تبیان، دستیار زندگی
ابوالفضل زرویی نصرآباد شاعر و طنز پرداز کشورمان که برای دومین بار دچار سکته قلبی شده بود، روز شنبه (‌18 خرداد) از بیمارستان کسری مرخص و تمام هزینه‌های بیمارستان این شاعر به دستور وزیر ارشاد تسویه شد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

مردای سرشکسته‌ی زن ذلیل!

گذری بر احوالات زرویی نصرآباد به بهانه ترخیص از بیمارستان


ابوالفضل زرویی نصرآباد شاعر و طنز پرداز کشورمان که برای دومین بار دچار سکته قلبی شده بود، روز شنبه (‌18 خرداد) از بیمارستان کسری مرخص و تمام هزینه‌های بیمارستان این شاعر به دستور وزیر ارشاد تسویه شد.

مردای سرشکسته‌ی زن ذلیل!

ابوالفضل زرویی نصرآباد متولد 15 اردیبهشت 1348 است. این شاعر، پژوهشگر و طنزپرداز در سال 1348 در شهر تهران به دنیا آمد.وی دارای مدرک کارشناسی ارشد در رشته زبان و ادبیات فارسی است و از سال 1368 فعالیت مطبوعاتی و فرهنگی خود را آغاز کرد.زرویی در نشریاتی چون؛ گل آقا، همشهری، جام جم، ایرانیان، انتخاب، زن، مهر، کیهان ورزشی، بانو، جستجو، عروس، تماشاگران و... همکاری داشته است.نوشته‌های وی در نشریات با اسامی مستعار ملانصرالدین، چغندر میرزا، ننه قمر، کلثوم ننه، آمیز ممتقی، میرزا یحیی، عبدل و... شناخته می‌شود.

برخی از آثار ابوالفضل زرویی نصرآباد عبارت است از : تذکرة المقامات، افسانه‌‌های امروزی،وقایع نامه طنز ایران (کار مشترک او و خانم فریبا فرشادمهر)،کتاب گویای با معرفت های عالم (اولین آلبوم صوتی شعر طنز )، رفوزه ها (مجموعه شعر طنز)،حدیث قند (مجموعه مقالات طنزپژوهی)،غلاغه به خونه ش نرسید (مجموعه افسانه های طنزآمیز)،«ماه به روایت آه» رمانی براساس زندگی حضرت ابوالفضل(ع)، خاطرات سر پروفسور حسنعلی خان مستوفی و کتاب مستطاب خر پژوهی.

ای جماعت چطوره حالات‌تون ؟

ویژگی مهم شعرهای ابوالفضل زرویی نصرآباد همه فهم بودن در عین پختگی است. شعر زیر که برگرفته از دو منظومه‌ بلند با بیان عامیانه و محاوره‌ای است و در مراسم افطار شعرا با مقام معظم رهبری نیمه رمضان سال  83 قرائت شده در ادامه می آید:

ای جماعت چطوره حالات‌تون /قربون اون فهم و کمالات‌تون

گردنتون پیش کسی خم نشه/از سر بنده سایه‌تون کم نشه

راز و نیاز و بندگی‌تون، درست/حساب کتاب زندگی‌تون درست

باز یه هوا دلم گرفته امروز/جون شما دلم گرفته امروز

راست و حسینی‌ش نمی‌دونم چرا/بینی و بینی‌ش، نمی‌دونم چرا

فرقی نداره دیگه شهر و روستا/حال نمی‌دن مثل قدیما دوستا

شاپرکا به نیش مجهز شدن/غریب‌گزا هم آشنا گز شدن

شعرم اگه سست و شکسته بسته است/سرزنشم نکن، دلم شکسته است

آدم دل‌شکسته بهش حرج نیست/شعر شکسته بسته بهش حرج نیست

تا که میفته دندونای شیری/روی سرت می‌شینه برف پیری

کمیسیون مرگ می‌شه تشکیل/درو می‌شن بزرگترای فامیل

یه دفعه هم‌کلاسیا پیر می‌شن/هم‌بازیا پیر و زمین‌گیر می‌شن

رمق نمونده تا بریم صبح زود/پیاده تا امامزاده داوود

گذشت دوره‌ای که «ما» یکی بود/خدا و عشق آدما یکی بود

تو کوچه‌های غربی ِ صناعت/عشق و گرفتن از شما، جماعت

درسته دیگه توی شهر ما نیست/دلی که مثل کاروان‌سرا نیست

یه چیزی می‌گم ایشالّا دلخور نشین/قربون اون دلای تک سرنشین

شهر بدون مرد، شهر درده/قربون شکل ماه هر چی مرده

مردای ده، مردای کاه و گندم/مردای ده مردای خوان هشتم

مردای پشت کوه، مثل خورشید/تو دلشون هزار جام جمشید

کیسه چپق‌ها به پر شال‌شون/لشکر بچه‌ها به دنبال‌شون

بیل و کلنگ‌شون همیشه براق/قلیون‌شون به راه، دماغ‌شون چاق

صبح سحر پا می‌شن از رختخواب/یکسره رو پان تا غروب آفتاب

چارتای رُستَمن به قدّ و قامت/هیکل‌شون توب، تن‌شون سلامت

نبوده غیر گرده‌ی گلاشون/غبار اگر نشسته رو کلاشون

کلام‌شون دعا، دعاشون روا/سلام و نون و عشق‌شون بی‌ریا

یک زمان بحث بود که ما نباید با قومیت‌ها شوخی کنیم. با لهجه ترکی و گیلانی و عربی و ... شوخی نکنیم. اما آیا واقعاً‌ کسی که مثلاً در یک برنامه کمیک تلویزیونی یا رادیویی، از یک لهجه استفاده می‌کند، می‌خواهد آن لهجه را تخریب کند؟

مردای نازدار اهل شهرن/با خودشون هم این قبیله قهرن

مردای اخم و طعنه‌ی بی‌دلیل/مردای سرشکسته‌ی زن ذلیل

مردای دکترای حلّ جدول/مردای نق نقوی ِ لوس ِ تنبل

لعنت و نفرین می‌کنن به جاده/اگر برن چار تا قدم پیاده

مردای خواب تو ساعت اداری/تازه دو ساعتم اضافه‌کاری

توی رَگاشون می‌کشه تنوره/تری‌گلیسرید و قند و اوره

انگار آتیش گرفته ترمه‌هاشون/همیشه تو همه سگرمه‌هاشون

به زیر دست، ترشی و عبوسی/به منشی اداره چاپلوسی

برای جَستن از مظان شک‌ها/دایرةالمعارف کلک‌ها

بچه به دنیا می‌آرن با نذور/اغلب‌شون یه دونه اون هم به زور

پیش هم از عاطفه دم می‌زنن/پشت سر اما واسه هم می‌زنن

این‌جا فقط مهم مقام و پُسته/مردای شهری کارشون درسته

مشدی حسن چای و سماورت کو/سینی با قالی و گلپرت کو؟

ای به فدای ریخت و شکل و تیپت/بوی چپق نمی‌ده عِطر پیپت

مشدی حسن قربون میز و فایلت/قربون زنگ گوشی موبایلت

اون که دهاتی و نجیبه مشدی/میون شهریا غریبه مشدی

قدیم تَرا قاتله هم صفت داشت/دزد سر گردنه معرفت داشت

اون زمونا که نقل تربیت بود/آدم‌کُشی یه جور معصیت بود

معنی نداره توی عصر «سی دی»/بزرگ و کوچیکی و ریش سفیدی

تقی به فکر رونق نقی نیست/کسی به فکر نفع مابقی نیست

مقاله‌ها پشت هم اندازیه/جناج و باند و حزب و خط بازیه

بس که به هر طرف ستادمون رفت/صراط مستقیم یادمون رفت

ارزش‌مون به طول و عرض میزه/چقدر میز و صندلی عزیزه

تموم فکر و ذکرمون همینه/که هیشکی پشت میزمون نشینه

اونا که مرد و زن دعاگوشون بود/میز ریاست سر زانوشون بود

بیا بشین که میز اگه وفا داشت/وفا به صاحبای قبل ِما داشت

قدیم که نرخ‌ها به طالبش بود/ارزش صندلی به صاحبش بود

فقیه اگه بالای منبر می‌نشست/جَوون سه چار پله پایین‌تر می‌شِست

معنی شأن و رتبه یادشون بود/حرمت مردم به سوادشون بود

روی لبت خوبه تبسم باشه/دفتر کارت دل مردم باشه

مردا بدون میز هم عزیزن/رفوزه‌ها همیشه پشت میزن

خلاصه قصه اون قدر دِرامه/که ایدز پیش دردمون زکامه

فتنه و دعوا سر نونه مشدی/دوره آخرالزمونه مشدی

جسارتاً شعرم اگه غمین بود/به قول خواجه «خاطرم حزین» بود

دعا کنین که حال‌مون خوب بشه/تا شعرمون یه ریزه مرغوب بشه

مردای سرشکسته‌ی زن ذلیل!

بخشی از یک گفت و گو

ابوالفضل زرویی نصرآباد در گفت و گویی درباره طنز ، ویژگی ها و پیشینه اش در ایران نکات جالبی عنوان کرده که بخش هایی از آن را می خوانید:

اصولاً‌ یکی از بدبختی‌های بدنه طنز این است که همیشه ازش خواسته‌اند طنز سازنده بنویسد. من هیچ‌وقت نفهمیدم طنز سازنده به چه معناست. مگر ما طنز مخرّب هم داریم؟ اگر منظور هجو است که کسی با نگاه تخریبی بیاید و بخواهد یک نفر،‌ یک شهر، ‌یک نهاد یا یک گروه را از اساس نابود کند بحث دیگری‌ است. گاهی وقت‌ها احساس می‌کنم ما خودمان داریم ظرفیت‌ها را از بین می‌بریم. مثلاً ظرفیت‌های انسانی و منطقه‌ای را. مثال می‌زنم. یک زمان بحث بود که ما نباید با قومیت‌ها شوخی کنیم. با لهجه ترکی و گیلانی و عربی و... شوخی نکنیم. اما آیا واقعاً‌ کسی که مثلاً در یک برنامه کمیک تلویزیونی یا رادیویی، از یک لهجه استفاده می‌کند، می‌خواهد آن لهجه را تخریب کند؟ چطور است که دزدها و‌ قاتل‌ها و آدم‌کش‌ها و آدم‌های پست وخونخوار، چه در فیلم‌های ایرانی و در فیلم‌های دوبله خارجی، همگی پرهام و هوشنگ و کیوان و این‌ها هستند و همه‌شان هم با لهجه تهرانی آدم می‌کشند و حق دیگران را می‌خورند و دزدی می‌کنند و گردنه می‌گیرند و یکی از این‌ها ترک یا کرد یا لر نیست؟ اگر این‌طوری باشد پس من هم که لهجه تهرانی دارم، باید بروم حضرات را خفت کنم که چرا به تهرانی ها توهین می‌کنید؟! اما واقعاً کسی که فیلمی را دوبله می‌کند و به‌جای آن جک یا جو یا کارولین که آدم‌کش است با لهجه تهرانی صحبت می‌کند، می‌خواهد بگوید تهرانی‌ها آدم‌های بدی هستند؟ نه. من که هیچ‌وقت این احساس را نداشته‌ام. من فکر می‌کنم که از قابلیت‌های این گونه‌گونی و تنوع که در بافت کشور هست باید استفاده کرد. مثلاً ببینید اهالی بریتانیا که شامل انگلستان و ایرلند و ولز و اسکاتلند می‌شود، چقدر از این ظرفیت استفاده می‌کنند. لطیفه‌هایی دارند که کسانی که اهل تخصصند متوجه می‌شوند که مثلاً این‌جا این‌کلمه را چون به لهجه ایریش یعنی ایرلندی می‌گوید این معنی را می‌دهد، اما لندنی‌ها وقتی به‌کار می‌برند این معنی دیگر را می‌دهد و این کژتابی دارد و به همین دلیل این‌ها از این اختلاف زبانی استفاده کرده‌اند و جمله دو پهلویی ساخته‌اند و خودشان با درک این نکته غش‌غش می‌خندند.

چرا پای انگلیس را وسط می کشیم؟!

بدتر از این، ادعایی‌ست که در این سال‌ها خیلی باب شده که می‌گویند انگلیس‌ها آمدند و برای این‌که قومیت‌ها را به جان هم بیندازند گفتند رشتی‌ها این‌جورند، قزوینی‌ها این عیب را دارند، ترک‌ها این‌جورند، یزدی‌ها فلانند، اصفهانی‌ها بهمانند و... . من می‌گویم انگلیسی‌ها چند سال است با ایران در ارتباطند؟ اصولاً‌ ارتباط ایران و فرنگستان اگر از عصر صفویه هم شکل گرفته و موج پیدا کرده باشد و تمام کسانی هم که به عنوان سفرنامه‌نویس به ایران آمدند به خاطر ایجاد تفرقه آمده باشند، می‌شود چهارصد تا پانصد سال. عبید زاکانی از کدام انگلیسی پول گرفته که در لطیفه‌هایش خراسانی و اصفهانی و مازندرانی و قومیت‌های مختلف حضور دارند؟! آیا او هم خواسته توهین کند؟ می‌خواهم بگویم ما با این شکل و شیوه برخورد، خیلی از ظرفیت‌ها را از بین بردیم.

فرآوری: احمد رنجبر

بخش ادبیات تبیان


منابع: خبرگزاری فارس، شورای گسترش زبان و ادب فارسی، ماهنامه شعر