ریشه های درخت زندگی
نگاهی به فیلم «به سوی شگفتی» ساخته ترنس مالیك
ترنس مالیك تنها با گذشت دو سال از ساخت «درخت زندگی» و در یك چشم به هم زدن با فیلم دیگر خود بازگشته است.
تماشای «به سوی شگفتی» پیش از هرچیزی یادآور نكتهیی بدیهی است: سینما برای برخی از فیلمسازان تنها بهانهیی برای نمایش تصاویر دغدغهها، آرزوها و چیزهایی است كه موجب رضایت و آرامش دلخوشی خود خودشان میشود و شاید تماشاگر و جهانی كه درش زیست میكند كمترین دلیل برای ساخته شدن آن آثار باشند. فیلمهایی كاملا مربوط به دنیای ذهنی سازندگان كه حال میتواند برای تماشاگر هوای تازهیی باشد و دریچهیی نو برای نگریستن به پیرامونش یا به آسانی تردشان كند. همانطور كه مثلا لینچ به نمایش تصاویری غریب و كابوس گونه و خلق رازآلودگی اصرار میورزید و در حرفهایش تعریفی دیگر از مفهوم زیبایی داشت ، یا برخی از فیلمسازان به شكنجه بازیگران اصرار میورزند كه در متعالیترین شكلش فن تریه و در سطوحی دیگر یك دو جین فیلم ژانر وحشت (سری فیلمهای «اره» و «كشتار با اره برقی در تگزاس») كه هر ساله ساخته میشود، یا فلینی كه سرانجام «شهر زنان» را در ستایش و نكوهش و اصلا پدیده «زن» ساخت یا كیارستمی كه به ماشین و گفتوگوهای دو نفره در حال حركت و رانندگی و جاده و توصیههایی نغز و جملات نصیحت گونه از زبان شخصیتهایش درباب روابط انسانی علاقه دارد؛ مالیك هم شیفته مجموعهیی از تصاویر است.
«به سوی شگفتی» بهیادتان میآورد كه مالیك دوست دارد بازیگرش را در دل طبیعت رها كند و و او را به جست و خیز و رقص وا دارد. او از تعریف سرراست قصهاش طفره میرود و از نمایش مرتع و مرغزار و راه رفتن شخصیتها و لمس ساقههای گندم لذت میبرد.
فیلمی كه میتواند به عنوان طرف دوم داستان «درخت زندگی» به شمار آید و همچنین اینكه فیلمی شجاعانه و زیباست كه به دور از هرگونه شعار و بدون كنایه و صریح به مفاهیمی چون عشق و خدا میپردازد و مهمتر اینكه میگوید كه با نبود هر كدام از این عناصر چه اتفاقی برای ما انسانها خواهد افتاد؟ «به سوی شگفتی» آن جاهطلبیهای دیوانهوار و با شكوه «درخت زندگی» را ندارد و حتی بازیگری كه بتواند با براد پیت برابری كند هم در اختیار نداشته است.
فیلم، داستان یك عشق و عاشقی محكوم به شكستی است كه به هیچوجه راه بازگشت ندارد. بن افلك در نقش نیل است. یك مهندس امریكایی خوش تیپ با چهرهیی سرد كه در پاریس با مارینا (با بازی اولگا كوریلنكو) دختر سر زنده و احساساتی، روابطی دارد. وقتی كه آنها به «مونت سنت میشل» در نورماندی میروند، شیفته زیباییهای این جزیره میشوند.
زبان بصری مالیك اینبار گویاتر و واضحتر است: روایت نجواگونه فیلم، یك موسیقی متن پرفراز و فرود و یك فیلمبرداری پرجلوه، متلاطم و دوار كه با سكانسهای خارجی بیكلام همراهی میكند؛ سكانسهایی كه اغلب شامل غروبهایی مهآلود و روشناییهایی خیرهكننده میشوند (به گونهیی كه حتی در جایی از فیلم یكی از كاراكترها میگوید: خورشید درست در چشمان من است) و بله گاهی اوقات بیش از اندازه با فیلم آشناپنداری میكنیم و مالیك در موقعیتهایی به تكرار خود پرداخته است.
مالیك باز هم با بیاحتیاطی و بدون هیچ درنگی فیلم را ساخته مثل پرندهیی كه روی شاخه درختی پریده و باعث شده هر لحظه امكان شكسته شدن شاخه وجود داشته باشد. وقتی نمایش «به سوی شگفتی» در فستیوال فیلم ونیز به پایان رسید، همان توفان همیشگی هو كردن و گله كردن به وجود آمد. اینجا با مالیك چنین رفتاری میشود، در حالی كه بیمزهترین و كسلكنندهترین فیلمها به راحتی با سكوت همراه با احترام روبهرو میشوند. من فقط میتوانم بگویم كه نسبت به هیجان و ایدهآلگرایی فیلم واكنش نشان دادم.
فیلم، داستان یك عشق و عاشقی محكوم به شكستی است كه به هیچوجه راه بازگشت ندارد. بن افلك در نقش نیل است. یك مهندس امریكایی خوش تیپ با چهرهیی سرد كه در پاریس با مارینا (با بازی اولگا كوریلنكو) دختر سر زنده و احساساتی، روابطی دارد. وقتی كه آنها به «مونت سنت میشل» در نورماندی میروند، شیفته زیباییهای این جزیره میشوند.
مارینا زمزمه میكند: «ما به سوی شگفتی صعود كردیم.» نیل با خلق و خوی راحت و ملایم خویش، با دختر 10 ساله مارینا كه از رابطه قبلیاش كاملا كنار آمده و به آنها پیشنهاد میدهد كه در خانه او در امریكای میانه زندگی كنند. اما رابطه آنها با رفتن به امریكا دچار مشكلاتی میشود و نیل از یكی از دوستان دوران كودكیاش به نام جین (با بازی ریچل مك آدامز) با اطلاع میشود. در موازات این جریان یك كشیش به نام پدر كوینتانا با بازی خاویر باردم وارد داستان میشود كه وجدان و آگاهی او فیلم را وارد شكل و شمایل امریكاییاش میكند و او با به میان كشیدن یك بحران اعتقادی به آزمایش دردناك خوشبختی نیل و مارینا میپردازد.
محلیها دقیقا نمیدانند چطور با مارینا برخورد كنند، اما به طور مشخص، این نیل است كه كاری میكند كه به كشمكش و تقابل جامعه اطرافش با او منجر شود. او شروع به تحقیق درباره نشست زمین در منطقه و مشكلات مربوط به سطح آبهای زیرزمینی میپردازد؛ مسائلی كه ممكن است قابلیت زیستی كل منطقه را زیر سوال ببرد. مردم اطراف به او میگویند كه كارهایش باعث نگرانی آنها شده. یكی از اهالی میگوید كه حتی رفتار سگش عجیب و غریب شده است. با وجود اینكه مالیك زیبایی و شكوه را در هر كجا با هر شرایطی كشف میكند، یك مشكل ابتدایی با خود خاك امریكا وجود دارد كه این زیبایی را خدشهدار میكند. بحران اعتقادی باعث پژمردگی نیل و مارینا شده است. احتمالا قصد مالیك ایجاد نوعی قافیه و هموزنی با سكانس ابتدایی فیلم در مونت سنت میشل بوده است كه در آن، این زوج در گل و لای میدویدند و جست و خیز كنان زیر پاهای خود بالا و پایین رفتن خاك و گل را احساس میكردند. آن صحنه بسیار سر زنده و احساسی بود و حالا در امریكا بیوفایی زمین نشان داده میشود كه چقدر میتواند آزاردهنده باشد.
ویزای مارینا تا ابد اعتبار ندارد و تصمیمگیری درباره ازدواج نباید به تاخیر بیفتد و این درست موقعی است كه هر دوی آنها به اینكه آیا امریكا جای مناسبی برایشان است، شك كردهاند و اینجاست كه جین وارد داستان میشود و مالیك با جادوی خود یك سكانس با شكوه از روابط عاشقانهیی دیگر را رو میكند.
آیا تعهد به تكهمسری، نشان از اعتماد بیچون و چرا به خداست و آیا در كشاكش با زیباییهای اسرارآمیز زندگی، این اعتماد میتواند موفق بیرون بیاید؟ یا عمل به آن، فقط یك اشتباه وحشتناك است؟
در بهترین حالت باید گفت كه این حماسه سرایی سینمایی مالیك، باشكوه و جذاب است. مالیك در لحظاتی كه مردد بوده، خودش را تكرار كرده، اما در نهایت فقط آن چیزی كه در ذهن او درخشیده و لذتبخش است، در فیلم به چشم میآید.
بخش سینما و تلویزیون تبیان
منبع:روزنامه اعتماد