تو فرزند هستی
جلوی كوچه مدرسه، پل عابر گذاشتهاند. این پل مسیر هر روزهء توست و هر روز مدتی روی آن میایستی و فكر میكنی اگر اینجا یك پل روستایی بود حالا این پایین به جای ماشینها رودخانهای در جریان بود و تو هر صبح از روی رودخانه رد میشدی و به آوای پرندهها گوش میدادی، راهی جنگلی پیش رویت بود و با همین لذت، هر روز از پل میگذری در حالی كه همكلاسیهایت همیشه میگویند: «بابا چه حوصلهای داری هر روز از روی پل میروی یك بار هم هیجان را تجربه كن»
خانه آنها نزدیك مدرسه است و نیازی ندارند از پل رد شوند. پس بگذار هر چه میخواهند بگویند. اما امروز برای خرید چسب و مقوا مسیری را رفتهای كه خیلی دورتر از پل است و خانه شما حالا درست آن سوی اتوبان است، پنجرههایش را میبینی. اگر برگردی و از پل رد شوی دوباره باید این مسیر را طی كنی. یك بار تجربه هیجان بد نیست، مادر هم كه منتظر است و شما هر ظهر با هم ناهار میخورید. میخواهی هیجان را تجربه كنی؟
نه برگرد! اینجا یك خیابان معمولی نیست. یادت نرفته كه از یك خیابان معمولی هم باید با دقت و آرامش رد شد.
میدوی. تو برنده همه مسابقههای دوی مدرسه هستی، این درست، اما سرعت تو به سرعت ماشینها نمیرسد. باند رفت بزرگراه را رد میكنی. این وسط نردههای سبز بزرگ آهنی كشیدهاند نگاهی به بزرگراه میاندازی تصمیم داری وقتی دیگر ماشینی نیست، یكباره از بالای نردهها بپری پایین، بدوی و عرض خیابان را طی كنی.
صبر كن!
دورخیز میكنی وآن ماشینی را كه از خط سرعت و پشت درختها به سرعت میآید نمیبینی، دید درستی نداری. از لابهلای درختهای بزرگراه میپری و هنوز ندویدهای، دیگر فرصت دویدن نیست...
میان بزرگراه خوابیدهای و آرزو میكنی كاش از راه دیگری میرفتی. آن مرد بر سروصورتش میكوبد و مادر در خانه منتظر است...
البته تو آن نوجوان نیستی، از خواب بیدار شو.
بخش کودک و نوجوان تبیان
منبع: دوچرخه،همشهری