عاطفه، هسته مركزی شعر
گفت و گو با لیلا کردبچه
لیلا کردبچه" اساساً شعر، اثری است متمایز از گفتار عامه و این تمایز، خود را به بهترین نحو در زبان نشان میدهد.
لیلا کردبچه (متولد 1359 در تهران) شاعر ایرانی و پژوهشگر ادبیات است. او دانشآموخته کارشناسی ارشد رشته زبان و ادبیات فارسی و دانشجوی دوره دکتری در رشته «ادبیات معاصر» در دانشگاه اصفهان است. کردبچه علاوه بر شعر، دستی در نقد و تحلیل تاریخ ادبیات نیز دارد.
در گفت و گویی که با لیلا کردبچه انجام شده، از مجموعه شعرهایش و از محتوای اشعارش سخن گفته.
بخشهایی از گفته های لیلا کردبچه:
شعر اتفاقی است كه در زبان روی میدهد، این را استاد شفیعیكدكنی فرمودهاند و من نیز تا حد بسیار زیادی با آن موافقم. بهرغم اینكه كار زبانی صرف را منجر به شعر شدن اثر نمیدانم، اما كار زبانی را و اتفاقاتی را كه در زبان روی میدهد، از مهمترین شناسههای شعر میدانم. اساساً شعر، اثری است متمایز از گفتار عامه و این تمایز، خود را به بهترین نحو در زبان نشان میدهد.
به نظر من یكی از چیزهایی كه شعر را شعارگونه میكند، تظاهر به حضور فعال یك «من» جمعی و متعاقباً اصرار بر نشان دادن سریعترین و تندترین واكنش به رویدادهای اجتماع است. این روزها شعرهای مثلاً اجتماعی زیادی میبینیم كه هیچ حسی را در مخاطب بیدار نمیكنند
درك المانهای اجتماعی در تاویلپذیری شعرها
شاعر هم مثل همه آدمهای دیگر و اصلاً مثل همه موجودات دیگر در خلاء زندگی نمیكند و این طبیعی است كه تحت تاثیر عوامل محیط قرار بگیرد. منتها من معتقدم كه حساسیت شاعران نسبت به اتفاقات محیط پیرامونشان بیشتر از دیگران است و از سویی، واكنشهای سریعتری هم نشان میدهند؛ سریعتر و در مواردی شاعرانه. میگویم در مواردی، چون معتقدم كه اغلب واكنشها به اتفاقات محیط، واكنشهایی شتابزده، احساسی، شعاری و عاری از غنای ادبی و هنریاند. باید بین اینها فرق گذاشت. در كار من هم همیشه واكنشهایی به محیط اجتماعی وجود داشته و به اعتقاد خودم این مساله در «حرفی بزرگتر از دهان پنجره» و «كلاغمرّگی» پررنگتر است. اما درباره مجموعه «صدایم را... »، در این مجموعه، در توجهات و واكنشهایم به محیط اجتماع، زنانگی و مسائل مربوط به زنان غلبه دارد. در همان مجموعه، شعری دارم درباره آوارگان افغان، اما مخاطبم در آن شعر، زنی است به نام شهناز. یا شعری دارم درباره كودكان كار، امّا محوریت آن، دختری گلفروش است. شعری دارم درباره «حسنكوزیر» اما راوی آن زنی است كه عاشق «حسنك» است. یا شعری ملّی میهنی دارم بهنام «ای مرز پرگهر» كه در چندین صحنه و چندین فضای تاریخی و اجتماعی رخ میدهد، امّا شخصیت اصلی تمام صحنهها، زنی است كه گاهی «پروین، دختر ساسان» است، گاهی زنی كه رودخانهها را كوزهكوزه به خانه میبرد، گاهی زنی كه لالایی میخواند و...، قبول دارم كه كفه زنانگی در آن مجموعه بسیار سنگین است.
شعرهای شعارگونه
به نظر من یكی از چیزهایی كه شعر را شعارگونه میكند، تظاهر به حضور فعال یك «من» جمعی و متعاقباً اصرار بر نشان دادن سریعترین و تندترین واكنش به رویدادهای اجتماع است. این روزها شعرهای مثلاً اجتماعی زیادی میبینیم كه هیچ حسی را در مخاطب بیدار نمیكنند. شعرهایی كه داد میزنند آن حس، آن فكر و آن اندیشهای كه در شعر هست، فقط در شعر است كه شاید نفس میكشد و جایی در احساس و اندیشه شاعرش ندارد، در شاعر، درونی نشده، جا نیفتاده، تهنشین نشده. اغلب این نوشتهها، شعارزده از آب درمیآیند و دردرازمدت، ارزش و اعتبار خود را از دست میدهند كما اینكه ممكن است در كوتاه مدت هم چیزی نباشند.
مجموعه اشعارم
من تا به امروز چهار مجموعه شعر منتشر كردهام و در هركدام از مجموعهها، مولفههای خاصی پر رنگتر بودهاند. در مجموعه اولم «صدایم را... »، به هرحال زنانگی حرف اول را میزند، همراه با بیان عواطف شخصی و زنانه. در مجموعه دوّم «حرفی بزرگتر از دهان پنجره»، عاطفه شخصی كمتر شده و عاطفه اجتماعی جای آن را گرفته، علاوه بر اینكه در مقایسه با مجموعه اول، دغدغههای زنانه هم كمی كمتر شده و تنوعی هم در مضامین شعرها وارد شده. همین روند در مجموعه سومم «كلاغمرّگی» قوت بیشتری یافته، یعنی زنانگی باز هم كمی كمتر شده، من فردی در اغلب شعرها به من اجتماعی تبدیل شده و تنوّع موضوعی بیشتری در شعرها هست؛ تنوّعی كه بیشتر سمت و سوی دغدغههای اجتماعی دارد، علاوه بر اینكه در «كلاغمرّگی» تجربههایی در زمینه فرم هم داشتهام. امّا مجموعه چهارمم «چراكه نبودی» اساساً متكی بر عاطفه شخصی است، چه در بخش عاشقانهها، و چه در بخش «در كوچههای خاكی دزفول» كه شامل شعرهایی است با محوریت جنگ. یعنی در همان شعرها هم، با بیان عاطفی شخصی كودكی گرفتار در منطقه جنگزده مواجهیم. البته این مجموعه، كارهای زبانی و فرمی هم دارد، اما اساس آن بر بیان صمیمانه عواطف شخصی است.
تكنیكهای مختلف فرمی و زبانی و معنامندی متن
برقراری تعادل میان این دو كفه سنگین کار سختی است. البته داریم شاعران توانمندی كه در شعرشان هم تجربههای فرمی و زبانی خوبی میبینیم و هم عمق اندیشهای در كارشان هست. امّا باید پذیرفت كه دغدغه فرم و زبان داشتن، شاعر را تا حدی ـ اگر نگوییم از معنا ـ از عمق عاطفه دور میكند و با اینكه من عاطفه را هسته مركزی شعر میدانم، امّا معتقدم كه شعر امروز ما بیش از بیان عاطفی، نیاز به تنوع فرم و توسع زبان دارد. فكر میكنم اگر شعری باشد كه فرم و ساختار ویژه و منحصر به فرد، و زبان متمایز و برجسته و البته بیعیب و نقص داشته باشد، حتی بدون داشتن عمق عاطفه، خدمتی به شعر فارسی كرده و بسیار ارزشمند است. این روزها، شعر ما به ارائه یك ظرف نو، یك قابلیت و توانش زبانی ویژه، و یك ساختار تازه، خیلی نیازمندتر است تا تكرار مكرر «دوستت دارم» و «غمگینم» و «دلتنگم» و...
منابع: آرمان، ویکی پدیا