تبیان، دستیار زندگی
قهرمانان او دلنشینند. یعنی به دل می‌نشینند وتوی ذوق نمی‌زنند. ما با آنها احساس راحتی می‌کنیم و گویی بخشی از وجود ما هستند که در کتاب‌ها و قصه‌های مرادی کرمانی بروز و تبلور بیرونی پیدا کرده اند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

مشکل بزرگ جامعه‌ی ما ریا است

گپ‌وگفت با مرادی کرمانی در شصت و هشتمین سالروز تولدش


قهرمانان او دلنشینند. یعنی به دل می‌نشینند وتوی ذوق نمی‌زنند. ما با آنها احساس راحتی می‌کنیم و گویی بخشی از وجود ما هستند که در کتاب‌ها و قصه‌های مرادی کرمانی بروز و تبلور بیرونی پیدا کرده اند.

مرادی کرمانی

16شهریور ماه تولد هوشنگ مرادی کرمانی است. مردی که بی‌هیچ ادعا و پز روشنفکرانه‌ای سهمی جدی بر نسلی از ما گذاشت.

نوشته‌های او، زاویه نگاهش به زندگی و قهرمانان شیرینی که می‌آفریند، همه و همه بذری از طرب و ابتهاج را در روح و روان آدمی جاری و ساری می‌سازند.

قهرمانان او دلنشینند. یعنی به دل می‌نشینند وتوی ذوق نمی‌زنند. ما با آنها احساس راحتی می‌کنیم و گویی بخشی از وجود ما هستند که در کتاب‌ها و قصه‌های مرادی کرمانی بروز و تبلور بیرونی پیدا کرده اند. در زمانه‌ای که همه به هم می‌پرند و هر کسی قصد دارد به قول مولوی دیگری را بدرّاند، و به قول اخوان «پشک بن‌های پلیدی» از هر سو در حال رویش اند،نوشته‌های مرادی کرمانی آب سردی است بر عطش سیری ناپذیر خشکی و یبوست روزگار ما. طنز نهفته در تار و پود قصه های او ضمن آنکه فضایی واقعگرا از زندگی دور و برمان را به ما نشان می دهد ، ما را با فراز و فرود زندگی همنوعان و هموطناننمان آشنا می سازد و آرمان گرایی کورکورانه و آرزوهای دور و دراز را اگرچه در ذهن کودکانه مان پذیرفتنی می کند،امادر کنارش ما را با دنیای واقعی زیست و زمانه مان نیز مواجهه می‌دهد و بی رحمی‌ها و نداری‌ها و ساختن با این نداری‌ها را به ما می‌آموزد و ذره ذره در وجودمان به یادگار می‌گذارد.

امیر حاجی صادقی دست اندرکار چاپ کتابی است که بخشی از کتابش گپی است با استاد مرادی کرمانی. این مطلب با تغییراتی از آن منبع ارائه می شود.

تمایز قصه‌های مجید از بقیه آثارش:

شما هم وقتی بچه دارید یک بچه بالاخره شیرین‌تر و جذاب‌تر از بقیه می‌شود. اگر قصه‌های مجید موفق شد یک دلیلش فراگیر شدن آن بود. صبح‌های پنج‌شنبه هر هفته مجید از رادیو پخش می‌شد و بسیار فراگیر بود. آن‌طور که می‌شنیدم موفق‌ترین برنامه‌ی رادیویی آن زمان بود.

می‌توانم چند خاطره‌ی جالب برایتان تعریف کنم. مثلاً دکتری بود که پنج‌شنبه‌هایش را وقف ویزیت بیماران فقیر می‌کرد و پولی نمی‌گرفت. بنابراین پنج‌شنبه‌ها مطب‌اش پر از انواع بیماران سرماخورده و اسهالی و... بود. از صبح شروع می‌کرد به مریض دیدن ولی ساعت 10:30 تا 11، نیم ساعت در را می‌بست و کسی را ویزیت نمی‌کرد و از یازده دوباره شروع می‌کرد. این موضوع باعث کنجکاوی بیماران شده بود که دکتر این نیم ساعت چه می‌کند، صبحانه می‌خورد، استراحت می‌کند و... خلاصه غر می‌زدند تا این‌که یک بار دستیار پزشک به آن‌ها گفت دکتر هر هفته در این ساعت باید قصه‌های مجید گوش دهد و مریض‌ها هم گفتند که هر هفته گوش می‌دهند و این هفته به خاطر مریضی آن‌جا آمد و نتوانسته‌اند گوش دهند. نتیجه این شد که از هفته بعد دکتر ساعت ده و نیم به میان مریض‌ها می‌آمد و تا نیم‌ساعت با هم قصه‌های مجید گوش می‌دادند. و دوباره از ساعت یازده کار ویزیت مریض‌ها را ادامه می‌داد.

وقتی انتشار قصه‌های مجید شروع شد چندتایی هم در مجله‌ها چاپ شد. از همان آغاز انتشار جای خود را باز کرد چون نصیحت مستقیم نداشت و هم‌چنین ایدئولوژیک نبود.

(مرادی ناگهان می‌خندد و می‌گوید:)دوستی داشتیم خانم و بچه‌ای چهار پنج‌ساله داشت. یک‌روز همدیگر را دیدیم.خانمش گفت: «آقای مرادی! ما این بچه را از شما داریم.» و من تعجب کردم و گفتم خانم این‌چه حرفی است که می‌زنید و او خندید و گفت اوایل پخش قصه‌های مجید از شوهرش قهر کرده بود و می‌خواستند جدا شوند. حتی کارشان به دادگاه کشیده بود. تا این‌که رادیو شروع کرد که قصه‌های مجید را پخش کند و او و شوهرش علاقه‌مند شده بودند و هر هفته گوش می‌کردند و این ماجرا باعث شد کم‌کم آشتی کنند و حالا هم این بچه را دارند. منظورم این است که یک داستان تا این حد می‌تواند تأثیرگذار باشد و زندگی مردم را دستخوش تغییرات کند. فقط باید جذاب و قوی باشد. البته من یک شانس هم داشتم و آن سوژه‌های زیاد بود. چون از کل یکصد و بیست داستان، من سی و هشت داستان را گزینش کردم و چاپ کردم. یعنی تعداد زیادی را در گزینش حذف کردم. همین باعث شد داستان‌های گزیده‌تر و یک‌دست‌تر و قوی‌تر را در مجموعه داشته باشیم. این مهم است که داستان‌ها با مردم رابطه‌ای قوی برقرار کردند. البته این‌ها نظر من است و شاید دیگران نظر دیگری داشته باشند ولی احساس می‌کنم منتقدان هم با کتاب رابطه‌ی خوبی برقرار کردند.

- پیش از قصه‌های مجید، نمایشنامه‌های کوتاه برای رادیو می‌نوشتم که میان برنامه‌ی خانه و خانواده پخش می‌شد. در واقع ورود من به رادیو با معرفی حسینقلی مستعان آغاز شد. خانم ویکتوریا یا بهرامی از او خواسته بود در کار برنامه‌سازی فعالیت کند ولی مستعان گفت پیر شده است و مرا به‌جای خودش معرفی کرد. بهرامی گفت که به جوان‌ها اعتماد ندارد و کارشان را هم نمی‌پسندد ولی مستعان گفت که من می‌توانم برنامه‌هایشان را بنویسم و افزود «آدم مزخرفی هستم ولی خوب می‌نویسم»(با خنده)از نصیحت‌های اول برنامه تا نمایشنامه و... هفت هشت سالی در رادیو مطلب نوشتم و قصه‌های مجید چهار پنج سال پایانی آن بود. نخستین قصه مجید را در سال 1353 نوشتم. یادم است که روزهای عید بود.

- سال 52 نیز مطابق هر سال مدیر رادیو برنامه‌ی گروه‌ها را برای نوروز درخواست کرد تا ویژه برنامه‌های عید (عیدانه) را تدارک ببیند. من جزء گروه خانه و خانواده بودم و پیشنهاد کردم قصه‌های یک بچه یتیم را بنویسم که با مادربزرگش زندگی می‌کند و فقیر است و آرزوهای دور و دراز دارد و باعث مشکلاتی برای خود و مادربزرگش می‌شود ولی آن‌ها مخالفت کردند و گفتند عید است و موقع یتیم و غم و غصه نیست. هرچه گفتم شیرین و طنّاز می‌نویسم گفتند نه. تا این‌که خانمی ـ که فکر می‌کنم خانم ژاله علّو ـ بود گفت یکی بنویس نوشتم و آوردم و خوششان آمد و چندتایی نوشتم و یکی‌اش لباس عید بود. مردم تماس‌هایی گرفتند و استقبال کردند و چنین شد که حدود پنج سال مجید در رادیو مهمان خانه‌های مردم بود.

ذهن من یک ذهن کودکانه است. من هنوز هم در دوران کودکی سیر می‌کنم. شاید به این دلیل که کودکی نکرده‌ام. فرصت نیافتم شیطنت کنم یا کودکی جالبی داشته باشم. شاید به‌همین سبب در دوران کودکی مانده‌ام. همه‌چیز را ساده می‌کنم اصلاً تلاش نمی‌کنم برای کودکان بنویسم. سعی می‌کنم حرف خودم را بزنم.

چرا ادبیات کودک؟

ذهن من یک ذهن کودکانه است. من هنوز هم در دوران کودکی سیر می‌کنم. شاید به این دلیل که کودکی نکرده‌ام. فرصت نیافتم شیطنت کنم یا کودکی جالبی داشته باشم. شاید به‌همین سبب در دوران کودکی مانده‌ام. همه‌چیز را ساده می‌کنم اصلاً تلاش نمی‌کنم برای کودکان بنویسم. سعی می‌کنم حرف خودم را بزنم.

- ایرادی که از من می‌گیرند این است که لایه‌لایه نمی‌نویسم که بعداً دیگران کشف کنند ولی واقعیت این است که من هم چندان به پیچیده‌نویسی اعتقاد نداشته‌ام. بعضی‌وقت‌ها داستان و محتوای آن اجازه‌ی مانور می‌دهد و بعضی وقت‌ها نه. مثلاً در داستان‌های مجید جایی برای نماد نیست. خیلی ساده است.

جوانان امروز شما را به آینده امیدوار می‌کنند؟

نمی‌دانم ولی این را بگویم اگر آن‌ها مرا امیدوار نمی‌کنند شاید امید من مشکل دارد و مشکل از آن‌ها نیست. البته نکته‌ی مهم این است که این‌همه جوان و نوجوان نداشته‌ایم و مهم‌تر این‌که همه سواد دارند. در زمان ما این‌قدر باسواد وجود نداشت. البته بچه‌های امروز راحت‌طلب هم شده‌اند. به‌‌هرحال جوانان‌امروز آینده را می‌سازند. حالا آموزش‌وپرورش و خانواده‌ها چقدر به این موضوع اهمیت می‌دهند قابل بررسی است. مشکل بزرگ جامعه‌ی ما ریا است. وقتی شما که غریبه نیستید چاپ شد خیلی‌ها گفتند که بی‌روی و ریا است. صادق و صمیمی است. حالا شاید خیلی‌ها بگویند احمقانه است که آدم از خودش پرده بردارد ولی واقعیت این است که ریا به جامعه‌ی ما لطمه زده است و بدتر این‌که بچه می‌بیند و یاد می‌گیرد.

معلم، پدرومادر و... هر یک در هرجا رفتاری دارند. این خیلی خبیثانه است. مثلاً بارها از مسئولان شنیده‌ام که می‌گویند این‌که مردم یک‌جا یک‌جور هستند و جای دیگر یک‌جور دیگر آن‌ها را سردرگم می‌کند و جلوی برنامه‌ریزی آن‌ها را می‌گیرد و آن‌ها نمی‌دانند چه کنند. مثلاً دوستی در یک مرکز نظرسنجی دارم می‌گفت وقتی یک سۆال می‌پرسند عبوری‌ها یک‌جور جواب می‌دهند و مغازه‌دارها و خانه‌دارها یک‌جور دیگر. این خیلی خطرناک است و پدر ما را درآورده است. ایرانی‌ها سه چیز را پنهان می‌کنند؛ پول، راه و عقیده‌شان را.

نام مربای شیرین حشو نیست؟

در کلاس‌هایی که داستان‌نویسی تدریس می‌کنم یکی از صحبت‌ها این است که چگونه برای داستان نام انتخاب کنیم. به نظر من یک موضوع مهم این است که نام باید سۆال ایجاد کند. مثلاً پسر درستکار سۆال ایجاد نمی‌کند. دوم این‌که ساده باشد. همه بتوانند بخوانند. تا حد ممکن کوتاه باشد. چهارم این‌که میان مردم شناخته شده باشد ولی رایج نباشد. دوتا از کتاب‌های من مربای شیرین و شما که غریبه نیستید به واقع نان نامشان را می‌خورند. مدتی مد شده بود که در نام‌گذاری از نام‌های متضاد استفاده می‌کردند مثل موج مرده، ارتفاع پست و... ولی من به‌دنبال این موضوع بودم که از ترکیب‌های بدیهی و سرراست استفاده کنم مثل لبخند انار یا مربای شیرین که به نظرم همین بدیهی بودن سۆال ایجاد می‌کند. اگر با شنیدن نام کتاب، یک تصویر به ذهن ما آمد موفق نیست. اگر ذهن را پیچاند و به فکر واداشت موفق است. نام اثر هنری تأثیر زیادی در موفقیت و عدم توفیق آن دارد. بدترین نامی که گذاشتم مشت بر پوست بود و همین‌طور بچه‌های قالیبافخانه.اصلاً هیچ جذابیتی ایجاد نمی‌کند و ذهن را درگیر نمی‌کند.

فرآوری: مهسا رضایی

بخش ادبیات تبیان


منبع:همشهری آنلاین