تبیان، دستیار زندگی
چه چیزی باعث می‌شود که یک داستانِ قدرتمند، تمام ساختار ذهن را بر هم زده و مخاطب را برای همیشه درگیر می‌کند؟
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

انسان روایت‌ساز و تعلیق در داستان


چه چیزی باعث می‌شود که یک داستانِ قدرتمند، تمام ساختار ذهن را بر هم زده و مخاطب را برای همیشه درگیر می‌کند؟

انسان روایت‌ساز و تعلیق در داستان

ذهن انسان، در برخورد با اتفاقات و سوال‌ها، به سرعت به دنبال یک روایت و یا توجیه برای آن است. انسان‌ها از زمان‌های قدیم، برای پاسخ‌گویی به سوالاتشان در تمامی ابعاد زندگی، روایت می‌ساختند. "چرا باران می‌بارد؟ دلیل زلزله چست؟" و سوال‌هایی از این دست که در قدیم، طرح می‌شدند و پاسخ‌هایی ماورائی می‌گرفتند. به طور کل می‌شود گفت که انسان‌ها پیوسته در پی تعریف حوادث دنیای اطراف بوده‌اند تا بتوانند به راحتی با آن‌ها برخورد کنند. داستان‌های اساطیر و خدایان، نمونه‌ی خوبی برای روایت‌سازی انسان‌ها در طول تاریخ است.

این مساله حتی در مسائل کوچک روزمره هم صدق می‌کند. اینکه شما برای فرداهایتان برنامه‌ریزی دارید، یک نوع روایت سازی است. وقتی بعد از ماه‌ها، نگران یکی از دوستانتان که مدت‌هاست از آن خبر ندارید، می‌شوید، به خاطر بر هم خوردن روایت‌تان است. زمانی که با او تماس می‌گیرید و می‌فهمید حالش خوب است، مرتب به دانشگاه می‌رود و هیچ مشکلی سر راهش نیست، روایتتان تثبیت می‌شود. دقیقا برای تک‌تک افراد خانواده و فامیل، روایتهای خاص خودتان را دارید. پدر، صبح تا عصر سر کار می‌رود و ماهانه حقوق می‌گیرد. برادر، در شهر دیگری برای تحصیل رفته و اوضاعش مناسب است. وقتی انسان، روایت‌هایش را کامل می‌کند، آرامشش فراهم می‌شود.

اما زمانی این آرامش به هم می‌خورد که روایت‌ها بر هم بریزد. مثلا اینکه روایت شما از برادرتان این است که هر پنج‌شنبه، تعطیلاتش را به خانه برمی‌گردد. زمانی این روایت دچار اختلال می‌شود که یک پنج‌شنبه، برادرتان به خانه بازنگردد. بنابراین، برهم خوردن این روایت، آرامش شما را بر هم می‌زند و تلاش می‌کنید تا بفهمید برادرتان چرا نیامده؟ و به این طریق، می‌خواهید روایت‌تان را کامل کنید.

بگذارید یک مثال دیگر بزنم. حس کنجکاوی را در نظر بگیرید. کنجکاوی ذاتی انسان‌ها، برمی‌گردد به ذات روایت سازشان. مثلا فکر کنید توی اتاقتان به یک نامه برمی‌خورید که نصفش پاره شده و نیست. شما سعی می‌کنید همان قسمت را بخوانید و ازش سر دربیاورید. یک چیزهایی را می‌فهمید اما ناقص است. این مساله آرامش شما را بر هم می‌زند. چون شما به روایتی دست پیدا کرده‌اید که ناقص است. و از آنجا که ذات انسان، روایت‌ساز است و برای هر چیزی باید روایتی بسازد، باعث ناآرامی شما می‌شود.

وقتی دو نفر، قرار زندگی مشترک می‌گذارند. برای خودشان روایت‌هایی مشترک می‌سازند. برنامه‌های آینده و رویاهایشان، همان روایت‌هایشان هستند. زمانی که فرد، دچار شکست در رابطه می‌شود. تمام روایت‌هایش بر هم می‌خورد. به میزانی که این روایت‌ها، تاثیرگذار و بزرگ بوده باشند، بر هم خوردن تعادل روحی و آرامش فرد هم، بزرگ‌تر و عمیق‌تر است.

فردی که دچار شکست عشقی شده، به روانشناس مراجعه می‌کند، چون بتواند روایت‌های ناقص و به هم ریخته‌اش را نظم ببخشد. دقیقا کار روانشناس این است که روایت‌های ناقص را ترمیم کند و گاهی روایت‌های جدیدتری بسازد. تا زمانی که فرد نتواند روایت‌هایش را ترمیم و تنظیم کند، تعادل و آرامشش برنمی‌گردد.

یک انسان سالم، حتی برای روابطش هم روایت‌های متفاوت دارد. شما برای برخورد با معلم دینی و معلم ورزش خود، قطعاً یک نوع روایت ندارید و برای هر کدام تعریف‌ها و روایت‌های خاص خودتان را دارید. برای برخورد با اعضای خانواده، فامیل، همسایه، دوستان و افراد جامعه، هر کدام روایت‌های جداگانه‌ای در نظر گرفته‌اید. عقب مانده‌های ذهنی، کسانی هستند که دچار آشفتگی روایت هستند و توانایی روایت‌سازی ندارند. برای همین است که در برخورد با افراد جامعه، یا پیش‌آمدها نمی‌توانند رفتار ثابت و حساب شده‌ای داشته باشند.

حالا می‌خواهیم به نقطه اصلی‌مان برسیم. یعنی تعلیق در داستان. تعلیق به معنی ایجاد سوال است. به طور کلی، دو نوع تعلیق در داستان وجود دارد.

1- تعلیق فرمی: این تعلیق در روساخت اثر به وجود می‌آید. با توجه به جابه‌جایی روایت‌ها و اتفاقات داستان، می‌شود تعلیقی به وجود آورد تا مخاطب را فقط تا پایان اثر با خودش همراه کند و جلو ببرد. اینکه داستان طوری شروع شود که برای مخاطب سوال به وجود آید و رفته رفته مخاطب را تا پایان داستان بکشاند، یعنی تعلیق فرمی اثر موفق است. معمولا داستانها اتفاق محور، در تعلیق فرمی بسیار موفق عمل می‌کنند. به این دو جمله، توجه کنید.

1:   به آن‌ها بگو مرا نکشند، خوستینو! برو به آن‌ها بگو. محض رضای خدا. به آن ها بگو. (خوان رولفو، 1384)

2:   ساچی، پسر نوزده ساله‌اش را در خورِ هَنَلی از دست داد. (موراکامی، 1390)

شروع دو داستان قدرتمند با این جمله‌ها ذهن را دچار سوال‌های متعددی می‌کند. اینکه شخصیت‌ها هر کدام در مواجهه با کدام اتفاق هستند و در چه موقعیتی قرار دارند؟ بنابراین داستان را ادامه می‌دهیم تا بفهمیم جریان از چه قرار است.

همانطور که گفتیم، این جمله‌ها به شما روایاتی ناقص اضافه می‌کنند و چون به دنبال کامل کردن آن روایت ناقص جدید در ذهن خودتان هستید، این است که داستان را ادامه می‌دهید تا روایتتان را کامل کنید

چنانچه نویسنده، باهوش باشد، شما را به همین شکل تا پایان داستان می‌کشاند. این اهمیتِ تعلیق فرمی است، که دست می‌گذارد روی یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های ذات انسان.

داستان‌های هزارویک شب، کامل‌ترین و بهترین مثال برای اینگونه تعلیق است. شهرزاد، هر شب یک روایت ناقص به پادشاه اضافه می‌کند و از آنجا که پادشاه نمی‌تواند با یک روایت ناقص، آرام بگیرد، پیوسته به دنبال کامل کردن آن است. تا فردا شب صبر می‌کند به امید اینکه روایتش را کامل کند و همینطور شبهای بعد.

2- تعلیق مسئله: این تعلیق، ارتباطی به روساخت ندارد. مهم‌ترین ویژگی هنر، ایجاد سوال و وسعت بخشیدن به آن است. یک اثر هنری، به مسئله‌ای پاسخ نمی‌دهد، بلکه سیطره‌ی یک سوال را وسعت می‌بخشد. نویسنده قدرتمند، -در داستانش-  نگاهی جدید به دنیا دارد و شما زمانی که این داستان را مطالعه می‌کنید، با توجه به قدرت اثر، روایت‌های سطحی‌تان از بین می‌رود و یک روایت جدید در شما به وجود می‌آید. روایتی که پاسخ نمی‌دهد، بلکه سوال را بیشتر و بیشتر باز می‌کند.

در مرحله‌ی آخر، یک داستان قدرتمند روایت‌های شما را بر هم می‌ریزد و یا جابه‌جا می‌کند. این مساله باعث می‌شود یک نوع درگیری درونی به وجود آید و شما را وادار به فکر و واکنش کند. گاهی یک داستان، به گونه‌ای دست روی روایت‌های شما میگذارد که ممکن است ساختار پیشین ذهن را نابود کرده و تا ابد، ذهن را درگیر کند. همین درگیری باعث مستحکم شدن ساختار جدید ذهن و پرورش آن خواهد شد. توبیاس وولف، در داستان "شب مورد نظر"، دقیقا مخاطب را در شرایطی سخت و سوال برانگیز قرار می‌دهد. روایت یک سوزنبان قطار که قصد دارد پل را برای عبور قطار پورتلند، پایین بیاورد، ناگهان متوجه غیاب پسر کوچکش می‌شود که در موتورخانه است. یا باید همان‌موقع پل را پایین آورد که در این صورت پسرش کشته می‌شود و یا قطار با تمام مسافرانش به داخل رودخانه می‌افتد. در پایان کار، جواب کاملا دقیقی به این مساله نمی‌دهد و ذهن مخاطب را درگیر این مساله می‌کند که اگر در چنین موقعیتی باشد چه تصمیمی می‌گیرد.

داستان‌هایی با پیرنگ مدرن و پایان باز، این سرگشتگی و عدم قطعیت را به حداکثر می رساند. شما را در یک موقعیت فوق العاده حساس و درگیر کننده قرار می‌دهد و قبل از اینکه به جای خاصی برسد، شما را در آن موقعیت رها می‌کند. در آن لحظه شما با موقعیتی سوال برانگیز روبرو هستید که روایت‌های شما را مختل کرده و آرامش شما را بر هم زده. برعکس، روایت‌های سنتی فقط به دنبال بست دادن روایت‌ها و پیاده کردن روایت‌های خود بر مخاطب است. در این نوع روایت، نویسنده قاطعانه ادعا می‌کند باید روایت‌ات را اینطور تغییر دهی و عملا نتیجه گیری می‌کند و یا حتی پند و اندرز می‌دهد. اما در روایت مدرن شما به شدت درگیر آن موقعیت می‌شوید و شاید تا زنده هستید درگیر ترمیم آن روایت باشید. حتی اگر شخصیت داستان، تصمیم نهایی را بگیرد، اما نویسنده، داستان رو طوری به پایان می‌رساند که مخاطب درگیر شود و معلق بماند که واقعا چه چیزی درست است. نویسنده، با احترام کامل به همه‌ی روایت‌ها، مخاطب را در موقعیتی قرار می‌هد و می‌گوید گاهی اینگونه ببین و فقط روی آن فکر کن و در نهایت خودت آن را کامل کن. اصلا شاید به جایی رسیدید که فهمیدید هیچ ترمیم و تکامل دقیقی برایش وجود ندارد. شاید این، مهمترین وظیفه‌ی یک داستان قدرتمند باشد. اینکه ذهن را به شدت درگیر یک روایت می‌کند و درگیر باقی می‌گذارد.

بخش ادبیات تبیان

منابع:

• موراکامی، هاروکی. (1390)، «چاقوی شکاری- خورِ هَنَلی»، ترجمه مهدی غبرایی، مشهد: نیکو نشر

• رولفو،خوان.(1384)،«دشت سوزان-به آن‌ها بگو مرا نکشند»،ترجمه فرشته مولوی،تهران:نشر ققنوس

• وولف، توبیاس. (1390)، «شب مورد نظر»، ترجمه منیر شاخساری، تهران: نشر چشمه

منبع: منتشر شده در مجله‌ی شهروند کانادا (شهرگان)- فرحان نوری