تبیان، دستیار زندگی
مصطفی کلوانی در روزهای جنگ جوانی ۲۱ ساله بود که اسیر شد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

ترسی از اسارت نداشتم


مصطفی کلوانی در روزهای جنگ جوانی 21 ساله بود که اسیر شد.

پسربچه‌ای برای کمک به صدام

پنج سال اسارت در اوج جوانی خیلی سخت خواهد بود اما ایمان و اراده‌ای که در آزادگان موج می‌زد باعث شد کسی احساس ناراحتی نکند. تحمل روزهای سخت پیش‌رو برای رسیدن به هدف و آرمانی که برای آن جنگیده‌ای چندان دشوار نخواهد بود، اگر هم دشوار باشد خیلی به چشم نمی‌آید، بیشتر طعم شیرین ایستادگی به پای عقیده در ذهن می‌ماند. شرایط اسارت برای کلوانی و دیگر آزادگان دقیقاً به همین شکل بود. امروز این آزاده بزرگ که در دوران اسارت جانباز هم می‌شود سرش را بالا نگه می‌دارد و از پنج سال و نیمی می‌گوید که در اردوگاه‌های عراق گذرانده است. در ادامه گفت‌وگو با آزاده مصطفی کلوانی را می‌خوانید.

آقای کلوانی قبل از اسارت در کدام عملیات‌ها حضور داشتید؟

بنده سابقه 27 ماه حضور در جبهه را دارم. از سال 1360 تا 61 و ابتدای 62 در جبهه بودم. در طول این مدت در عملیات‌های حصر آبادان و آزادسازی خرمشهر شرکت داشتم. بعد از آن برای مربیگری تاکتیک به بچه‌های سپاه به پادگان احمدبن موسی شیراز رفتم. 9 ماه قبل از اسارت از این پادگان به تیپ المهدی اعزام شدم و در جبهه بودم. در المهدی هم مربی تاکتیک و فرمانده گردان آموزش بودم.

کار مربی تاکتیک دقیقاً چگونه بود؟

آن زمان در رابطه با عملیات‌ها بحث‌هایی مطرح بود که چگونه انجام گیرند. ما اطلاعات را از طریق فرمانده گردان‌ها می‌گرفتیم و مسائل آن مثل طریقه رفتن به مسیر عملیات، حرکت در شب و رزم شب را به بچه‌ها آموزش می‌دادیم. در کل نقاط قوت و ضعف عملیات‌ها را بازگو می‌کردیم. گاهی همراه گردان‌های عمل کننده برای کسب تجربه و اطلاع به عملیات می‌رفتیم تا ببینیم در یک عملیات چه نقاط ضعف و قوتی وجود دارد که آن‌ها را به بقیه رزمندگان آموزش دهیم و نقاط ضعف را برطرف کنیم.

چه نقاط ضعفی و قوتی؟

در اوایل جنگ در عملیات‌های آبی خیلی تجربه نداشتیم. اولین عملیات آبی- خاکی گسترده‌مان عملیات بدر بود که حدود 40 کیلومتر آب پیش‌رویمان داشتیم که بعد به شرق دجله رسیدیم. بعد از آن رزمندگان باتجربه شدند و توانستند در کربلای 4 و 5 از اروند عبور کنند. نقاط قوت بچه‌ها در کنار ایمان و نیروی معنوی که داشتند این بود که از ضعف عراقی‌ها در شب نهایت استفاده را می‌بردند و بیشتر عملیات‌هایمان را در شب انجام می‌دادند. یکی از فرماندهان در صحبت‌هایش می‌گفت اگر می‌خواهید کمین عراقی‌ها را بزنید باید از سه نقطه با آرپی‌جی مورد هدفش قرار دهید. قبلاً بچه‌ها تک‌تک می‌نشستند و کمین بعثی‌ها را می‌زدند ولی دیگر کسب تجربه کرده بودند و می‌دانستند اگر از سه نقطه همزمان شلیک کنند اثرش خیلی بیشتر است. اگر کمینی را با یک آرپی‌جی بزنیم او می‌تواند جایش را عوض کند ولی اگر از سه نقطه باشد به خوبی می‌توان کمینش را منهدم کرد.

چگونه به اسارت بعثی‌ها در آمدید؟

در عملیات بدر از آب که رد شدیم به سمت شرق دجله رفتیم. ما در گردان المهدی بودیم و در کناره‌هایمان تیپ الغدیر عمل می‌کرد. در شرق بصره به جاده العماره- بصره هم رسیده بودیم و پل را هم منهدم کردیم. نزدیک جاده از طریق فرماندهی اعلام کردند عقب‌نشینی کنید ولی زمانی که برگشتیم عراقی‌ها از پشت‌سر آمده و ما را محاصره کرده بودند. یکی از گردان‌های تیپ المهدی محاصره شده بود که خیلی از نیروهایش شهید شدند. 13، 14 نفر از بچه‌ها ماندند که اسیر شدند. وقتی در حال عقب‌نشینی بودیم تانک و نیروهای عراقی در پشت سر ما ایستاده بودند. فکر می‌کنم یکی از تیپ‌های ارتش بعث نفوذ کرده و خودش را به پشت سر ما رسانده بود. زمان محاصره ما هیچ راه فرار و عبوری نداشتیم تا خودمان را به آب برسانیم. هرچند قایق‌ها در آب منتظر بودند تا ما را برگردانند ولی ما نتوانستیم به قایق‌ها برسیم.

زمان زیادی است ولی بیشتر بچه‌ها به خاطر عقیده و ایمانی که داشتند امیدشان را از دست ندادند. روزهای اول می‌گفتیم که چند روز دیگر آزاد خواهیم شد

چرا پشت سرتان خالی شد؟

زمانی‌که عقب‌نشینی کردیم پشتیبانی آن طور که باید به ما نمی‌رسید. پشتیبانی خوبی صورت نگرفت تا به ما مهمات برسد و تجهیز شویم. من در جاده العماره- بصره بودم و ماشین‌های عراقی که می‌آمدند را هدف می‌گرفتیم. هدفمان جاده العماره- بصره بود تا از طریق آن بتوانیم به بصره برسیم ولی دیگر موفق نشدیم. چون نیروهای پشتیبان تنها از طریق قایق می‌توانستند برای ما سلاح و مهمات بیاورند که کار سختی بود. پیمودن 40 کیلومتر در آب و در شب به راحتی ممکن نبود. از طرفی در خاک عراقی‌ها بودیم و آن‌ها تسلط بیشتری در منطقه داشتند؛ لذا یکی از تیپ‌های ارتش بعث به پشت تیپ المهدی نفوذ کرد و ما را به محاصره خود در آورد.

لحظه اسارت چه حس و حالی داشتید؟

هیچ ترس و واهمه‌ای نداشتیم. حتی من به یکی از نیروهای ارتشی عراق که سن کمی داشت توهینی هم کردم و گفتم تو چرا کمک صدام آمده‌ای. اما انگار این بچه‌های کوچک «جیش‌الشعبی» بودند که جزو نیروهای مردمی به حساب می‌آمدند. دست‌هایمان را بستند و به زندان کوچکی در العماره بردند. بعد از محاصره عراقی‌ها ما را خلع سلاح کردند و به طرف یکی از مقرهایشان بردند.

چند سال اسیر بودید؟

حدود پنج سال و نیم. زمان زیادی است ولی بیشتر بچه‌ها به خاطر عقیده و ایمانی که داشتند امیدشان را از دست ندادند. روزهای اول می‌گفتیم که چند روز دیگر آزاد خواهیم شد. فکر می‌کنم قرار بود چنین اتفاقی هم بیفتد و تبادل اسرا صورت بگیرد که عراقی‌ها قبول نکردند. به دلیل عدم‌الفتح ما در عملیات بدر عراقی‌ها اسم این عملیات را ‌«تاج‌المعارج» به معنی تاج تمام عملیات‌ها گذاشته بودند.

از آزار و اذیت بعثی‌ها مطالب زیادی نقل می‌شود، آن‌ها بیشتر به چه دلایلی آزادگان را شکنجه می‌کردند؟

آن‌ها بیشتر روی مسائل مذهبی و عقیدتی حساس بودند. در یکی از اردوگاه‌ها روی یقه بستن ما حساس بودند و می‌گفتند نباید یقه‌تان تا زیر چانه‌تان بسته باشد. حتی یکی از بچه‌ها به نام احمد دولت‌خواه را طوری زدند که فکش خرد شد و یک ماه در بیمارستان الرشید عراق بستری بود. یا برای برگزاری مراسم عاشورا بچه‌ها را خیلی اذیت می‌کردند. تعدادی از بچه‌ها را جدا می‌کردند و در یک اتاق می‌انداختند و کتک می‌زدند. خودم به دلیل ضربه‌هایی که به سر و گوشم خورده بود تا مدت‌ها چیزی نمی‌شنیدم و الآن هم بیشتر روزها سردردهای بدی می‌گیرم و بیشتر عوارض جانبازی‌ام به خاطر شکنجه‌هایی است که در اسارت متحمل شدم.

دوران اسارت برایتان چگونه بود؟ آیا می‌توان گفت که سال‌های اسارت را از دست دادید و ضرر کردید؟

اردوگاه‌های عراقی به صورت آسایشگاه به آسایشگاه بود و دغدغه بسیاری از بچه‌ها این بود که آسایشگاه از لحاظ برنامه‌های مذهبی، عقیدتی و کلاس‌های زبان خارجه چگونه اداره شود. تقسیم‌بندی این‌گونه بود که روحانیون مسائل عقیدتی را درس می‌دادند و کسانی که انگلیسی، آلمانی و ایتالیایی بلد بودند به بچه‌ها زبان یاد می‌دادند. مثلاً آقای احمد سیدی که از بچه‌های تهران بود آموزش زبان می‌داد. هر کس در هر زمینه‌ای اطلاعاتی داشت با دیگران در میان می‌گذاشت. برگزاری زیارت عاشورا، دعای توسل و تلاوت قرآن هم مرتب انجام می‌شد. مثلاً مناسبت‌هایی مثل دهه فجر را در آسایشگاه برگزار می‌کردیم. حتی جایی را مانند بهشت زهرا درست می‌کردیم و به صورت نمایشی آیین‌های مذهبی را اجرا می‌کردیم. با انجام این کارها روحیه بچه‌ها حفظ می‌شد. وقتی از اسارت درآمدیم فهمیدیم آن دوران چقدر برایمان پربار بوده. یکی از بچه‌های تبریز چندین زبان را یاد گرفته بود. خیلی از آزادگانی که سواد نداشتند در دوران اسارت باسواد شدند. علت برخورداری از چنین روحیه‌ای این بود که ما هدف داشتیم. هیچ کس به خاطر مسائل مادی آنجا نبود که بخواهد بگوید آلان متضرر شده‌ام.

بخش فرهنگ پایداری تبیان


منبع: سایت سجاد