عشق بود و جبهه بود و جنگ بود
چند شعر از شاعران معاصر کشورمان با موضوع دفاع مقدس.
افشین مقدم:
عشق بود و جبهه بود و جنگ بود
عرصه بر گُردان عاشق تنگ بود
هر که تنها بر سلاحش تکیه کرد
مادری فرزند خود را هدیه کرد
در شبی که اشکمان چون رود شد
یک نفر از بین ما مفقود شد
آنکه که سر دارد به سامان می رسد
آنکه که جان دارد به جانان می رسد
دیده ام ، دستی به سوی ماه رفت
بی سر و جان تا لقاءالله رفت
زندگیمان در مسیر تیر بود
خاک جبهه ، خاک دامنگیر بود
آنکه خود را مرد میدان فرض کرد
آمد از این نقطه طی الارض کرد
هر که گِرد شعله چون پروانه است
پیکر صدپاره اش بر شانه است
تن به خاک و بوی یاسش می رسد
بوی باروت از لباسش می رسد
دشمن افکنهای بی نام و نشان
پوکه ی خونین شده تسبیحشان
کار هرکس نیست این دیوانگی
پیله وا می ماند از پروانگی
*
صدرالدّین انصاری زاده:
یادت هست قلّاب میگرفتم
از دیوار باغ بالا بروی
تا ته باغ را نگاه کنی ؟
حالا من
درجه
درجه
به شانه ام افزوده ام
و تو
پلّه
پلّه
از آسمان بالا رفته ای ...
*
رضا شیبانی:
مادر سلام! آمدهام بعد سالها
انگار انتظار تو را پیر کرده است
زود است باز این همه پیری برای تو
شاید منم که آمدنم دیر کرده است
مادر مرا ببخش اگر دیر آمدم
جایی که بودم از نفس جاده دور بود
آماج سنگ حادثه بودم ولی شگفت
آیینه ی شکسته من پر غرور بود
دیرینه سال بود که در دور دستها
یک سرزمین به گرده ی من بار درد بود
در من کسی شبیه یلان حماسهساز
بیوقفه با زمین و زمان در نبرد بود
دیرینه سال بود که سرپنجههای من
چنگال بسته بود به حلقوم خاک سرد
تا مغز استخوان مرا خورده بود خاک
تا مغز استخوان مرا خورده بود درد
قصد تو را زمین و زمان کرده بود و من
تنها برای خاطر تو این چنین شدم-
-که چنگ بر گلوی زمین و زمان زدم
یک عمر استخوان گلوی زمین شدم
مادر! مرا ببخش اگر دیر آمدم
یک مشت استخوان شدنم طول میکشید
تا ارتفاع شانه مردان شهرمان
از دست خاک پر زدنم طول میکشید
مادر نمیر! زندگی من از آن تو!
مادر نمیر! زندگی از آن میهن است
بعد از من آفتاب تو هرگز مباد سرد!
بعد از من آسمان تو هرگز مباد پست!
*
مهدی فرجی:
گل شد ، بر آمد پیکرم ، آهسته آهسته
انگار دارم میپرم آهسته آهسته
انگشترم ، مهرم ، پلاکم ، چفیهام ، عطرم
پیدا شد از دور و برم آهسته آهسته
آهسته آهسته سرم از خاک میروید
از خاک میروید سرم آهسته آهسته
جز نیمه ای از من نمییابید ، روزی سوخت
در شعله نیم دیگرم آهسته آهسته
امروز بعد از سال ها زاییده خواهد شد
ققنوس از خاکسترم آهسته آهسته
خوابیدهام بر شانهها و میبرندم … نه
تابوت را من میبرم آهسته آهسته
آن پیرزن ، این زن به چشمم آشنا هستند
دارم به جا میآورم آهسته آهسته
خواندم : پدر خالی است جایش این خبر میریخت
از چشمهای خواهرم آهسته آهسته
دیگر برای آستین بالا زدن دیر است
این را بگو با مادرم آهسته آهسته
منبع: وبلاگهای ادبی