فاطمه دانشور، الگویی برای موفقیت زنان
رازهای موفقیت خانوادگی، اقتصادی و اجتماعی را از زبان فاطمه دانشور، عضو شورای شهر تهران، مدیرعامل موفق یک شرکت صنعتی و مادر چهار فرزند بخوانید.
قرارمان ساعت 9 صبح است و من کمی زودتر میرسم. نگرانم که مبادا آماده نباشند یا هنوز از خواب بیدار نشده باشند، اما دل به دریا میزنم و وارد ساختمان میشوم. اینجا خانه فاطمه دانشور است؛ عضو شورای شهر تهران و رئیس کمیسیون اخلاق در تجارت اتاق بازرگانی، مدیرعامل شرکت صنعتی سپهر آسیا و بنیانگذار موسسه خیریه مهرآفرین؛ زنی 39 ساله که حرف و حدیثها درباره پول و ثروتش، این ذهنیت را به وجود میآورد که باید در یک قصر مجلل زندگی کند، اما واقعیت این است که در این خانه، چندان اثری از تجمل به چشم نمیخورد. خانهای است تمیز و زیبا و مناسب برای یک خانواده پرجمعیت.
از همان بدو ورود، بوی خوش غذای جوشان روی اجاق، تکاپوی اهل خانه و صدای گریه بچهها، فضایی گرم و خودمانی به وجود میآورند که آدم احساس میکند برای مهمانی به خانه یکی از اقوام آمده است! همینطور که در سالن پذیرایی به انتظار نشستهام، صدای شیرین و کودکانهای را میشنوم که در آشپزخانه میگوید: «صبحانه نمیخوریم؟» سرک میکشم، ولی کسی را نمیبینم؛ کمی بعد سایهای به سرعت از پشت ستونها رد میشود؛ خودش است. میدانم که باید پشت ستون آخری قایم شده باشد. آرام آرام سر کوچکش را بیرون میآورد و دزدانه نگاهم میکند، ولی همین که میبیند مچش را گرفتهام، باز پنهان میشود. دو دقیقه بعد با موهای فرفری و لباس قرمز، کنارم روی مبل نشسته و با کنجکاوی وراندازم میکند. اسمش روژین است؛ دختر اول فاطمه دانشور که 6 سال دارد.
میپرسم: «چند تا داداش داری؟» میگوید: «دو تا، اسمشون هم آرتین و رادینه!» میپرسم: «اسم خواهر کوچولت که تازه به دنیا اومده چیه؟» میگوید: «آیلین» و باز میپرسم: «این کیه داره گریه میکنه؟» میگوید: «آرتین تازگیها خیلی گریه میکنه!» سرم را میچرخانم و موجود کوچک دیگری را میبینم که با موهای طلایی حلقه حلقه و شلوار بندی درست شبیه شازده کوچولو در ورودی اتاق ایستاده و زل زده است به من ... این باید آرتین یا رادین باشد؛ یکی از دوقلوهای خانم دانشور و در همین اثنا مادرش با نوزاد چند روزهای در آغوش، وارد میشود. لبخند باطراوتی به لب دارد.
فاطمه دانشور که در تمام دوران بارداری چهارمین فرزندش، مثل بارداریهای قبلیاش تا روز قبل از زایمان سر کار میرفت، بعد از زایمان هم بیشتر از 10 روز به خودش مرخصی نداده و دوباره با همان جدیت سابق، کار را از سر گرفته است. او میگوید: «اگر کار نکنم مریض میشوم!» گفتگوی ما با این زن و مادر موفق در عرصههای اقتصادی، اجتماعی و خانوادگی را بخوانید.
چطور تا روزهای آخر بارداری از صبح تا شب سر کار میرفتید و خسته نمیشدید؛ در حالی که اغلب مادرهای بیست و چهار پنج ساله امروزی، ماههای آخر بارداریشان را به استراحت مطلق میگذرانند!؟
- آدم هر چیزی را که بخواهد، میتواند. مهم این است که آدم چه چیزی را با خودش زمزمه کند. اگر از اولش بگوید من نمیتوانم، سخت است، خب سخت میشود، ولی هر چه راحتتر به ماجرا نگاه کند، روزگار هم برایش راحتتر میگیرد. هنوز آدمهای زیادی خودشان و ظرفیت انسان را نمیشناسند. اگر بشناسند، این قدر تنبل نمیشوند و توقعشان از خودشان بالا میرود.
یعنی با به دنیا آمدن فرزند چهارم، باز هم میتوانید این همه کار و مسوولیت را به موازات وظیفه مادری و تربیت بچهها پیش ببرید؟
- من الان چند تا کار را خودم دارم اداره میکنم و برایم عادی است. برای دیگرانی که از بیرون نگاه میکنند، عجیب و دشوار است. به نظرشان من کار غیرممکنی را انجام میدهم اما از نظر خودم با یک برنامهریزی دقیق کاملاً شدنی است.
موافقید کمی درباره این صحبت کنیم که شما چطور توانستید به عنوان یک زن، این قدر در بعد اقتصادی و اجتماعی موفق شوید؟ شنیده بودم کتابهای روانشناسی و موفقیت را دوست داشتید و خواندن این کتابها به شما کمک زیادی کرده. خب این کتابها در جامعه امروز ما خیلی طرفدار دارند و جوانهای زیادی اینها را مطالعه میکنند، ولی تأثیر و تغییر چندانی در زندگیشان اتفاق نمیافتد.
- تفاوتش در همان موضوع خواستن است. یک عده، واقعاً میخواهند زندگیشان متحول شود و یک عده دوست دارند یک زندگی عادی با یک حقوق معمولی داشته باشند. آنها هیچ وقت نمیخواهند زندگیشان دستخوش مخاطره و نوسانات شود؛ پس به همان شرایط عادت میکنند، اما بعضیها چیزهای بزرگتری میخواهند و آن نیروی خواستن است که انسان را به حرکت وامیدارد.
خیلی چیزهای بزرگی میخواهند، ولی باز هم نمیتوانند آنها را به دست بیاورند.
- شاید بخواهند اما ارادهشان ضعیف است. اراده را باید تقویت کرد و قدرت اراده هم از شناخت، حاصل میشود. وقتی انسان به تواناییهایش اشراف پیدا کند، آنچه میخواهد واقعیتر میشود و اراده هم به دنبالش میآید و باعث حرکت میشود و در حرکت، راههایی پیش روی آدم باز میشود که در حالت سکون، هیچ وقت باز نمیشوند.
پس انسان، خواستهها و رویاهایش را به واسطه قدم گذاشتن در مسیرهای جدید و کمک گرفتن از آدمهایی که سر راهش قرار میگیرند به دست میآورد، ولی تمام اینها در گروی خواستن است. خیلیها مطالعه میکنند و تمام این چیز را بهتر از من میدانند، اما وقتی با آنها صحبت میکنید میبینید در حقیقت علاقهای به زندگی پر از دستانداز و ماجراجویی ندارند.
پس به عقیده شما مسیر تحقق آرزوها، پر دست انداز و سخت است...
- موفقیت به راحتی به دست نمیآید و همه هم این را میدانند. زندگینامه افراد موفق را هم که بخوانید، میبینید اکثر آنها سختیهایی داشتهاند که تحملش شاید برای همه آسان نباشد و شاید اصلاً نخواهند و بگویند برای چه خودم را به این همه زحمت بیندازم. دو روز دنیاست و میگذرد؛ چه برای من، چه برای کسی که موفق و پولدار است. اینها به جای خطر کردنها و سختیها، ترجیح میدهند زندگی آرامتری داشته باشند؛ بنابراین همیشه کارمند میمانند و یک زندگی عادی را تجربه میکنند که خب این هم اگر کسی رضایت خاطر داشته باشد، اصلاً زندگی بدی نیست.
ولی خب بیشتر افراد از زندگیشان ناراضیاند و میگویند با وجود تلاشهایی که میکنند به اهدافشان نمیرسند!
- بله و این برمیگردد به مفهومی که من میخواهم اینجا مطرح کنم. چیزی که در ایران کمتر راجع به آن صحبت شده و امروز در دنیا خیلی مطرح است، هوش معنوی یا همان اس کیو (SQ) است. ما با اینکه کشوری هستیم که زمینهاش را داریم، زیاد به هوش معنوی نپرداختهایم و هنوز در همان «آی کیو» و «ابی کیو» ماندهایم، در حالی که اس کیو به نظرم از هر دوی اینها مهمتر است. در واقع هوش معنوی، انسان را نسبت به نیروی بیکرانی که دارد واقف میکند. این در آموزههای دینی و فرهنگی و بومی ما هست که خودمان را از خدا میدانیم و چون خداوند قدرت مطلق است، از آن قدرت در وجود ما هم جاری است. غفلت از این قدرت باعث میشود احساس ضعف کنیم و این قدرت در اثر فراموشی، به مرور زمان رو به اضمحلال میرود. افرادی که دارای هوش معنوی هستند افرادی فروتن و متواضعند، انعطاف پذیری بالایی دارند، راحت زندگی میکنند، غصه نمیخورند و خیلی نگران اتفاقات پیش رو نیستند، چون ایمان و اعتقادی نسبت به خالق هستی دارند که یک حس امنیت به آنها میدهد و این باعث میشود در هر شرایطی راحت بتوانند گذران زندگی کنند.
من وقتی این روزها با جوانها صحبت میکنم میبینم که خیلی با این وادی فاصله دارند و میگویند ما به چیزهایی که شما میگویید اعتقادی نداریم و این عقیده خیلی سنتی است. در صورتی که همین مباحث معنوی در کشورهای پیشرفته، تازه دارد مطرح میشود. آنها به این نتیجه رسیدهاند که فاصله گرفتن از معنویات و خلأ فکر معنوی در زندگی، باعث ضعف انسان میشود و این ضعف باعث میشود كه اهداف کوچک، دنیای کوچک، بی مخاطره و با کمترین ریسک پذیری را انتخاب کنیم و نهایتش میشود یک زندگی عادی و نارضایتی از همه چیز.
فکر میکنید چرا در جامعه ما که عقاید مذهبی بسیار پررنگتر از جوامع دیگر است، ضعف هوش معنوی وجود دارد؟
- چون خودشناسی جوانها ضعیف است و باورهای مذهبیشان خلاصه میشود به یکسری آداب و رفتار مثل نماز خواندن و روزه گرفتن که بسیار مهم است، ولی به تنهایی کافی نیست. مهمترین قسمت معنویت، تفکر و تأملی است که انسان در خصوص خودش میکند. خودشناسی، ما را به خداشناسی میرساند و ما خودشناسی را کمتر تمرین کردهایم. خودشناسی، وقتی خوب اتفاق بیفتد، آدم پی به قدرتهایی که خداوند به او داده میبرد و میفهمد که سرمایه حقیقی پول نیست. خیلیها از ما میپرسند شما به خاطر سرمایهای که از خانواده به ارث بردهاید به اینجا رسیدهاید؟ چنین چیزی نبوده و پدر من یک کارمند ساده بود. یا میگویند از طریق همسرت به این ثروت رسیدهای؟ که باز هم اشتباه میکنند چون در هنگام آشنایی ما، همسرم هم مثل خودم ورشکسته بود.
یعنی اصلاً اینطور نیست که من از یک جایی پول بدون زحمت درآورده باشم. سرمایه اصلیام همان قدرت اندیشه یا قدرت تفکری است که همه آدمها دارند و فقط باید به آن پی ببرند. وقتی آدم خودش و تواناییهایش را باور میکند، میفهمد که چیزهای کوچک در شأن روح و موجودیت والای انسان نیست و کسر شأنش میآید برای این موجود متعالی خلقت، چیزهای کوچک بخواهد. پس چیزهای بزرگ میخواهد و برای به دست آوردنشان تلاش میکند، اما مهم این است که این تلاش، سالم باشد.
به نکته خوبی اشاره کردید. خیلیها فکر میکنند فقط از راههای نادرست میشود به موفقیت اقتصادی رسید و آدمهای درستکار، هیچ وقت نمیتوانند بیش از حد مشخصی پیشرفت کنند!
- متأسفانه در فرهنگ ما، ثروت به عنوان یک ضد ارزش جا افتاده، در صورتی که اصلاً اینطور نیست. دین اسلام با ثروت خدیجه (س) گسترش پیدا کرد و اگر ثروت او و موقعیت ابوطالب و عبدالمطلب نبود، اسلام این قدر گسترش پیدا نمیکرد؛ بنابراین ثروت، ارزش است ولی نحوه به دست آوردن و هزینه کردنش مهم است. ببینید اگر هر لحظه از زندگی ما همراه باشد یا آن فکر معنوی، باعث میشود در مسیرمان هم درست و سلامت حرکت کنیم.
عدهای پول را از راه حلال به دست میآورند، ولی یک عده هم از راه حلال آن را به دست نمیآورند. مثلاً آدمی که مسوولی شده و قدرتی دارد که میتواند از رانتی استفاده کند و ثروت بادآوردهای را به دست بیاورد، آن لحظه فکر میکند چه شانسی آورده و هیچ کس هم متوجه نمیشود؛ نه رئیس بالا دستیاش و نه قوه قضائیه. این آدم با زد و بند به ثروت میرسد، اما یک چیز را نمیفهمد، چیزی که افراد دارای هوش معنوی میفهمند و آن این است که از دادگاه الهی نمیشود فرار کرد و قاضی که این دادگاه را مدیریت میکند، هیچ چیز از نظرش مخفی نمیماند.
خداوند در قرآن گفته ما نگهبان عالم هستیم و این قدر با اقتدار این را گفته که ما آدمها جرئت نمیکنیم آن را نادیده بگیریم. فقط زمان این دادگاه خیلی مهم است. ممکن است خیلیها بگویند این آدم که گردنش روز به روز کلفتتر میشود و هیچ اتفاقی هم برایش نمیافتد، اما دادگاه الهی بالاخره حکمش را صادر و اجرا میکند، چون دنیا دار مکافات است.
شما در مصاحبهای به نقش مادربزرگتان در شکل گیری افکار و شخصیتتان اشاره کرده بودید، این عقاید را هم وامدار ایشان هستید؟
- بله، اینها همه برمیگردد به آموزههای دینی که مادربزرگم به من یاد میداد؛ با این تفاوت که مرا تشویق به فکر کردن درباره اینها میکرد. میگفت برو تنها روی پشت بام به آسمان نگاه کن. در اعماق آسمان برو. بعد میفهمی خدا چقدر بزرگ است و این خدای بزرگ، خیلی مهربان است و تو را دوست دارد. اینها را با زبانی کودکانه به من میگفت که در من نهادینه شد و باعث شد وقتی بزرگ شدم، هیچ یک از برخوردها و مشکل تراشیهای آدمهای تیره و تاریک را نمیدیدم، چون به نیرویی اعتقاد داشتم که خیلی بزرگتر و قویتر از همه اینهاست.
در واقع بهترین هدیهای که والدین میتوانند به کودکانشان بدهند، بیدار کردن و به ودیعه گذاشتن این باور و تقویت این سرمایه در وجود کودک است و اینکه با کودکشان از همان کودکی، درباره خدا و مهربانی و بزرگیاش صحبت کنند. ما قصههای خیلی خوبی با این مضامین در ادبیاتمان داریم. مادرها میتوانند این قصهها را با زبانی کودکانه به فرزندشان منتقل کنند و بعد شاهد معجزات همان قصهها و همان باورها در زندگی بزرگسالی فرزندشان باشند.
گویا وقتی در دوران مجردی و بعد از ورشکستگی به مکه رفته بودید، فهرستی از خواستههایتان را برای خدا نوشته بودید. از آن خواستهها چندتایش محقق شد؟
- بیش از 80 درصدش را از خدا گرفتهام. تعدادی هم که باقی مانده، مربوط به بعد از این است. حتی به بعضی از چیزها بیشتر از حد توان و تصورم رسیدهام. ما معمولاً موفقیت را تحقق آنچه که آدم خودش دوست دارد یا تصویر میکند نقطه ایدهآلش است میدانیم، ولی گاهی آنچه در ذهنتان بوده به توان صد اتفاق میافتد؛ یعنی چندین برابر بهتر و والاتر از آنچه که درخواست کرده بودید. این موارد شبیه معجزهاند، چون وقتی آرزویی بیش از حد تصور آدم برآورده میشود، یعنی قدرت کائنات پشتش است و این نتیجه اعتماد به خداست.
گاهی نیروهایی به کمک آدم میآید که واقعاً خارج از اراده ماست. شما میتوانستید در نبود این نیروها هم آدم موفقی باشید، ولی با وجود این نیروها، موفقیتتان چندین برابر میشود و این همان هوش معنوی است. بدون هوش معنوی هم آدمهای موفق زیادی داریم، ولی یا موفقیتهایشان خیلی چشمگیر نیست، یا ممکن است در همه ابعاد موفق نشوند. مثلاً ممکن است خانمی تاجر یا مدیر خوبی شود، ولی از ترس از دست دادن آن موقعیت، تشکیل خانواده ندهد و تنها بماند. اینکه آدمی در همه ابعاد اقتصادی، اجتماعی و خانوادگی موفق شود، نشانه سلامت اوست.
این چطور به دست میآید؟
- بهتر است نگاهها فراگیر باشد و آدم انتظار از خودش را در یک بعد تعریف نکند؛ مثلاً نگوید میخواهم در حوزه اقتصاد یا تحصیل فقط موفق شوم. بگوید میخواهم هم در زندگی خانوادگیام، هم در جایگاه مادریام و هم زندگی شغلی و اجتماعیام موفق باشم و بداند و ایمان داشته باشد که میتواند این کار را انجام دهد.
آنهایی که با تعجب به من نگاه میکنند، علت تعجبشان همین است. ترتیب و برنامهریزی، مهم است. من همه اینها را در یک مقطع زمانی نخواستم. برای کل زندگیام برنامهریزی و اولویتبندی کردهام. گفتم ممکن است 80 سال زندگی کنم و برای 80 سال زندگیام برنامهریزی کردهام. حتی بعضی برنامههایم فراتر از 80 سال است و مسیرم را در طول هستی برنامهریزی کردهام. وقتی خودت را بخشی از کل هستی ببینی، دیگر مرگ هم برای یک مرحله گذار میشود و واهمهای از آن نداری.
فکر میکنید نوشتن هدفها در رسیدن به آنها نقش دارد؟
- نوشتن خیلی کمک میکند. وقتی مینویسید انگار یک دستوری به کائنات میدهید. در نوشتن معجزهای هست. به خاطر همین در قرآن به قلم، قسم یاد شده است. وقتی مینویسید، انگار بعد از آن، همه کمک میکنند که شما به آنچه میخواهید برسید. اگر همین الان خواستههایتان را بنویسید، کاغذ را تا بزنید و بگذارید یک گوشه، سه سال بعد باز بروید و خواستههایتان را نگاه کنید، میبینید که به بیشترشان رسیدهاید.
شاید اصلاً در این مدت به نوشتهتان فکر هم نکرده باشید، ولی میبینید خود به خود در آن مسیر افتاده و حرکت کردهاید. از سوی دیگر، نوشتن باعث طبقهبندی افکار در هم و برهم ذهن میشود. خیلی از آدمها اصلاً نمیدانند چه میخواهند، چون به افکار درهم و برهم ذهنشان نظم ندادهاند. باید بنشینند و خواستههایشان را بنویسند، یک جدول درست کنند و بالایش بنویسند خواستههای زندگی شخصی من، زندگی شغلی من، زندگی اجتماعی من و ... بعد زیر هر عنوان به ترتیب خواستههایشان را بنویسند و جلوی هر هدف یا خواسته هم یک زمان تعیین کنند. وقتی این کار را میکنید، سیستم بدن و ذهنتان خود به خود موتورش روشن میشود و میرود به سمت تحقق خواسته شما. انگار یک انرژی به کائنات داده میشود و همه چیز به کمک شما میآید.
شما توانستید شغل کارمندی دوران جوانیتان را رها کنید و دنبال تجارت و تحقق آرزوهایتان بروید، ولی قبول دارید که وقتی کسی میخواهد بلندپروازی کند، خانواده و دوستانش مدام او را بازمیدارند و به یک زندگی امن و بدون ریسک دعوتش میکنند؟
- من تغییر را انتخاب کردهام و پای تمام سختیهایش هم ایستادهام. خانوادهام مذهبی و سنتی بودند و در سنین 16-15 سالگی به ازدواج تشویقم میكردند، ولی حس میکردم هنوز در موقعیتی نیستم که انتظاراتم از خودم کاملاً مشخص باشد و بتوانم همسری را گزینش کنم. بعد از آن هم تا مدتها انگار آدمی که بتواند مرا در دنبال کردن افکار بلندم و رسیدن به اهدافم همراهی کند، در مسیرم قرار نمیگرفت.
چند سالگی ازدواج کردید؟
- من در 32 سالگی ازدواج کردم و علتش هم این بود که قبل از ازدواج، پایههای شغلیام را محکم کردم. اگر اول به رفاه نمیرسیدم، شاید به این راحتی نمیتوانستم بچهدار شوم، چون برنامهریزی بلندمدت داشتم. من بنگاه اقتصادی و بنگاه خیریه درست کردم. اینها آثاری هستند که از خودم به جا گذاشتهام و آدمها نسبت به اثرشان حساسند و دوست دارند از اثرشان، خوب حراست شود. من از همان ابتدا به حفظ اثری که از خودم به جا گذاشتهام؛ مخصوصاً موسسه نیکوکاریام فکر میکردم و میگفتم کسی باید از این موسسه حراست کند، که خودم تربیتش کرده باشم. به خاطر همین به فرزندآوری معتقد بودم. در ضمن گفتم با اثراتی که از خودم به جا گذاشتهام، یک فرزند کافی نیست، دو فرزند هم کافی نیست... پس در فهرست خواستههایم نوشتم دو تا پسر و دو تا دختر میخواهم و همین اتفاق هم افتاد. خیلیها فکر میکنند من در تعیین جنسیتشان دست بردهام، ولی اینطور نیست.
گویا بلافاصله بعد از ازدواج، بچهدار شدید؟
- بله، برنامهریزی کرده بودم که اینها در چه مقطعی به دنیا بیایند. خوب فکر کردم چطور خلأ عاطفی نداشته باشند، کمبود محبت نداشته باشند، آن ارتباط کامل را با مادرشان بتوانند برقرار کنند و برای همه اینها هم مطالعه کردم، هم برنامهریزی و هم مشاوره گرفتم. پس برای رسیدن به همه این اهداف به ابزاری به اسم پول احتیاج داشتم و راه به دست آوردن پول کافی برای این اهداف را در دوران مجردی پایهگذاری کرده بودم. قطعاً باید برای نگهداری این بچهها، پرستار متخصص و آموزگاران مناسب استخدام میشد و همینطور خودم باید به طور مرتب مشاوره میگرفتم. اگر یک زندگی معمولی داشتم هیچ کدام از این کارها را نمیتوانستم انجام بدهم.
منظورتان از آموزگار برای بچهها، چه جور آموزگاری است؟
- من باور دارم که قصه در زندگی بچه نقش زیادی دارد و خودم شب به شب برای بچههایم قصه تعریف میکنم، ولی یک نفر را در قالب آموزگار یا قصهگو استخدام کردهام که میآید و از سه سالگی بچهها برایشان قصه تعریف میکند. او قصههای بچگانه موش و گربه با اهداف اخلاقی میگوید و من قصههای معنوی، داستانهای انبیا و شاهنامه را برایشان تعریف میکنم. دخترم هر روز با ذوق و شوق میپرسد: مامان امشب قصه کدام پیامبر (ص) را برایم تعریف میکنی؟
به عقیده من، مدرسه جای سوادآموزی است، جای یادگیری الفبا و زبان انگلیسی و ریاضی، ولی تربیت، جایش مدرسه نیست. جای تربیت در خانه است و نقش تربیت کننده هم با مادر است. درست است که من بخشی از این وظیفه را به آموزگار واگذار کردهام، اما هنگام استخدام او، تمام معیارهای شخصیتی لازم برای یک آموزگار و قصهگو را در نظر گرفتهام؛ حتی معیارهای ظاهری مثل اینکه قیافه دلنشین و خندانی داشته باشد.
شما خیلی زود بچهدار شدید و در واقع در طول هشت سال، چهار بچه به دنیا آوردید. با این حساب از دوران رمانتیک بعد از ازدواج و مسافرت با همسر و ... صرفنظر کردید؟
- گذاشتم این طرف، با بچهها اینها را تجربه کنم. واقعیت این است که همزمان نمیشود همه کار را انجام داد. شما نمیتوانید همزمان هم در کارت موفق شوید، هم سفر و تفریح بروید، هم بچهدار بشوید، ولی اگر دو سال بعد پیش من بیایید، شاید با چهار تا بچه و همسرم مدام در سفر باشیم.
در خانه شما، رئیس چه کسی است؟
- من همیشه میگویم باید از غرور آقایان مواظبت کرد و به خاطر همان غرور مردانه، رئیس باید مرد باشد. من هم معمولاً کوتاه میآیم، چون این کنار آمدن و انعطاف پذیری، جزئی از خلقت زن است. زن جنسش از مهر است و همین باعث فداکاری و از خودگذشتگیاش میشود.
ما این را در زندگی مادرها و مادربزرگهایمان دیدهایم که بارها گذشتهای بزرگی کردهاند و خانواده حفظ شده است. در بعضی از خانوادهها هم ظاهراً و هم باطناً رئیس است و مرد شخصیت تضعیف شدهای دارد که بچهها از او خیلی حساب نمیبرند. این ضعف شخصیتی مرد، هم به زن لطمه میزند هم به بچهها. شما به عنوان یک زن در جامعه، به یک مرد مقتدر در کنار خودتان نیاز دارید. این نیاز زن است و نمیشود بگویید زن بدون وجود یک مرد مقتدر میتواند پیشرفت کند. پس هنر زن این است که چطور آن مرد مقتدر را با اهداف خودش همراه کند. خدا این هنر را به زن داده که بتواند از توان و قدرت آن مرد مقتدر در جهت رسیدن به اهداف درست خودش کمک بگیرد، اما زنی که بخواهد غرور مرد را لگدمال و او را کوچک و خوار کند، مرد ضعیف و توسریخوری را کنار خودش خواهد داشت که نمیتواند به حمایت و پشتیبانی او هیچ امیدی داشته باشد.
شما یک موسسه نیکوکاری دارید، درست است؟
- هدف من در بنگاه خیریه، ساخت بنای فکری انسانهای نیازمند است، چرا که اگر آن بنا به درستی ساخته شود، افراد خودشان میدانند باید چه کار کنند تا پول دربیاورند و زندگی بهتری داشته باشند. بنابراین رسالت سازمانی ما در «مهرآفرین»، آموزش است. خیلی از این بچههایی که ما با آنها سر و کار داریم، هنوز الفبا را یاد نگرفتهاند. اولین کاری که میکنیم این است که آنها را بفرستیم مدرسه. همچنین ما بچههای تحت پوششمان را در کانون نخبگان، استعدادیابی میکنیم و ابعاد مختلف فعالیتهایشان را میسنجیم. از بین بچههایی که تست استعدادیابی از آنها گرفتهایم، تا به امروز 50 نابغه کشف شده که دوتایشان بچههای کار افغانیاند و اصلاً سواد هم ندارند. ما برای توانمندسازی این بچهها برنامهریزی میکنیم و علاوه بر آموزشهای معمول مدرسه، مهارتهایی از قبیل کامپیوتر، زبان و موسیقی را به صورت تخصصی به آنها آموزش میدهیم.
و اما حرف آخر؟
- بعد از اولین مصاحبهای که از من چاپ شد، بیش از هزار نامه از خانمهای مختلف به من رسید و آن زمان فهمیدم که چقدر زنان ما نیامند دانستن این حرفها و آشنایی با الگوهای موفق داخلی هستند. چون همواره در طول تاریخ، محدودیتهایی پیش پای خانمها بوده که این محدودیتها باعث به وجود آمدن ویژگیهایی مثل ترس و کمبود اعتماد به نفس در آنها شده است. در حالی که زنها به طور ذاتی خصوصیاتی دارند که میتواند عامل موفقیت و پیشرفتشان شود، از قبیل پشتکار و صبر و تحمل و...
یک سرماخوردگی عادی، یک مرد را به کلی از پا میاندازد ولی یک خانم، تمام مسوولیت خانه و بچه و کار را به عهده دارد و صدایش درنمیآید. خب این توان و قدرت زنهاست که میتوانند از آن بهره بگیرند و به بالاترین درجه رشد برسند، اما متأسفانه دخترهای ما، گاهی مسیر را اشتباه میروند. مثلاً خیلیهایشان ترجیح میدهند. برخلاف بعضیها که اعتقاد دارند دخترها به دانشگاه میروند چون باهوشترند، به نظر من این طور نیست و ربطی به هوش ندارد، بلکه دخترها دانشگاه را انتخاب میکنند، چون دوست دارند بعد از فارغالتحصیلی، به مشاغلی مثل کارمندی و کارشناسی روی بیاورند، اما پسرها میروند سراغ کسب و کار خودشان و بنگاه اقتصادی میزنند و رشد میکنند. پس باید این نگاه در دخترها تقویت شود که از تواناییهایشان در به دست آوردن اهداف بزرگتری استفاده کنند و در زندگی، قدرت ریسک پذیری بیشتری داشته باشند.
مجله تندرستی