تبیان، دستیار زندگی
نه تنها ادبیات افغان ها که تاریخ این کشور مدیون خالد حسینی است. نویسنده ای که با نگارش «بادبادک باز» تصویر تازه ای از کشورش به جهان نشان داد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

در حال و هوای «بادبادک باز»

کتاب تازه خالد حسینی به فارسی ترجمه شد


نه تنها ادبیات افغان ها که تاریخ این کشور مدیون خالد حسینی است. نویسنده ای که با نگارش «بادبادک باز» تصویر تازه ای از کشورش به جهان نشان داد.

خالد حسینی

«بادبادک باز» یکی از پرفروشترین و محبوب ترین کتاب های دهه اخیر به شمار می رود. کتابی که در آن خالد حسینی توانسته افغانستان باشکوه ِ قبل از طالبان و پس از آن را نشان دهد.

حسینی در این رمان با نثری ساده و روان ازافغانستانی می گوید که روزی مردمش درآرامش بودند ولی به یک باره با افراطیون مواجه شدند و پس از آن گرفتار بی خانمانی و دربدری.

ترجمه رمان به انگلیسی و ساخت فیلمی بر اساس آن (توسط مارک فوستر با بازی همایون ارشادی) به فراگیرترشدن «بادبادک باز» کمک کرد.

خالد حسینی حالا نویسنده ای مطرح در سطح جهانی است.او پس از«بادبادک باز»،«هزارخورشید تابان» را نوشت و اخیرا رمان تازه اش را منتشر کرده؛ کتابی با عنوان «و کوه طنین انداخت».

رمان به تازگی توسط مهگونه قهرمان به فارسی ترجمه و از سوی نشر پیکان منتشر شده است.به گفته‌ی مترجم، این کتاب بسیار تأثیرگذار خالد حسینی نشانگر درک عمیق او از قید و بندهایی است که به ما و هستی‌مان معنا می‌دهد؛ چیزی که معنای آن انسان بودن است. داستان با پیوند نامتوازن میان برادر و خواهری بی‌مادر در دهکده‌ای در افغانستان آغاز می‌شود. خالد حسینی در این رمان داستانی چندملیتی‌ خلق کرده است و راه‌های بروز عشق میان افراد خانواده را به ما نشان می‌دهد.

نویسنده افغان دوباره از بدبختی مردمش نوشت

نیویورک تایمز در مقاله ای که خبرگزاری مهر آن را چندی پیش منتشر کرد، رمان «و کوه طنین انداخت» را مطمئن‌ترین و قوی‌ترین داستان خالد حسینی از نظر احساساتی دانست. این نشریه درباره رمان این گونه می نویسد:

این رمان ممکن است در میان کتاب‌های حسینی عجیب‌ترین عنوان را داشته باشد، اما مطمئن‌ترین و قوی‌ترین داستانش از نظر احساساتی است که او نوشته و از رمان «بادبادک باز» (2003) جاه‌طلبانه‌تر و روان‌تر و از رمان «هزار خورشید درخشان» (2007) روایتی پیچیده‌تر دارد.

این کتاب چند نسل را در بر می‌گیرد و چندین بار در نظر بین افغانستان و غرب عقب و جلو می‌رود. حسینی می‌گوید عنوان کتاب از شعر «نغمه پرستار: معصومیت» ویلیام بلیک الهام گرفته، که به این موضوع اشاره می‌کند که تپه‌ها صدای بچه‌ها را طنین‌انداز می‌کنند.

بسیاری از موضوع‌هایی که در رمان‌های اول او جا داشتند، در این رمان هم حضور دارند: رابطه بین پدر و مادرها و بچه‌ها، و این که گذشته چگونه می‌تواند زمان حال را تحت تاثیر قرار دهد. او در این رمان علاقه شدیدی هم به طراحی بین دنیای رنگارنگ داستان و دنیای تیره و پرسایه‌تر واقعی نشان می‌دهد.

در رمان‌های «بادبادک باز» و «هزار خورشید درخشان»، این کار می‌تواند باعث به وجود آمدن پیچ‌های داستانی ملودراماتیک و شخصیت‌هایی بشود که بسیار، بسیار خوب و یا بسیار بسیار بد هستند. «کوهستان‌...» هم چیزی بیش از تمهیدات و احساس‌گرایی طبیعی‌اش دارد و استعدادهای روایتگری آقای حسینی که در طی سال‌ها عمیق‌تر شده‌اند، به او اجازه می‌دهند جنبه‌های احساساتی داستان را با جزییات دقیق‌تر و ظریف‌تری بیان کند.

این رمان ممکن است در میان کتاب‌های حسینی عجیب‌ترین عنوان را داشته باشد، اما مطمئن‌ترین و قوی‌ترین داستانش از نظر احساساتی است که او نوشته و از رمان «بادبادک باز» (2003) جاه‌طلبانه‌تر و روان‌تر و از رمان «هزار خورشید درخشان»

(2007) روایتی پیچیده‌تر دارد

به این ترتیب ما رمان او را با نوعی درک خاص از شخصیت‌هایش و اینکه چگونه آن‌ها خودشان را طی سال‌ها با انتخاب‌هایی که بین وظیفه و آزادی، مسئولیت‌های خانوادگی و استقلال شخصی، وفاداری به خانه و تبعید به خارج انجام داده‌اند، تعریف کرده‌اند به پایان می‌بریم. تمام این‌ها، در مقابل پشت پرده تاریخ پرآشوب افغانستان، از سال‌های پیش از شوروی گرفته تا سال‌های نبرد مجاهدین علیه اتحاد جماهیر شوروی، ظهور طالبان و حمله آمریکا بعد از حملات تروریستی در روز 11 سپتامبر به اجرا در می‌آیند.

در حالی که «بادبادک باز» بیشتر بر پویایی رابطه بین پدرها و پسرها تمرکز کرد و «هزار خورشید درخشان» بر رابطه بین مادرها و دخترها متمرکز شد، این رمان داستانش را از طریق منشور روابط خواهر و برادری تعریف می‌کند؛ داستانی که بین زندگی چند جفت خواهر و برادر منکسر شده است.

زمانی که برای اولین بار دو شخصیت مرکزی رمان را می‌بینیم، آنها بچه‌هایی هستند که در دهکده‌ای دورافتاده و فقیرنشین افغانستان زندگی می‌کنند. عبدالله 10 سالش است و خواهر عزیزش پری سه ساله است. او از زمانی که مادرشان هنگام تولد پری از دنیا رفت از خواهرش مراقبت کرده است. خانواده هیچ پولی ندارد و یکی از بچه‌های نامادری‌شان تا به حال از سرما از پای درآمده است.

یک روز پدرشان صبور، آنها را با سفری دراز و طاقت فرسا به کابل می‌برد؛ جایی که عمویشان نبی در آن برای یک زوج ثروتمند با نام‌های سلیمان و نیلا وحدتی کار می‌کند. پری با آنها می‌ماند تا بتواند با تمام منفعت‌های ثروت بزرگ شود، پدرشان به خانواده وحدتی اجازه می‌دهد او را به فرزندی قبول کنند.

در دهه‌های بعدی پری در شهر پاریس با نیلا، یک شاعر نیمه وقت و یک خودپرست تمام وقت که شوهرش را در کابل رها کرده تا بتواند زندگی افراطی و هنرمندانه داشته باشد که در افغانستان امکانش وجود نداشت، بزرگ می‌شود. پری ریاضیدان می‌شود، با یک استاد نمایشنامه‌نویسی ازدواج می‌کند و صاحب سه فرزند می‌شود، اما او به این موضوع شک می‌کند که شاید به فرزندی پذیرفته شده باشد و یک روز به افغانستان برمی گردد تا حقیقت گذشته‌اش را کشف کند.

و کوه طنین انداخت

آقای حسینی می‌نویسد، پری در تمام زندگی‌اش «کمبود چیزی، یا کسی را حس می‌کرد که برای موجودیت خودش بنیادی بود»: بعضی مواقع «گنگ بود، مانند پیغامی که از میان جاده‌های فرعی سایه وار و فواصل دور فرستاده شده، سیگنالی ضعیف روی یک رادیوی قدیمی، دورافتاده و سراییده. اما در مواقع دیگر خیلی واضح به نظر می‌رسید، این فقدان، به قدری نزدیک بود که باعث تلوتلو خوردن قلبش می‌شد».

عبدالله اما، عاقبت به کالیفرنیا می‌رسد و صاحب یک رستوران به نام خانه کباب عبدالله است. او و همسرش نام فرزندشان را به یاد خواهر از دست رفته‌اش پری گذاشته‌اند و پری جوان هم آرزویش به هم رساندن پدر و خواهر گم شده‌اش است. بعد از این که مادرش می‌میرد و پدرش از جنون رنج می‌برد، پری تصمیم می‌گیرد رویاهای رفتن به مدرسه هنر را به تعویق بیندازد و به عبدالله رسیدگی کند.

با به وجود آوردن نوعی اتاق پژواک، آقای حسینی به ما نوعی دسته‌بندی از داستان‌های دیگری می‌دهد که به نحوی با داستان عبدالله و پری بزرگتر ارتباط برقرار می‌کنند. یکی از این داستان‌ها داستان نامادری‌شان پروانه است و خواهر زیبایش معصومه، که قرار بود نامزد صبور بشود؛ داستان برادر پروانه ـ نبی ـ که تبدیل به مراقب و به نحوی برادر سلیمان، رئیس مریضش می‌شود؛ داستان تیمور بشیری گستاخ و پرحرف، که خانواده‌اش در خیابان خانواده وحدتی زندگی می‌کردند و پسرعموی درون‌نگرش ادریس که حال هردویشان در کالیفرنیا زندگی می‌کنند؛ و بالاخره داستان دکتری یونانی به نام مارکوس که به کابل نقل مکان کرده (در حقیقت به خانه قدیمی وحدتی‌ها) تا بتواند بچه‌هایی که در جنگ زخمی می‌شود را جراحی کند، و محبوب دوران بچگی‌اش تالیا، که حال در خانه‌اش در یونان از مادر پیر مارکوس مراقبت می‌کند.

در بازگویی هریک این داستان‌ها، حسینی از تمام ملودرام‌های داستانی و ضعیفی که می‌تواند استفاده می‌کند تا تمام احساسات ممکن را منتقل کند. در داستان، پروانه از روی حسادت و تنفر کاری می‌کند تا معصومه دچار حادثه‌ای وحشتناک و ناتوان کننده شود و مارکوس هم الهام گرفتنش برای کارش در کمک کردن به بچه‌ها در افغانستان را از حادثه‌ای می‌گیرد که در آن تالیا در بچگی توسط یک سگ مورد حمله قرار گرفته و صورتش از شکل افتاده بود.

در دست بیشتر نویسندگان همچین حقه‌های راویتگری باعث به وجود آمدن لحظه‌هایی حقیقتا نفرت انگیز می‌شود، اما حسینی موفق می‌شود (حداقل در بیشتر قسمت‌ها) نه تنها از این موضوع جلوگیری کند، بلکه در حقیقت داستان‌های شخصیت‌هایش را تبدیل به کاری دسته جمعی و کاملا احساساتی بکند. این توانایی گواهی است بر دانش صمیمی او از زندگی داخلی این افراد و قدرت خود او به عنوان یک داستانسرای قدیمی.

فرآوری: احمد رنجبر

بخش کتاب و کتابخوانی تبیان


منابع: ایسنا/مهر