اما من اصلا دوست ندارم بمیرم!
احمد بیگدلی 26 شهریور امسال رفت. هیچ کس انتظارش را نداشت که به این زودی چشمهایش را روی جهان ببندد...اما همیشه پیش از آن که فکر کنی اتفاق میافتد.
«آیا خبر مرگ، خوشایندی دارد؟ برای بسیاری كسان گفتنش، دشوار است. نه آنهایی كه عادت كردهاند و دل گفتنش را دارند. نه اینكه دل شان سخت باشد یا ازجنس سنگ، نه. زبان سربی هم میتواند این دوكلمه را بگوید. اصل مطلب، پیدا كردن همان دوكلمه است و شیوه گفتن شان، آرام بخش و دلداری دهنده، لحنی كمابیش از جنس فرشتگان ـ كه صبوری را در دل و جان خودشان داشته باشد. برای من، تحملش آسان نیست. شنیدن خبرمرگ را میگویم، آن هم مرگ رفیقی كه رفاقتمان از مرز 40 سالگی گذشته بود. «بود؟» لعنت براین فعل ماضی بعید، بر این بودم، بودی، بود ـ كه نتیجه به جا مانده از ویرانی است. آوار آن هستی عظیم كه به نرمی فرو میریزد. به گمان من، شمارش معكوس این ریزش فناپذیر، از همان ابتدای تولد آغاز میشود و چنان است كه پنداری به وقت میلاد، برآستانه مرگی بیآغاز ایستادهایم...»
این جملات، را احمد بیگدلی برای رفتن دوستش حمید مهرآرا نوشت و حالا مصداق معنا یافتنشان رفتن نابههنگام خودش است.
احمد بیگدلی در 26 فروردین 1324 در اهواز به دنیا آمد و در 5 سالگی به دلیل مشغله پدرش در شرکت ملی نفت ایران، به شهر آغاجری مهاجرت کرد. وی پس از اخذ دیپلم ریاضی از دبیرستان فرهنگ اهواز، در تابستان همان سال (1345) با یکی از دختران فامیل از اهالی روستای پدریاش یاسه چای، ازدواج و مهر همان سال برای گذراندن دوره خدمت سربازی (سپاه دانش) به روستایی از زرند کرمان اعزام شد.
بیگدلی در مهر ماه 1347 به استخدام آموزش و پرورش لاهیجان درآمد و داستان نوبسی را از همین سال به طور جدی آغاز کرد. اولین داستانش را در مجله ادبی فردوسی در همان سال به چاپ رساند. از سال 1351 که به دزفول انتقال یافت، به تئاتر روی آورد و چندین نمایشنامه نوشت که گروه تئاتر دزفول با همراهی غلامحسین ضیاءپور، حمید مهرآرا، عبدالرضا ملهمی و دیگر علاقهمندان جوان شهر دزفول به صورت تله تئاتر در تلویزیون مرکز آبادان ضبط و از شبکه سراسری پخش شد. سال 1354 به اهواز منتقل شد و کار تئاتر را ادامه داد. نمایشنامههای «مهری» و «تا عمق ماسهها» از جمله آنهاست.
وی با نمایشنامه دالو که سال 1356 در سومین جشنواره تئاتر شهرستانها در تهران به روی صحنه رفت به شهرت رسید. اما ذوق و علاقه داستاننویسی سبب شد که به کار نوشتن داستان بپردازد و در کنار آن به نوشتن نقد و مقالات در همین زمینه یا سینما بپردازد. در سال 1356 به دانشکده هنرهای دراماتیک راه یافت و در سال 1360 آن را رها کرد و به یزدانشهر در حاشیه نجفآباد، مهاجرت و تا پایان عمر در آن زندگی کرد.
بیگدلی در سال 1364 به اتفاق علی یزدانی، حسن محمودی و سیدرضی آیت نشست ادبی جمعه را تشکیل دادند که به مدت 10 سال این نشست ادامه یافت و حاصل آن برای او، مجموعه داستان «من ویران شدهام» (1381) شد که توسط انتشارات نقش خورشید در اصفهان منتشر شد. این دومین مجموعه پس از مجموعه «شبی بیرون از خانه» (1374) است که توسط نشر مینو در اصفهان منتشر شده بود.
احمد بیگدلی در سال 1376 از آموزش و پرورش نجفآباد بازنشسته شد. مدتی در دانشگاه پیامنور این شهر کار کرد و همزمان با تدریس فیلمنامه نویسی در انجمن سینمای جوانان نجف آباد (به مدت 12 سال) در مراکز خصوصی اصفهان به تدریس پرداخت. طی سالهای 76 تا 82ـ1381 مجموعه داستانهای «آنای باغ سیب» و «آوای نهنگ» را پدید آورد. علاوه بر آن، احمد بیگدلی برای بیش از 40 فیلم مستند گفتار متن نوشت که در اولین جشنواره فیلم یادگار گفتار متن فیلم مستند «پاسارگاد» ساخته مهرداد زاهدیان برنده جایزه بهترین متن شد.
احمد بیگدلی
من اصلاً دوست ندارم بمیرم، با خدا هم قرار و مدار گذاشتم که اجازه بدهد به کارهایم برسم. هنوز خیلی کار نانوشته دارم که باید بنویسمشان و هنوز به افتخاراتی که شایستهشان هستم، نرسیدهام
مجموعه داستان «آوای نهنگ» وی در زمان حیاتش برنده هفتمین جایزه کتاب فصل شد و پس از آن نیز در سال 1385 رمان «اندکی سایه» او برنده بیست و چهارمین دوره جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی ایران شده بود و برایش شهرت فراوانی به همراه آورد و بر افتخارات ادبی او افزود.
بیگدلی در سالهای اخیر از بیتوجهی ناشرانش به شیوه انتشار آثارش بسیار گلهمند بود و برای بازپس گرفتن آنها و سپردنشان به ناشری که بتواند آثارش را به شکلی صحیح منتشر کند، تلاش بسیاری کرد.
احمد بیگدلی در حالی دار فانی را وداع گفت که رمان «آوای نهنگ» او قرار بود به تازگی از سوی ناشر دیگری بازنشر شود. همچنین رمان تازهای از احمد بیگدیلی با عنوان «مگر چراغی بسوزد» هم اکنون در انتظار انتشار به سر میبرد.
آخرین اثر داستانی بیگدلی با عنوان «ارواح ماه مهر» اما، در نمایشگاه کتاب امسال و از سوی نشر افراز منتشر شد. زندهیاد بیگدلی همزمان با انتشار این کتاب (اردیبهشت 1393) گفتگویی درباره ی آن داشت. او گفت: من به جز یک بار از ناشر شانس نیاوردم آن هم از بردن اسمش معذورم چون میترسم برایش مشکلی پیش بیاید. من خودم را داستاننویس خوبی میدانم ولی حاضر نیستم مچ دستم را دیه بدهم. اما بلند میگویم که هر کسی کتابهایم را بخرد، پشیمان نمیشود. ممکن است کسی از فُرم و تکنیک داستانهای من که به شکل پسامدرن است، دلگیر شود، اما از نثر شاعرانه من لذت خواهد برد.
وی افزود: دو نمایشنامه از مجموعه نمایشنامههای جدیدم تاکنون چند بار به غارت رفته است. هر کسی آمده یک اسمی روی آن گذاشته و به نام خود اجرایشان کرده است. من بارها دیدهام که در یک کار نمایشی اثر من را برداشتهاند و نام برخی شخصیت هایش را تغییر دادهاند و در همین تهران هم اجرایش کردهاند و هیچ گاه هم اسمی از من برده نشده است. اینها نهایت بیانصافی است. اگر اینطوری باشد باید به نویسندگانی که زبان انگلیسی بلدند، شک کرد چون احتمالاً داستانهای آن سوی آب را میخوانند و اسامی را آداپته کرده و به نام خودشان به خورد ما میدهند.
بیگدلی افزود: من از نشر شانس نیاوردم اما الان اعلام میکنم که چند اثر بسیار خوب دارم. هر ناشری که حاضر شود این آثار را درست و کامل و بینقص و با پرداخت تمام حق و حقوق یک نویسنده به صورت عادلانه منتشر کند، حاضرم آنها را به او بدهم. من در واقع دارم کارهایم را به مناقصه میگذارم اما باید قرارداد را اول بنویسند و بعد به آنها کار را میدهم.
این نویسنده تاکید کرد: من در یک شهرستان کوچک کنار یک کلان شهر زندگی میکنم و نمیتوانم در بازیهایی که اینجا در تهران به اسم لابی صورت میگیرد، حضور داشته باشم. من ناراحتی قلبی دارم و فشار خونم دائما من را رو به مرگ میبرد. عدم تعادل وحشتناک فشار خون، خبر خوبی برای من نیست اما من اصلاً دوست ندارم بمیرم. با خدا هم قرار و مدار گذاشتم که اجازه بدهد به کارهایم برسم. هنوز خیلی کار نانوشته دارم که باید بنویسمشان و هنوز به افتخاراتی که شایستهشان هستم، نرسیدهام.
منابع: مهر، خبرآنلاین