تبیان، دستیار زندگی
لوك خوش‌تیپ كه موتورسواری قهار است و در سیرك‌ها كار می‌كند، برای تأمین زندگی پسرش كه تازه به دنیا آمده به سرقت از بانك روی می‌آورد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

آن سوی کاج‌ها

بررسی «مكانی آن سوی كاج‌ها» ساخته‌ی دِرِك سیانفرانس


لوك خوش‌تیپ كه موتورسواری قهار است و در سیرك‌ها كار می‌كند، برای تأمین زندگی پسرش كه تازه به دنیا آمده به سرقت از بانك روی می‌آورد. در یكی از این سرقت‌ها پلیس سخت‌كوش و جویای نامی به نام ایوری كراس با او برخورد می‌كند...

مكانی آن سوی كاج‌ها

درك سیانفرانس كه اولین فیلمش شاهكاری چون ولنتاین غم‌انگیز (2010) بود با دومین فیلمش بازگشته است. با این‌كه بستر روایی مكانی آن سوی كاج‌ها داستانی جنایی است اما فیلم‌ساز باز هم دغدغه‌هایی را كه در فیلم اولش مطرح كرده بود دنبال كرده است.

آسیب‌شناسی و ترمیم گزندهایی كه به «خانواده» می‌رسد، فراتر از جنبه‌های پلیسی و تریلر مكانی...، هسته‌ی اصلی جهان معنایی آن است. در هر كدام از بخش‌های سه‌گانه‌ی فیلم، تلاش برای حف1 تشكیل یا بازسازی خانواده موتور محرك اصلی درام است. موفقیت سیانفرانس این‌جاست كه هر كدام از این سه بخش به طور مجزا با قدرت و كم‌نقص روایت می‌شوند و از طرف دیگر، ارتباط ارگانیك افزوده‌ای هم بین آن‌ها برقرار می‌شود.

این بخش‌ها، به‌ویژه دو بخش اول، از نظر دراماتیك آن چنان غنی هستند كه می‌توانستند هر كدام به‌تنهایی دست‌مایه‌ی یك فیلم بلند سینمایی هم قرار بگیرند؛ اما شكل فعلی و زمان تقریباً 50 دقیقه‌ای كه برای هر كدام در نظر گرفته شده، باعث شكل‌گیری ریتمی درگیركننده و ایجازی لذت‌بخش شده كه زمان طولانی اثر را كاملاً توجیه می‌كند. یك نمونه از این ظرافت‌ها در همان دقایق اولیه و جایی است كه لوك خوش‌تیپ دارد با خطی كج‌ومعوج به طرف‌دارانش امضا می‌دهد و در نمای بازتر می‌بینیم كه همه‌ی آن هوادارها خردسالان هستند و لوك با محبت با آن‌ها برخورد می‌كند. این علاقه‌ی او به كودكان و حس پدرانه‌اش، كه كمی بعد مشخص می‌شود هسته‌ی اصلی درام بخش اول فیلم است، با صحنه‌هایی از این دست بسترسازی می‌شود و اصولاً همین ظرافت‌ها و ایجازهاست كه درام پربار فیلم را با موفقیت در اندازه‌های 50 دقیقه‌ای فشرده كرده است.

مكانی آن سوی كاج‌ها

آن‌چه باعث پیوند یافتن سه بخش اصلی فیلم شده، جهان‌بینی واحد مستتر در آن‌هاست. تقدیرگرایی مذهبی و اجتناب‌ناپذیر بودن مكافات عمل در این دنیا، دیدگاهی‌ست كه در سراسر فیلم تنیده شده است. اما فیلم‌ساز با تمهیدی قابل‌توجه این الگوی قدیمی را بازخوانی كرده و با درهم‌آمیختن دو قطب خیر و شر و از بین بردن مرز میان آن‌ها به تعریفی دل‌چسب از درون‌مایه‌ی ازلی/ ابدی تقابل این دو قطب رسیده است. در مكانی... سارق بانك با بازی عالی رایان گاسلینگ هم‌دلی برمی‌انگیزد و از مجری قانون با بازی درخشان برادلی كوپر عذاب وجدان و دروغ بیرون می‌زند.

با این حال، هیچ‌كدام از این دو با اختیار كامل از زندگی آرام و بی‌خطر خود فاصله نمی‌گیرند و انگار همان تقدیر محتوم است كه ذره ذره آن‌ها را به چنگ می‌آورد و در خود غرق می‌كند. مطابق همین تقدیرگرایی است كه مثلاً ایوری در میزانسنی مشابه دو بار به مسلخ مرگ می‌رود یا پسر لوك خوش‌تیپ، بی‌آن‌كه توضیحی برایش داده شود، موتورسواری مسلط است. در همین امتداد، دقت فیلم‌ساز در پوشش شخصیت‌های اصلی هم جلب توجه می‌كند. لوك خوش‌تیپ كه از سر تا به پا و حتی روی صورتش هم خال‌كوبی دارد و پیراهن‌هایش را برعكس می‌پوشد، انگار تمام شر درونش، و اعوجاج‌ها و ناهنجاری‌هایش، را به بیرون ریخته و درون پاكیزه‌ای دارد. برعكس، اِیوری با آن لباس‌های شیك و اتوكشیده و بیرونِ چشم‌نوازش، هنوز از شر شیاطین درونی‌اش خلاص نشده و به همین دلیل، با از دست دادن خانواده‌اش و پسر بی‌هویت، ترسو و دورویی كه از او به جا می‌ماند مجازات می‌شود. جالب این‌جاست كه این معادله در زمینه‌ی پوشش ظاهری در مورد پسرهای این دو وارونه می‌شود تا حلقه‌ای دیگر بر زنجیره‌ی عدم تفكیك‌پذیری قطب‌های خیر و شر در جهان فیلم افزوده شود. وجهه‌ی مذهبی مكانی...، كه یافتن نشانه‌هایش در فرازوفرود داستان جزو لذت‌های تماشای آن است، با حضور غالب كلیسا در اغلب لانگ‌شات‌هایی كه از شهر می‌بینیم برجسته شده و حتی به موسیقی متن هم راه پیدا كرده است.

نگاه‌های طولانی، مرموز و عمیقی كه شخصیت‌های اصلی به هم می‌كنند تغییردهنده‌ی زاویه‌ی دید فیلم و روایت است. انگار این دو نگاه ویژه و سرنوشت‌ساز آن قدر ارزشمند و درخور تأمل‌اند كه در طول فیلم كش می‌آیند و دیگر خلاصی از دست آن‌ها ممكن نیست

با این‌كه سیانفرانس در این فیلم با عواملی متفاوت با فیلم اولش كار كرده، امضای شخصی او در سراسر آن پیداست. كات‌های عالی كه جداكننده‌ی سكانس‌ها از هم هستند، نوع نورپردازی معمولاً تیره‌ی قاب‌ها و استفاده از تضاد رنگ‌ها در آن‌ها و استفاده‌ی هوشمندانه و از دوربین روی دست، آشكارا ولنتاین غم‌انگیز را به یاد می‌آورد. برای نمونه توجه كنید به جایی در اوایل فیلم كه دوربین با قابی ثابت و در كلوزآپ چهره‌ی گاسلینگ را به تصویر می‌كشد كه داخل كلیسا در خود می‌شكند و فرو می‌ریزد؛ و این نما كات می‌شود به دوربینی كه انگار روی موتوری نصب شده كه دارد با سرعت حركت می‌كند و به‌شدت می‌لرزد. این پیوند درخشان دو سكانس، به آشنایی لوك و رابین معنای افزوده‌ای می‌بخشد و پیش‌گویانه از رابطه‌ی پر از تنش آن‌ها پرده برمی‌دارد. یا به دوربین‌هایی كه داخل اتومبیل‌ها جای‌گذاری شده توجه كنید كه باعث شده‌اند فصل‌های اكشن كم‌تعداد فیلم هیجان‌انگیز و دیدنی از كار دربیایند.

مكانی آن سوی كاج‌ها

اما برگ برنده‌ی فیلم در این زمینه، نوع پیوند سه خط اصلی روایت است كه به‌شدت سینمایی و فراموش‌نشدنی از كار درآمده. نگاه‌های طولانی، مرموز و عمیقی كه شخصیت‌های اصلی به هم می‌كنند تغییردهنده‌ی زاویه‌ی دید فیلم و روایت است. انگار این دو نگاه ویژه و سرنوشت‌ساز آن قدر ارزشمند و درخور تأمل‌اند كه در طول فیلم كش می‌آیند و دیگر خلاصی از دست آن‌ها ممكن نیست. فیلم‌ساز با این تمهید كارآمد، تغییر زاویه‌ی دید در فیلم‌نامه را به زبان سینما ترجمه كرده و بر بار جبرگرایی اثرش افزوده است.

با این‌كه بخش سوم فیلم كامل‌كننده‌ی دو بخش پیشین و جهان‌بینی كلی آن است، از نظر دراماتیك به قدرت آن بخش‌ها نیست و روایت رابطه‌ی بین دو پسر نوجوان از ایجاز فوق‌العاده‌ی بخش‌های پیشین تهی است. مثلاً می‌شود به پررنگ بودن عنصر «تصادف» در این بخش كه پیش‌برنده‌ی بیش‌تر اجزای درامش است ایراد گرفت یا اصرار بیهوده‌ی اِی. جِی به برقراری ارتباط با جیسن (با وجود تشرهای پدر) را باور نكرد. اما در مجموع سیانفرانس فیلم خوبی ساخته كه حالا پس از ولنتاین غم‌انگیز می‌شود روی آینده‌ی فیلم‌سازی‌اش حساب ویژه‌ای باز كرد.

كارگردان: دِرِك سیانفرانس. فیلم‌نامه: د. سیانفرانس، بن كوچیو، داریوس مَردِر. بازیگران: رایان گاسلینگ (لوك خوش‌تیپ)، برادلی كوپر (اِیوری كراس)، اِوا مندز (رومینا)، رز بایرن (جنیفر)، ری لیوتا (پیت). محصول 2012، 140 دقیقه.

بخش سینما و تلویزیون تبیان


منبع: ماهنامه فیلم