تبیان، دستیار زندگی
ما معمولا دوست داریم داستان هایی که می خوانیم، پیرو قواعدی باشند. آغاز، میانه و پایان داستان ها، تکیه کلام ها، انفجار بمب ها، و حتی قدم زدن در باران را دوست داریم.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

نوشته های بی معنی اما بسیار مشهور!


ما معمولا دوست داریم داستان هایی که می خوانیم، پیرو قواعدی باشند. آغاز، میانه و پایان داستان ها، تکیه کلام ها، انفجار بمب ها، و حتی قدم زدن در باران را دوست داریم.

نوشته های بی معنی اما بسیار مشهور!

ما دوست داریم در داستان ها ببینیم قهرمان ها پیروز می شوند و آدم های نابکار به جزای کارهایشان می رسند و سنگ ها وقتی صحنه ای ناجور می بینند، با پنجه جلوی چشم هایشان را می گیرند. شاید به همین خاطر است که در هالیوود فیلم های اینچنینی زیاد می بینیم؛ فیلم هایی که گام به گام عناصر معمول داستانی را دنبال می کنند و در عین حال خیلی وقت هم متوجه این موضوع نمی شویم؛ خود ما انتظار داریم داستان ها اینچنین طراحی شوند.

ولی جدا از این تنبلی دانسته ما، چیزی وجود ندارد که بگوید داستان ها باید حتما اینقدر وابسته به فرمول ها باشند، که قصه ها نمی توانند ساختارهای خلاقانه و نوآوری داشته باشند. حالا از سینما نمی توان زیاد انتظار داشت؛ فیلم ها، وقتی با بودجه های بسیار ساخته می شوند، با نوآوری هایشان ممکن است محکوم به فنا شوند. ولی در داستان، نویسنده است و قلم و کاغذ؛ نویسنده می نویسد و می نویسد و هر کاری که می خواهد با داستانش انجام می دهد. استقبال مخاطبان؟ در نهایت این نویسنده روزی – شاید 2000 سال دیگر – کشف شود.

«اگر شبی از شب های زمستان مسافری»

ایتالو کالوینو

«اگر شبی از شب های زمستان مسافری» کتابی است درباره شخصی که کتابی می خواند به اسم «اگر شبی از شب های زمستان مسافری».

داستان در فصل های تودرتو گفته می شود، با فصل هایی که شماره گذاری های عجیبی دارند، درباره شخصی که کتاب «اگر شبی از شب های زمستان مسافری» را می خواند. در آغاز می خوانیم: «شما از خواندن این کتاب لذت می برید. اصلا این کتاب شما را نمی رنجاند و قطعا آن را به دوستانتان پیشنهاد می دهید.»

بقیه فصل ها، که ممکن است انتظار داشته باشید. داستانی واقعی داشته باشند، در واقع 10 فصل اول از 10 رمان کاملا متفاوت هستند، که به دلایل متعددی خواننده (شما؟) هرگز آنها را تمام نخواهد کرد! با اینحال، ساختارها، همزمانی های غریب و درون مایه هایی وجود دارند که بین این فصل های بی ربط درجریانند برای مثال، پس از فصل «رمان کارآگاهی»، این خواننده کتاب را به تصویر می کشد که کارهای کارآگاهی بسیاری انجام می دهد.

اینطور به نظر می رسد که کتاب به هم ریخته ای را می خوانید. این ساختار به شکل ایده آلی برای کنکاش در طبیعت رابطه مولف/ خواننده، انگیزه های پنهان در پروسه نوشتن، و ما، به عنوان خواننده، که باید به مۆلف اعتماد کنیم، مناسب است. اگر با ذهنی باز سراغ این کتاب بروید، ممکن است از آن لذت ببرید.

«برای فروش:

کفش بچگانه، هرگز نپوشیده»

ارنست همینگوی

«For sale: Baby shoes. Never worn.» E. Hemingway

«برای فروش: کفش بچگانه، هرگز نپوشیده» هم اسم داستان و هم کل متن داستانی است که ارنست همینگوی آن را نوشته است. از جنبه صحت آن، باید عنوان کنیم که موقعیت نویسنده این اثر ادبی هرگز مشخص نشده، ولی وقتی می بینیم این داستان را همینگوی برای شرطی که بسته بود، می نویسد – و دقیقا با چیزی که درباره شخصیتی که از او می شناسیم همسان است –ماجرا بسیار سرگرم کننده می شود. شدیدا توصیه می کنم در این باره سوال نکنید!

اصل ماجرای «برای فروش: کفش بچگانه، هرگز نپوشیده»، که به محدودیت های ساختاری اش می پردازد، هر چه هست، به شکل گیج کننده ای داستان خوبی است. این داستان نمایشی بی نظیر از قدرت معناست. شش واژه کوچک قادرند با آغازی امیدوارکننده، پایانی تراژیک، ژرفای شگرفی از احساسات، ارتباط برقرار کنند. بنابراین دفعه بعد که فیلم کمدی رمانتیک سرد، یا فداکاری کلیشه ای قهرمانی داستانی، یا اصلا کسی را که درسی درباره چیزی می گیرد، می بینید، فقط لحظه ای را به یاد بیاورید که همینگوی (یا هر کس دیگری) این احساس بیمارگون را داشته است.

نوشتن «شب نشینی فینیگان ها» 17 سال از عمر جیمز جویس را گرفت، و اگر کسی بتواند آن را بار اولی که می خواند بفهمد، قطعا توسط او نفرین خواهد شد. «شب نشینی فینیگان ها»، که بارها از آن به عنوان دشوارترین کتاب در زبان انگلیسی نام برده شده، داستانِ ... داستانِ ... داستان ... چیزی را می گوید. (بهتر است فراموش کنیم که داستان چه چیزی را می گوید!)

«ناپدیدشدگی»

ژرژ پِرِک

این کتاب شاهکاری است که به سختی می توان درباره اش فکر کرد. اگر کسی از شما بخواهد چیزی درباره این کتاب بگویید، می گویید غیرممکن است. مگر ژرژ رک چه کار کرده که اینقدر غیرممکن است؟ او «ناپدیدشدگی» را، که رمانی 300 صفحه ای است، بدون استفاده از حرف E، حتی برای یک بار، نوشته است. بله. E، حرفی مهم و پرکاربرد، و شاه مصوت ها در الفبای لاتین. او این کار را در زبان فرانسوی کرده ولی ترجمه این کتاب هم که با عنوان «بطالت» منتشر شده، بدون این حرف انجام شده است.

در واقع، کمی دشوار است. این رمان اصلا رمان احمقانه ای نیست. همراه کاوش زیرکانه ای از تصور فقدان – همانطور که می توان حدس زد – رمان اسرارآمیز سرگرم کننده و خواندنی است. شخصیت ها کاملا آگاهند که چیزی از دنیایشان گم شده و حجمی از داستان را صرف تلاش برای فهمیدن آن می کنند. پروسه ای بسیار دشوارتر از این حقیقت که آنها نمی توانند چیزی را «رسیدگی کنند»، «جستجو کنند» یا «بررسی کنند». در حقیقت، شخصیت ها وقتی، در پایان، این حقیقت تاریک رامی فهمند، ناپدید می شوند.

«شب نشینی فینیگان ها»

جیمز جویس

نوشتن «شب نشینی فینیگان ها» 17 سال از عمر جیمز جویس را گرفت، و اگر کسی بتواند آن را بار اولی که می خواند بفهمد، قطعا توسط او نفرین خواهد شد. «شب نشینی فینیگان ها»، که بارها از آن به عنوان دشوارترین کتاب در زبان انگلیسی نام برده شده، داستانِ ... داستانِ ... داستان ... چیزی را می گوید. (بهتر است فراموش کنیم که داستان چه چیزی را می گوید!)

برای فهمیدن کتاب، یا باز کردن جمله به جمله اش، آنالیز کردن وحشیانه واژه هایش، جمع آوری معانی گوناگون آنها، و جمع بندی دوباره آنها در چیزی که به فکری منطقی اشاره کند ... خواندن آن عملیات سنگینی می طلبد.

تمام کتاب جریان سیال ذهن، واژه های شکسته با منطق رویاگونه، به زبانی است که وجود خارجی ندارد. جویس در این کتاب زبان خل وضعانه خودش را، که به نوعی انگلیسی بود ولی انگلیسی نبود، اختراع کرده، مثل اینکه زبان انگلیسی را گرفته و آن را به زور وارد پروسه ای غذایی کرده و پس از هضم آن شروع به نوشتن این کتاب کرده است. کتاب طرح داستانی که شایسته عنوانش باشد، ندارد؛ اگرچه سعی در تحلیل آن برای پیدا کردن طرح داستانی اش ممکن است باعث شود کل داستان از دست برود. چند شخصیت اصلی دارد، به نوعی، ولی کشف آنها هم کار سختی است، چرا که شما را به این حقیقت می رساند که در متن هر کدام از آنها صدها یا هزاران اسم دارند.

خلاصه اینکه، این کتاب شبیه هیچ یک از کتاب هایی که تا حالا نوشته شده اند، نیست. اگر ایرادگیر نباشیم، می توانیم این کتاب را اثر مردی بدانیم که تلاش می کند تصورات دقیقی از رمان، زبان، و حتی خود تصور را دوباره اختراع کند.

«آتش کم فروغ»

ولادمیر ناباکوف

«لولیتا»؟ «لولیتا»! اگر فکر کرده اید در «لولیتا»ی ناباکوف باید دنبال نوآوری بگردید، سخت در اشتباهید! ما که با هم شوخی نداریم! «آتش کم فروغ» رمان بهتری است، که ساختار بهتری دارد، باور کنید، و در عین حال ساختار دیوانه ای. طرح داستان درباره شعری 999 خطی است با عنوان «آتش کم فروغ»، که توسط نویسنده ای نوشته می شود، همراه حاشیه نویسی توسط ویراستاری ادبی که دوست نویسنده هم هست. طرح داستانی این رمان در همین حاشیه نویسی ها مرتب شده، که درباره زندگی غیرعادی این دو مرد بحث می کند.

مثل این حقیقت که آنها توسط ارواح بسیاری تسخیر شده اند، یا اینکه یکی از آنها شاید اشتباها توسط قاتلی که سعی می کند شاه مخلوع کشوری به اسم زامبلا را به قتل برساند، کشته شود. ولی چیزی که طرح داستان را پیچیده می کند، این است که این طرح بسیار خطی است، جزئیات در فعل و انفعال های بین شاعر و حاشیه نویسی ها نوشته می شود.

بخش ادبیات تبیان


منبع: مجله چلچراغ