نباید خود را سانسور کنیم
سخنان بنلوری، نویسنده مطرح آمریکایی
من معتقدم و فکر میکنم که نکته مهم و کلیدی این است که در برابر آنچه دریافت میکنیم باز و فعال باشیم. نباید خود را سانسور کنیم.
بنلوری داستاننویس آمریکایی و متولد سال1971 میلادی است. نخستین کتاب او «داستانهایی برای شب و چندتایی هم برای روز» شامل 46داستان کوتاه، که به فارسی نیز ترجمه شده، توسط انتشارات مشهور پنگوئن منتشر شده است. پس از انتشار، این کتاب بهسرعت به زبانهای دیگر ترجمه شد و شهرت وسیعی را برای او به ارمغان آورد. پیش از این کتاب، بنلوری با داستان «تلویزیون» که در مجموعه «حالا این هم از زندگی ما» ترجمه و منتشر شد به مخاطب فارسیزبان معرفی شد. بن لوری که گاهی داستانهایش از چند خط نیز تجاوز نمیکند در نشریات مختلف داستانی نیز قلم میزند. او به جز داستان به شکل حرفهای نیز در عرصه فیلمنامهنویسی فعال بوده و با سینماگران مطرحی همکاری کرده است. شیوه داستاننویسی و روایتهای او کاملا اختصاصی است و از الگوهای رایج پیروی نمیکند. ری بردبری، خالق «فارنهایت 451» درباره لوری گفته است: «خیلیها مینویسند، اما بنلوری میتواند بنویسد!» بنلوری برنده جوایزی چون جایزه مهم نابی برای کتاب سال بوده است.
او درباره ی جهان داستانی اش به مخاطبانش چنین می گوید:
خود من اینگونه حدس میزنم که داستانهایم برای بسیاری از مردم «عجیب و غریب» و حتی «پوچ» به نظر میرسند. اما این داستانها برای خود من همیشه از یک منطق دقیق و موشکافانه پیروی میکنند. کارهای من ممکن است بر اساس یک فرض عجیب و غریب اولیه آغاز شود و دارای برخی ویژگیهای غیرمعمول و ناآشنا باشد، اما باید بگویم که در نهایت نیروی غالب و حاکم حضور روابط علی و معلولی است. قانون و قاعده مرکزی داستانگویی من همان قانون سوم نیوتن است: «برای هر عملی، باید واکنشی برابر و مخالف جهت آن وجود داشته باشد.».
آنچه داستان مینامیم درواقع تقاطع میان شخصیت و طرح داستانی است. شخصیتهای من تمایل بهنوعی وسواس دارند (اگر نگوییم نوعی از جنون) و البته من واقعا دلیل آن را نمیدانم. اما احتمالا میتوان اینطور گفت که این دلیل شباهتهایی است که از یک داستان به داستان دیگر وجود دارد.
همه افراد به خواب میروند و هرکسی دارای رویاهایی است و خوابهایی میبیند. رویاهای هر فردی نیز فوقالعاده و شگفتانگیز است. من فقط گاهی اوقات موفق میشوم آنها را روی کاغذ بیاورم. من معتقدم و فکر میکنم که نکته مهم و کلیدی این است که در برابر آنچه دریافت میکنیم باز و فعال باشیم. نباید خود را سانسور کنیم.
من خودم را یک نویسنده کلاسیک میدانم. شخصیتهای من (و بهتبع آن داستانهایم) منحصرا بهواسطه تمایلات رقابتطلبانه و البته کشمکشهای درونیشان تعریف شدهاند. خود کشمکشی که بدان اشاره کردم داستان را به جلو هدایت میکند و این همه آن چیزی است که شما به آن نیاز دارید.
داستانهای من میل زیادی به یافتن جایی در دگر جهانیخوابگونه دارند. اما باید بگویم که آنها هرگز تمثیلی نیستند؛ به معنای اینکه درباره چیزهای دیگر باشند. آنها همیشه و تنها درباره بیمها و تمایلات شخصیتها هستند.
من حقیقتا چندان با ایدهها کار نمیکنم. من تمایل دارم که کارم را با یک صفحه خالی کاغذ آغاز کنم. سپس سعی میکنم به یک شیء یا ابزار بیندیشم. در مرحله بعد تلاش میکنم تا میان شخصیت و آن شیء یک برخورد و رویارویی ایجاد کنم. این شیء میتواند یک کلاه، یک تختهسنگ، یک کشتی یا هرچیز دیگری باشد. داستان از ملاقات و رابطه این دوعنصر با یکدیگر به وجود آمده و بیرونی میشود. من کار خیلی زیادی انجام نمیدهم، صرفا این رابطه را پیگیری و تعقیب میکنم تا ببینم چه چیزی از آن بیرون خواهد آمد. من زمانی که در حال نوشتن هستم فکرهای متنوع و زیادی ندارم. این بیشتر شبیه نوعی زندگیکردن با تجربههای وانمودشده است. این یک رویاست.
من عاشق بردبری هستم ولی متاسفانه او را خیلی دیر در زندگیام یافتم. آثار کافکا را اما خیلی زود مطالعه کردهام و قطعا او تاثیر زیادی بر من داشته است. اما باید بگویم خود من معتقد هستم بیشتر تحتتاثیر نویسندگانی چون یونسکو، بکت، بورخس، براتیگان، فیلیپ دیک و استفان کرین (البته بهخاطر شعرهای او و نه نثرش) بودهام.
منبع: شرق