تبیان، دستیار زندگی
رمان «صداع» یک آنتی رمان موفق است که به تمام کالبد ساختاری رایج در رمان نویسی نگاهی متفاوت دارد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

صداع، یک آنتی رمان

رمان «صداع» یک آنتی‌رمان موفق است که به تمام کالبد ساختاری رایج در رمان‌نویسی نگاهی متفاوت دارد.

فرآوری:زهره سمیعی- بخش ادبیات تبیان
صداع سودابه افضلی

سودابه فضایلی اسطوره‌شناس و ادیب نام‌آشنای ادبیات است که با نوشتن این رمان سبب ایجاد بحث‌‌هایی در تقابل رمان و آنتی‌رمان شده است؛ رمانی که در آن جریان تداعی معانی با یک حرکت خطی و وجه سیالیت متن باعث شده است که نگاه مخاطب از یک بعدی برخورد کردن با متن پرهیز کند. رمزگشایی رمان «صداع» رمزگشایی شبکه علت و معلولی محتوای آن است که هرگز یک خطی نبوده است. ساختن آینه‌ای از مفهوم در این رمان سبب شده است که دایره مخاطبان آن به نحوی روشنفکرانه محدود شود و این مساله که رمان «صداع» رمانی عامه‌پسند نیست بسیار مشهود است. سودابه فضایلی به خوبی کلمه و کالبد اجرایی آن را در متن می‌شناسد و به پشتوانه همین عامل مهم که متاسفانه در ادبیات ما کمتر به آن پرداخته شده اثری را خلق کرده است که تاریخ مصرف ندارد و می‌تواند در هر دهه‌ای از تاریخ ادبیات ایران مورد بررسی قرار گیرد. او معتقد است که «صداع» رمانی سوررئال نیست و متنی است که برخلاف عادت رایج نوشتاری خلق شده است. این رمان درواقع روایت نیست و خطابی درونی است که باید دید منتقدان و مخاطبان چه واکنشی را نسبت به آن اتخاذ خواهند کرد. سودابه فضایلی اثر خود را چنین معرفی می کند:

درباره ی «صداع»

اول از همه بگویم وقتی چیزی می‌نویسی به‌خصوص یک آنتی‌رمان، که ساختاری داستانی ندارد هرگز برنامه‌ریزی نمی‌کنی که حالا این شخصیت بیاید و آن شخصیت برود، این داستان جوشیده و از درون من سرریز کرده، طبعا در ساختار و قالب‌بندی از زیبایی‌شناسی مقبول طبعم پیروی کرده‌ام؛ اما در واقع پس از اینکه کار را چاپ کردم، در گفت‌وگو با چند نفر از دوستان و جلساتی که راجع به «صداع» تشکیل شد، به صورت یک خواننده به آن نگاه کردم و بعدی دیگر را دریافتم و به عبارتی مفاهیم نمادین آن را تفسیر کردم و خواهی‌نخواهی تفاسیر من از صداع، امری شخصی بود. منتظر بودم نقدنویسان کار را بشکافند و گوشه‌های آن را کشف کنند، اما این اتفاق جزئا رخ داد و هنوز ناشکافته‌های «صداع» بسیارند. باری برگردیم به سوال شما، می‌دانید که گرترود اشتاین اصطلاح سیال ذهن را ابداع کرد، ولی اگر فکر کنیم در «صداع» یک جریان تداعی معانی با یک حرکت خطی این سیالیت را به‌وجود آورده، کار را فقط از یک بعد نگاه کرده‌ایم. اینجا یک شبکه‌ با جریان‌هایی در هم پیچیده عمل می‌کند. لایه‌های مختلف که هریک منطق خود را دارند، هریک از این جریان‌ها را شکل می‌دهند. اتفاقی که در «صداع» افتاده این است که عامل زمان و به‌خصوص شخصیت اصلی، «تو» در ازمنه ثلاثه، در گذشته و حال و آینده زندگی می‌کند، نخ وصل این تسبیح زندگی که زمان باشد، کشیده شده و شمای خواننده اگر با این شخصیت همذات‌پنداری نکنید، نخواهید دانست اتفاقات در چه زمانی رخ می‌دهد، یعنی اینجا شخصیت‌ها در ابعاد گوناگون و در حجمی بیش از شش سطح دیده می‌شوند، حتی «شمه» معلوم نیست چند ساله است، شانزده، هفده، چهارصد. و «مَرسیل» هم با صدای آوازش معرفی شده؛ اما در واقع وقتی سخن از سیال ذهن به میان می‌آید باید شخصیت‌ها ذهنی باشند و هر موضوعی تداعی معنای دیگری را بکند و شخصیت ذهنی جدیدی ساخته شود، در حالی که اینجا بر خلاف چارچوب سیال ذهن، یک شبکه علت و معلولی عمل می‌کند و چون شبکه است و خطی نیست، تا انتهای کتاب رمز را نمی‌گشاید، قدر مسلم اینکه این شخصیت‌ها همه موجودیت دارند، موجوداتی ذهنی نیستند اما گاه آنقدر به هم شباهت پیدا می‌کنند که قرینه می‌نمایند و گاه آنقدر مختلفند که چون خطوط متنافر دیده می‌شوند. آنها گاهی مثل آینه‌های روبه‌رو هستند و دائم تصویر در تصویر تداخل می‌کنند و این فضای رمز‌گونه را وهم‌‌زده‌تر می‌کنند. حال به ورود تک‌تک کاراکترها در ماجرا فکر کنیم، «تو»، بوده و هست، یعنی قدیم است، حادث نیست، هرگز وارد نمی‌شود، همیشه بوده، حتی وقتی به جایی جدید می‌رسد آن را از پیش می‌شناخته. «شمه» با صدای پایش اعلام ورود می‌کند، در زمانی‌که «تو» بی‌صدا نشسته، بعد «شمه» می‌گوید صدای «تو» را نمی‌شنیده، یعنی «تو» صدا داشته، اما صدایش شنیده نمی‌شده، او همیشه بوده و هست، یا ورود زن کیسه‌دار که ورودش را کسی ندیده، الی‌آخر. پس اینجا سیالیتی در کار نیست می‌توانید بگویید «صُدفه» است و هریک از شخصیت‌ها «بغتتا» رخ می‌نمایند، بدون هیچ پیش‌زمینه‌ای.

وقتی چیزی می‌نویسی به‌خصوص یک آنتی‌رمان، که ساختاری داستانی ندارد هرگز برنامه‌ریزی نمی‌کنی که حالا این شخصیت بیاید و آن شخصیت برود، این داستان جوشیده و از درون من سرریز کرده، طبعا در ساختار و قالب‌بندی از زیبایی‌شناسی مقبول طبعم پیروی کرده‌ام

زبان «صداع»

«صداع» روایت نیست، خطابی درونی است، اما اینکه نثری شاعرانه دارد هیچ دور نیست، چراکه در همان سال‌های دهه 40 که صداع نوشته شد، شعر دیگر رخ کرد و من عاشق شعر دیگر و ذهنیت دیگر و هنر دیگر بودم و هستم، همیشه ‌کسانی را که از «کرونوس» جلو زده‌اند، هم‌قدم خود دیده‌ام، شعر دیگر را سعی کردند خفه‌کنند و نشد، اما نثر دیگر را جز چند نفری ننوشتند، و هنوز دُن آرام و روایت‌های رئالیستی/ سوسیالیستی حاکم است و عجبا که تاریخ مصرفش سرنیامده. واقعا باید رمان و آنتی‌رمان را از هم جدا کرد و مبنای آنتی‌رمان را نثر قرار داد، فرقی نمی‌کند چه نثری، حماسی، شاعرانه، قدیمی یا نو، ولی نثری دیگر.رمان‌های توصیفی این ‌روزها رقیبی سرسخت دارد، فیلم‌های روایی و توصیفی، البته منظورم فیلم‌های دیگر نیست.به‌هرحال در این بی‌وقتی غریب که همه را فراگرفته، من به‌شخصه اگر نثرِ رمان توصیفی باشد و از نوع دیگر نباشد، ترجیح می‌دهم آن را در دو ساعت فیلم بخوانم. هم زودتر تمام می‌شود و هم از عوامل مختلف مثل نقاشی و موسیقی و تجسم و حرکت استفاده می‌کند، تا آن را در مغز آدمی حک کند.البته بگویم همان‌طورکه در شعر قدیم و نثر قدیم تصنع و تقلید بیداد می‌کرد، در شعر و نثر دیگر هم جعل ساختار، سهل است و رواج.اما به‌زودی همین «کرونوس» خودمان حقیقت آن را برملا خواهد کرد.

فرم «صداع»

درگیر فرم بی‌محتوا نه، من به زیبایی‌شناسی در ادب اعتقاد و از زیاده‌گویی هراس دارم، زیاده‌گویی نوعی سوءاستفاده از کلمات است و پرکردن صفحه، مثل پرخوری است و مضر است. اما آیا فکر می‌کنید بشود «صداع» را با فرم دیگری نوشت. چهل و یکی، دو سال پیش وقتی «صداع» و داستان‌ها و نمایشنامه‌هایم را می‌نوشتم، بسیار منتزع بودند، با وجودی که در بازنویسی از تمام جملات قدیم استفاده کردم، اما هریک را کمی باز کردم تا مفهوم زیر دست‌وپای تجرید کلام له نشود.اخیرا سه داستان پیاپی دیگرم را باز نوشته‌ام و به ثالث داده‌ام برای چاپ، البته اگر گرفتار عبارت «دردست چاپ» نشود و دربیاید، در این سه داستان همچنان نثری خاص حاکم است، اگرچه متفاوت با «صداع»، در یکی از آنها که انتقام شخصیت‌های بدون نام «صداع» گرفته می‌شود، دیده‌اید که در «صداع» هیچ‌کس جزء «شمه» و «مرسیل» و «چوکی» اسمی‌ندارد، دو اسم اول را ساخته‌ام و «چوکی» یکی از خدایان آفریقایی است.

لحن «صداع»

لحن روایت بسیار اهمیت دارد، به عقیده من این حلاوتی که در یک شعر ناب هست باید در نثر هم چشیده شود، و این به دست نمی‌آید، مگر با تونالیته و به شما بگویم تونالیته در نوشته‌ای روی کاغذ، ساکت و صامت نیست، بلکه مترنم است مثل موسیقی، و به همین دلیل «صداع» را پنج بار بازنویسی کردم، می‌خواستم تونالیته آن هم درست باشد و بعد از خواندن ممکن است هیچ چیز از ساختار در یاد نماند، اما طعم آن بماند.اما تا کجا می‌توان این پالایش را پیش برد، «ماتیس» می‌گوید نقاش یک لحظه حس می‌کند کار تمام شده و دیگر نمی‌تواند نه نقطه‌ای بر آن بیفزاید و نه چیزی از آن کم کند.


منبع: فرهیختگان