تبیان، دستیار زندگی
اشعاری از شاعران معاصر کشورمان، شاعرانی چون: حمید امیدی، سعید بیابانکی، رضا کاظمی، محمدرضا ترکی و کاووس حسن لی.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

مرگ؛ هیچ نیست، جز گشودن نگاه ما

اشعاری از شاعران معاصر کشورمان، شاعرانی چون: حمید امیدی، سعید بیابانکی، رضا کاظمی، محمدرضا ترکی و کاووس حسن لی.

فرآوری: زهره سمیعی- بخش ادبیات تبیان
طلوع آفتاب

حمید امیدی:

دردهایی که هست یا بوده

خبر مرزهای آسوده

خسته از حرفهای بیهوده

مادرم چای قصه را دم کرد

قصه نخل ها و نهری که

داستان سقوط شهری که

سالهای سکوت و قهری که

کمر مرد خانه را خم کرد

قهر و نفرین ... نرو، بمان ... لطفا !

آنقدر رفت و رفت تا دشمن

و شبی تکه هایی از آهن

پدرم را به خانه محکم کرد

پرم از خوابها و تعبیر و

پرم از آیه ها و تفسیر و

پرم از برگه های تقدیر و

چه کسی بی بهانه درکم کرد؟!

جنگ نامرد عشق و باور را

خاک هم خنده های خواهر را

بمب و موشک پناه مادر را

همه را از جهان من کم کرد

مادرم سهم آب و نانش را

پدرم تکه های جانش را

خواهرم داغ نوجوانش را

به تن لخت کوچه پرچم کرد

وان یکاد آخرین طلسمش بود

خاک در انتظار جسمش بود

کوچه در انتظار اسمش بود

و پدر تکه تکه ترکم کرد ...

پدری رخت جنگ پوشید و

پسرش جام زهر نوشید و

چای قصه همیشه جوشید و

مادری خسته شعله را کم کرد ....

*

سعید بیابانکی:

با من چه کرده است ببین بی ارادگی

افتاده ام به دام تو ای گل به سادگی

جای ترنج،دست و دل از خود بریده ام

این است راز و رمز دل از دست دادگی

ای سرو! ذکر خیر تو را از درخت ها

افتادگی شنیده ام و ایستادگی

روحی زلال دارم و جانی زلال تر

آموختم از آینه ها صاف و سادگی

با سکّه ها بگو غزلم را رها کنند

شاعر کجا و تهمت اشراف زادگی ....

*

کاووس حسن لی/ تو

چیزی مرا از تو

باز نمی گیرد.

نه پرواز دلفریب رنگ ها بر صورت پاییزی ساحل

و نه حتا،

شادی بی سبب گنجشک ها

بر شانه ی بی دریغ درخت.

نه! چیزی مرا از تو باز نمی گیرد.

چشم هایم هنوز

در مسیر افق خیره مانده است.

و واژه ها یکی یکی

بر لب های شعرم

تاول می زنند.

کدام قایق سرگردان

لبخندهای تو را به آغوش ساحل باز می گرداند؟

کدام نشانه ی غریب

زمستان مرا به تاخیر می افکند؟

نه!

هرگز،

چیزی مرا از تو باز نمی گیرد!

*

رضا کاظمی:

1

رسیده‌ام به تو

اما هنوز دلتنگ‌اَم.

انگار به اشتباه‌ْ جای طلوع

در غروبِ چشم‌هایت

فرود آمده باشم!

2

خورشید

گرفته‌تر از آن است که بشود گفت: غروب.

حتمن مردی از رفتن مانده است

یا زنی از آمدن!

3

بیا با هم حرف بزنیم

مثل خورشید با گل آفتاب‌گردان

تو بگویی وُ

من دورت بگردم!

4

نه من قصه‌اَم

نه تو قصه‌نویس؛

پس این‌همه تعلیق برای چیست؟!

5

از هر جهت که بیایی

مرا خواهی یافت.

در من هنوز می‌سوزد

آتشی که وقتِ رفتن افروخته بودی!

6

پلنگِ چشم‌های تو اَم

خشم که می‌گیری

به‌سمتِ خودم خیز برمی‌دارم!

*

محمدرضا ترکی/ تونل

می رویم

می برندمان

یا که می روندمان

هرچه هست

در میان تونلی شگفت

سیر می کنیم...

.

این تونل پلی ست

گاه مطمئن، فراخ، بی دریغ

گاه سخت نازک و برنده

مثل تار موی

مثل تیغ...

.

پیش روی

جاده ای ست بی نهایت و شِگَرف

زیرپا

چاه ویل دوزخی ست ژرف...

.

هر نفس سقوط ممکن است

گام های اشتباه

بی توجهی به راه

می کشد تو را به عمق حفره ای سیاه...

.

گاه در کشاکش سقوط

آن زمان که استغاثه تو

در میان آسمان بلند می شود

دست تو به ریسمانی از نجات

بند می شود

گاه دستی از قنوت

مانع از سقوط

مانع از گزند می شود...

.

غالباً سقوط در خیال نشئگی

- تا زمین نخورده ای-

یکسره پر است از توهّم رهاشدن

لذت عجیب از زمین و آسمان جداشدن!

.

نشئه تر

از خیال یک پرنده

روی یال ابرها

بر ستیغ ها

بال می کشی

بی خبر که چند لحظه بعد

- یا چه فرق می کند-

سال های سال بعد

تکه تکه می شوی

در میان خاره ها و تیغ ها...

.

هرچه این سقوط دور و دیرتر

لحظه به خار و خاره خوردنت

تلخ تر

سخت تر

ناگزیرتر...

.

ناگهان

چشم باز می کنی

می رسی به اینکه سال هاست

مثل خوابگردها

در خیال و خواب

در میان شعله ها نفس کشیده ای

دیگران گذشته اند و تو

مانده ای و پای پس کشیده ای...

.

دوزخ اینک از تو در عذاب

شعله ها

از وجود پرشرار تو در التهاب...

.

مرگ

هیچ نیست

جز گشودن نگاه ما

بر دریچه ای فراتر از خیال آب و گِل

جز رسیدن به روشنا

دیدن حقیقت تونل!


منبع: وبلاگهای ادبی