حاصل؟
تو که جان می دهی بر دانه در خاک
غبار از چهره گلها می کنی پاک
غم دلهای ما را شستشو کن
برای ما سعادت آرزو کن!
*
خانه دوست کجاست؟
من دلم می خواهد
خانه ای داشته باشم پر دوست
کنج هر دیوارش
دوستهایم بنشینند آرام
گل بگو گل بشنو
هرکسی می خواهد
وارد خانه پر عشق و صفایم گردد
یک سبد بوی گل سرخ
به من هدیه کند
شرط وارد گشتن
شست و شوی دلهاست
شرط آن داشتن
یک دل بی رنگ و ریاست
بر درش برگ گلی می کوبم
روی آن با قلم سبز بهار
می نویسم ای یار
خانه ی ما اینجاست
تا که سهراب نپرسد دیگر
"خانه دوست کجاست؟ "
*
بر خاک چه نرم می خرامی ای مرد
آن گونه که بر کفش تو ننشیند گرد
فردا که جهان کنیم بدرود به درد
آه آن همه خاک را چه می خواهد کرد
*
هیچ و باد
هیچ و باد است جهان؟
گفتی و باور كردی!؟
كاش، یك روز، به اندازه «هیچ»
غم بیهوده نمیخوردی!
كاش، یك لحظه، به سرمستی باد
شاد و آزاد به سر میبردی
*
و در آخر شعر سنگ مزار فریدون مشیری :
سفر تن را تا خاک تماشا کردی
سفر جان را از خاک به افلاک ببین
گر مرا میجویی
سبزهها را دریاب با درختان بنشین
منابع:
زندگی نامه ی شاعر
وبلاگهای ادبی