تبیان، دستیار زندگی
لیلا کوچولو حوصلش بدجوری سر رفته بود. دلش می خواست می رفت مهد و با دوستاش بازی می کرد. اما الان تابستون بود و اون مهد نمی رفت.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

نوبت لیلا کوچولو
بازی

لیلا کوچولو حوصلش بدجوری سر رفته بود. دلش می خواست می رفت مهد و با دوستاش بازی می کرد. اما الان تابستون بود و اون مهد نمی رفت.

تلویزیون را روشن کرد، اما برنامه کودک تمام شده بود. دفتر نقاشیش را آورد تا نقاشی بکشه اما هیچی به فکرش نمی رسید. عروسکاش را برداشت تا خاله بازی کنه اما تنهایی کیف نمی داد.

نمی دونست چی کار کنه رفت پیش مامانش. مامان: من حوصله ام سر رفته.

مامان لیلا گفت: برو کارتون ببین. لیلا جواب داد: کارتون تمام شده. پس برو با عروسکات بازی کن. تنهایی که نمی شه. برو نقاشی بکش. حوصله ندارم، نمی دونم چی بکشم.

لیلا گفت: مامان می شه بریم پارک؟ من دلم می خواد تاب و سرسره بازی کنم.

مامانش گفت: چرا که نمی شه. برو لباسات رو عوض کن تا بریم.

پارک خیلی شلوغ بود. لیلا دوید رفت تو صف سرسره. خیلی دلش می خواست زودتر سرسره بازی کنه. به خاطر همین یک دختر کوچولو را هل داد تا سوار سرسره بشه. بچه کوچولو گریه کرد اما لیلا محلش نداد.

حالا لیلا می خواست تاب بازی کنه، اما چند نفری تو صف بودند و لیلا دلش نمی خواست بیشتر صبر کنه، به خاطر همین اونا رو هل داد. یکی از بچه ها که از بقیه بزرگتر بود با لیلا دعوا کرد. لیلا هم با گریه دوید سمت مادرش.

لیلا برای مادرش ماجرا رو تعریف کرد. گفت که می خواسته زودتر از بقیه تاب بازی کنه اما یکی از بچه ها باهاش دعوا کرده.

مامان لیلا گفت: عزیزم، تو کار اشتباهی کردی. همه ی بچه ها دوست دارند زودتر سوار وسیله های بازی بشن تو نباید آن ها را هل بدی. باید توی صف بایستی و به نوبت دیگران احترام بگذاری. اگر تو به آن ها احترام بگذاری آن ها هم به تو احترام می گذارند.

حالا برو تو صف بایست تا زودتر نوبتت بشه و بتونی بازی کنی.

لیلا هم حرف های مادرش را قبول کرد و رفت تو صف چرخ و فلک ایستاد.

نعیمه درویشی

بخش کودک و نوجوان تبیان


مطالب مرتبط:

فقط برای خدا

جشن تکلیف

لقمه‌ی نجات بخش

ارزش دعا

باران به جای خود، آفتاب به جای خود

کبریت بازی

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.