تبیان، دستیار زندگی
زندگی نامه شهید عباس عسگری به روایت برادر زاده اش
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

عمو عباس


زندگی نامه شهید عباس عسگری به روایت برادر زاده اش

شهید عباس عسگری

عمو عباس ما از بچگی عادت داشت که به بقیه کمک کند مثالا اگر پیرزنی در خیابان باری داشت او برایش به خانه اون شخص میبرد سر انجام عمو عباس از 16 سالگی پا به جبهه ها گذاشت در روزی دیدند که عباس نیست نگران شدند و تا حدود ساعت5 بامداد به دنبالش میگشتند و دیدند که یکی از سمت سنگر عراقی ها میاید و حتی با کلی اسلحه وقتی نزدیکتر شد دیدند عباس هست او به سنگر دشمن رفته بود و سلاح آورده بود. همه تعجب کردند چون عمو عباس در بچگی بسیار ترسو بود اما الان در این تاریکی به اونجا رفته سرانجام عموی ما فرمانده گردان گروه تخریب شد .

کارشان این بود که در هنگام تاریکی شب پا به میدان مین بگذارند تا راه را برای سربازان باز کنند که عموی من در عملیات والفجر4 در سن 18 سالگی به شهادت رسید.

نحوه شهادت شدن شهید عباس عسگری: در عملیات والفجر4 با گروه تخریب چی ها وارد میدان شدند و او به تخریب چی ها گفته بود که هر مین را که نتونستند خنثی کنند دوباره درش را ببندند و به فرماندشان که عمویم باشه خبر بدهند که مثلا این مین اینطوری کردمش  اما.... اما یکی از افراد تخریب چی نمیتواند مین را خنثی کند و همین طوری بدون این که اطلاعی به عمویم بدهد که این مین را اینطوری سراغ مین بدی رفت وقتی عمویم آمد که مین را خنثی کند اطلاعی نداشت که مین دست کاری شده و تا آمد مین را خنثی کند مین ترکید و چهره زیبای عمویم سیاه شد و دستانش مانند دستان سرور و سالارش از تن جدا شد

روحش شاد

شعر درباره ی شهید عباس عسگری نام شعر :(عمو عباس)

از بچگی ورد لبش عباس بود

نام با صفای آقام روش بود

عشق داشت در صحنه های کربلا

هم رکاب سرور و سالار بود

عمو عباس بود عشق به جبهه ها

مرد جنگ و خون و صحنه ها

در جریان رگش خون علمدارش بود

عمو عباس بود و یه سبد معرفت

یه بغل عشق و عظمت به وطن

در نگاهش رفتنی در کار بود

بوسه آخر چقدر دردناک بود

سینه مادر پر از غم ها بود

چهره خواهر چقدر سوزناک بود

در نگاه عباس برگشت نبود

وای مادر این نگاه سخت نبود؟

قدم به دالون در حیاط گذاشت

بدرقه چشای مادرو به جای پاش گذاشت

قدم به خاکریزا گذاشت

مین روی پاش گذاشت

دست عباس از تن جدا شد

چهره زیبای عموم سیاه شد

مین توی دستش چه جوری خنثی شده

فرشته ها طبق طبق گل میارن

برای بردن عموم عجله دارند

نفسهای آخرش میاد

لبخند ملیحش گوشه اون لباش میاد

سلام میده به سرورش سالار و عشق و رهبرش

عمو عباس یادت باشه تو کربلا

نماز حاجات بخونی برای ما...

دست عموم یارتون

علمدار نگهدارتون

بخش فرهنگ پایداری تبیان


منبع: وبلاگ شهید عسگری