رمزگشایی از مأمور 007
گفتوگو با سام مندس، كارگردان فیلم اسكای فال
درست در 50 سالگی مأمور 007 و در بیستوسومین فیلم از سری آثار جیمزباند، سام مندس پشت دوربین قرار گرفت تا این بار باندی کاملا متفاوت خلق شود.
فیلمهای جیمزباند از «دکترنو» و «از روسیه تا عشق» گرفته تا «کازینو رویال» به حادثهپردازی و ماجراجویی متکی بودهاند و مندس در «اسکای فال» کمتر از استاندارد فیلمهای باند سراغ اکشن رفته است. تیپسازی و خطکشیهای مرسوم هم جای خود را به زاویه دیدی داده که به جای قهرمان و ضدقهرمان کلاسیک، نگاهی انسانی به کاراکترها دارد. دانیل کریک در این فیلم، ابرقهرمانی دستنیافتنی و شکستناپذیر نیست و مندس آشکارا بر نقاط ضعفش تأکید کرده و ترجیح داده باند بیشتر یک انسان باشد تا یک سوپر قهرمان. ساممندس، کارگردان فیلمهای متفاوتی چون «جاده تباهی»، «راه انقلابی» و «ما دور میشویم» به عنوان فیلمسازی متعلق به سینمای روشنفکرانه سراغ یکی از موفقترین پدیدههای سینمای عامهپسند در نیمقرن اخیر رفته و توانسته بین مناسبات حرفهای و دلمشغولیهای شخصیاش تناسب و تعادلی ایجاد کند. به همین دلیل آخرین فیلم جیمزباند هم هنری است و پر از جزئیات و ظرافتهای شخصیتپردازانه و هم تجاری و برخوردار از تعلیق و هیجان و حادثه. در گفتوگویی که پیشرو دارید مندس در پاسخ به سۆالاتی دقیق و مفصل، جوابهایی مستدل و خواندنی داده است.
چه شد که سازنده «راهی که میرویم» تصمیم گرفت یک فیلم «باند» را کارگردانی کند؟ اصلا چه شد که تصمیم گرفت شانس خود را در چنین تجربهای بیازماید؟
پاسخ سۆالتان بسیار ساده است. زیرا مندس هم یک انگلیسی تمامعیار است؛ فیلمسازی که هشت سال در آمریکا زندگی کرده اما افتخار میکند که برای استفاده از فرصت ساخت یکی از پرطرفدارترین فیلمهای انگلیسی اصیل به زادگاهش بازگشته و از سهیم بودن در پروژهای که به نوعی از زمان رویداد المپیک لندن در تابستان، یک رنسانس بریتانیایی محسوب میشود، بهخود میبالد. مندس هم مثل هر انگلیسی دیگری با عشق به داستان آشنای جیمزباند بزرگ شده است و تمام تلاشش را بهکار گرفته است تا در سومین نقشآفرینی دانیل کریک، کاراکتر کارآگاه دوستداشتنی را به بهترین شکل بازآفرینی کند. میدانید، جالب است که خود دانیل در گفتوگویی درباره شخصیت باند به من گفت: باند شخصیت بسیار جالب و پیچیدهای دارد و بهنظر من بهواسطه شیطنت، شوخطبعی و سرگرمکنندگی اوست که کاراکترش تا به امروز ماندگار و در عین حال دوستداشتنی مانده است.
تقریبا در اواخر فیلم است که «ام» در صحنهای خطاب به تنیسون میگوید: دلیل اهمیت این مرد همین است! دیالوگی که بهنظر میرسد نوعی ماموریت و بهعبارت بهتر مسئولیت برای باند ایجاد میکند و به نوعی برای او الزام و تعهد به بار میآورد. در دو فیلم مدرن دیگری که در سالهای اخیر از سری فیلمهای باند دیدهایم، هیچگاه تعمدا صفتی به شخصیت او نسبت داده نشده است! در واقع این کاراکتر آنقدر عمیق و ریشهدار و اصیل است که نیازی به تعریف و واکاوی ابعاد شخصیتیاش نیست اما قطعا مندس دیالوگی را بدون فکر و هدف در سناریو نمیآورد.
به عقیده من هر دو فیلمی که مدنظر شماست از فضا و حال و هوای اصلی اثر فاصله گرفتهاند. من دراسکای فال تلاش کردهام تا همان MI6و لندن 50سال قبل، یعنی حالوهوایی که نخستین جیمزباند در آن متولد شد را به تصویر بکشم و به همان شخصیت با ویژگیهای مثبت و منفیاش نزدیک شوم. در دو فیلم دانیل کریک، با حذف کاراکترQ و همچنین مانی نپی فضا بهمعنای روح واقعی اثر، به حاشیه رانده شده و به عقیده من اکنون «ام» دراسکایفال کاراکتری بهمراتب قویتر و در عین حال ابهامبرانگیزتر است و نکته جالب توجه درباره شخصیت او این است که این شخصیت در مکان ریشه ندارد. البته باید بگویم که هدف از خلق این کاراکتر جدید تا حدی به تمایل من برای حفظ سرویس اطلاعاتی بهعنوان یکی از المانهای اساسی قصههای باند بر میگردد اما چرا باند پس از گذشت نیم قرن هنوز وجود دارد و چرا هنوز فیلمهایی درباره او ساخته میشود و اصلا چرا ما هنوز به تماشای اینگونه سینمایی علاقهمندیم؟!! به عقیده من یکی از عمدهترین دلایلش شوخطبعی و شیطنتی است که با زیرکی و ظرافتی که در عمق شخصیت جدی کارآگاه باند تعبیه شده است؛ ویژگیای که نه فقط باند که بیشتر انگلیسیها کم و بیش از آن برخوردارند. به همینخاطر است که هیچ مخاطبی مثل یک انگلیسی تمامعیار و اصیل نمیتواند این دیالوگ را دریابد که ما دیگر مثل گذشتههایی که آسمان و زمین را جابهجا میکردیم، نیستیم! بدون تردید این جمله این معنا را در ذهن یک بریتانیایی تداعی میکند که؛ حتی در 50سال اخیر که سر و کله باند در سینما پیدا شده، از تأثیر شما بهعنوان یک قدرت جهانی کاسته شده است! پس چرا هنوز ادامه میدهید؟ چرا هنوز خودتان را درگیر آن میکنید؟ فیلم ما میکوشد تا به تفصیل به هر دو بعد این پرسش پاسخ گوید البته بدون آنکه تعمدا یا متعصبانه خود را به ایدههای منفی درباره باند محدود کند. چنانچه سناریو در جایی خطاب به این کاراکتر محبوب میگوید؛ تو دیگر خیلی پیر شدهای، این بازی یک مرد جوان و پرانگیزه میطلبد! برو استراحت کن و کار را به جوانترها بسپار. دیگر وقت بازنشستگی توست!
ساممندس، کارگردان فیلمهای متفاوتی چون «جاده تباهی»، «راه انقلابی» و «ما دور میشویم» به عنوان فیلمسازی متعلق به سینمای روشنفکرانه سراغ یکی از موفقترین پدیدههای سینمای عامهپسند در نیمقرن اخیر رفته و توانسته بین مناسبات حرفهای و دلمشغولیهای شخصیاش تناسب و تعادلی ایجاد کند.
درباره شیطنت شخصیت باند صحبت کردید. بهنظر میرسد که در دو فیلم اخیر باند سعیشده تا این شخصیت بهعنوان یک کاراکتر مدرن و سیاه ساخته و پرداخته شود. چرا احساس کردید که باید از این روند فاصله بگیرید و باند را به آنچه از ابتدا در شخصیتش پررنگ بود، نزدیک کنید و بارقههای طنز، شوخی و شیطنت ذاتی را در وجود او روشنتر و آشکارترسازید؟
البته من به این تغییر اینطور نگاه میکنم. شاید من و دانیل در ایجاد این رویکرد تازه کمی سلیقهای عمل کرده باشیم. بهنظر من کافی نیست که باند کاراکتر منحصربهفردی باشد که مدام در تلاش و تکاپو برای یافتن سرنخ یا ردی از متهم یک پرونده است. به عقیده من باند یک شخصیت پیچیده و جالب دارد که راز ماندگاری آن تا امروز همین شیطنت و شوخطبعی اوست. دو فیلم قبلی این تنوع را از شخصیت گرفته بودند و آن را تکبعدی و یکنواخت کرده بودند. در حقیقت شیوه شخصیتپردازی آنها، حس صمیمیتی که بهواسطه آن مخاطب از باند انتظار حتی یک چشمک داشته باشد را هم از او میگرفت و به عقیده من این یکجانبهنگری و خساست در دمیدن روح به کاراکتر، همان پاشنه آشیلی است که کل مجموعه را به باورناپذیری یا حداقل عدمارتباط صمیمانه با مخاطب دچار کرده است. دراسکایفال حداقل میتوانید ویژگیهای متفاوتی از دانیل را در نقش باند ببینید. بهنظر من شوخطبعی در فیلم موقعیتی است و تابع سناریو! ما در این فیلم تلاش کردهایم که این شیطنت را بهعنوان یک گزینه ممکن امتحان کنیم.
در مصاحبهای از شما نقل شده که بتمنهای کریستوفر نولان، الهامبخش شما در ساخت این اکشن پلیسی بودهاند. به عقیده من ریشه این الهام یا پیوند را میتوان در دو کاراکتر ضدقهرمان سیلوا و جوکر در «شوالیه تاریکی» جستوجو کرد؛ چرا که هدف هر دو آشوب و اغتشاش است و انگیزههای هر دو در زمان مبهم و نامأنوس. خودتان بگویید آیا این کاراکتر در پرورش باند، الهام بخش شما بوده است؟!
من فکر میکنم که هیث لجر با نقشآفرینی درشوالیه تاریکی یکی از بهترین و ماندگارترین نقشهای قرن 21 را به نام خود ثبت کرده است؛ اجرایی بهمراتب تأثیرگذار که از ذهن و خاطره هیچ سینمادوستی پاک نخواهد شد. اما بهنظر من این فیلم بهمراتب ازاسکای فال سیاهتر است. شاید به همینخاطر هم هست که به یک فیلم خیلی مهم تبدیل شده. شوالیه تاریکی ثابت کرد که میتوان فیلمی جدی ساخت، بدون آنکه از هیجان یا شور و شعف مخاطب و همه آنچه از یک ژانر پلیسی- معمایی انتظار دارد، کاست. بهنظر من فیلم نولان درباره دنیایی است که من در آن زندگی میکردم و در واقع در شهر نیویورک اتفاق میافتد و همین ویژگی برجستهای است که نولان و نویسندگان سناریو شوالیه تاریکی، پایههای موفقیت خود را بر آن بنیان نهادند. من این فیلم را بهعنوان یک مخاطب عادی تماشا کردم و باید بگویم که فقط مرا تحتتأثیر قرار نداد بلکه تا چند روز مسخ آن شده بودم. پس از آن بازی برای من تغییر کرد. اما درباره تأثیر آن بر روند کارم در پروژه باند، باید بگویم که لحن و فضای قصه و اساسا میزانسن دو فیلم، با هم تفاوت عمده و ریشهای داشت. شوالیه تاریکی یک فیلم بینهایت سیاه بود اما من داشتم یک فیلم جیمز باندی میساختم که بهنظر خودم شوخطبعی و شیطنت جزو لاینفک و لازمه بیچون و چرای آن بود. این درست مثل آن بود که انگار بهدنبال راهی میگشتم که قصه و شخصیتها را با تمام مختصاتی که برایشان درنظر داشتم، در چارچوب دنیای واقعی بگنجانم و در عین حال نیز بتوانم آن را کمی جدیتر کنم.
بخش سینما و تلویزیون تبیان
منبع:همشهری