تبیان، دستیار زندگی
داستانک هایی از : حمیدرضا اکبری شروه، محسن نیرومند، حسین خسروجردی خسرو، مریم کمالی نژاد، ابتهاج عبیدی و محمدمهدی غفوری.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

داستانکهایی از نویسندگان معاصر

داستانک هایی از : حمیدرضا اکبری شروه، محسن نیرومند، حسین خسروجردی خسرو، مریم کمالی نژاد، ابتهاج عبیدی و محمدمهدی غفوری.

فرآوری: زهره سمیعی- بخش ادبیات تبیان
حمیدرضا اکبری شروه،

حمید رضا اکبری شروه : برای ص. نافع

چرخید. چرخید . . عرق ریزان رفت به سوی کتاب قطور روی رف .ورق زد و نقشه ای را از وسطش بیرون کشید.

چشم هایش را روی نقشه گرداند خیلی دوست داشت الان آنجا می بود . نگاهش روی نفطه ای از کشور همسایه ماند :قونیه !

حمید رضا اکبری شروه: شکلات پیچ

سرش را تا بلند کرد به سنگ خورد .. بخاطرش نیامد که چه اتفاقی افتاده است .

بر حسب عادت دوباره دنبالش گشت ، ندیدش .همیشه همراهش بود .گاهی وقت ها می خواست با پا له اش کند .

اما نمیتوانست .می خواست بلند شود . نتوانست ،حالا دیگر فهمیده بود شکلات پیچ شده است و دیگر نمی تواند

سایه اش را که دراز تر از خودش بود دنبال و یا له کند .

محسن نیرومند: سیب و نیوتن

نیوتن هر روز صبح زیر درختی می نشست تا میوه ای فرو افتد و او قانون جدیدی را کشف کند . ... نیوتن در گذشت و قانون جدیدی کشف نکرد. محققان دریافتند او سالهای آخر عمرش را زیر درخت سرو می نشسته .

حسین خسروجردی خسرو: هدیه ازدواج

-برای سالگرد ازدواجمون کجا می خوای بریم؟

- یه جا که تا حالا نبودم.

- آشپزخانه رو امتحان کن.

مریم کمالی نژاد: تروریست

دخترکش را از بغلش پایین گذاشت و گفت: تا بیست بشماری بابا سطل زباله رو گذاشته دم در و برگشته

هنوز به ده نرسیده بود که صدا و موج انفجار شیشه‌های آپارتمان را لرزاند ...

ابتهاج عبیدی: چهار نفر

چهار نفر بودند.

اسمشان اینها بود.

همه کس، یک کسی، هر کسی، هیچ کسی.

کار مهمی در پیش داشتند و همه مطمئن بودند که یک کسی این کار را به انجام می رساند، هرکسی می توانست این کار را بکند ولی هیچ کس اینکار را نکرد. یک کسی عصبانی شد چرا که این کار همه کس بود اما هیچ کس متوجه نبود که همه کس این کار را نخواهد کرد.

سرانجام داستان این طوری شد هرکسی، یک کسی را سرزنش کرد که چرا هیچ کس کاری را نکرد که همه کس می توانست انجام بدهد!!؟

حالا ما جزء کدامش هستیم؟؟؟

محمدمهدی غفوری: هشت دقیقه در سینما!

نگاه ها همه بر روی پرده سینما بود..

اکران فیلم شروع شد، شروع فیلم، تصویری از سقف یک اتاق بود.

دو دقیقه بعد همچنان سقف اتاق…سه،چهار، پنج……..،

هشت دقیقه اول فیلم فقط سقف اتاق!

صدای همه در آمد...

اغلب حاضران سینما را ترک کردند!

ناگهان دوربین حرکت کرد و آمد پایین و به جانباز قطع نخاع خوابیده روى تخت رسید.

در آخر زیرنویس شد؛ این تنها 8 دقیقه از زندگى این جانباز بود…!!!


منبع: وبلاگهای ادبی